یادداشتهای narsis ch (5) narsis ch 1401/11/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 48 بخشی از کتاب: اگر زندگى کلاف نخى باشد… من آنرا باز کرده مىبینم. کاملا گسترده و صاف. پیچ و تابش نمىدهم و رشتههایش را به دست و پایم نمىبندم. براى همین است که عدهاى را دوست مىدارم و عدهاى را دوست نمىدارم. اما به کسى کینه ندارم. آمادهام که به دیگران کمک کنم، زیرا دلیلى نمىبینم که از این کار سرباز زنم. هوا و آفتاب و عشق و غذا و علم و مرگ و حیات و کوهها را مىپسندم و به آنها دل مىبندم. به هرچیز قانعم، اما آن قناعتى که نتیجهى تصور خاص من از زندگى است. 0 16 narsis ch 1401/11/4 چهل نامه ی کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی 4.2 88 نامه نوزدهم به راستی چه درمانده اند آنها که چشم تنگ شان را به پنجرههای روشن و آفتابگیر کلبههای کوچک دیگران دوخته اند… و چقدر خوب است ، چقدر خوب است که ما - تو ومن - هرگز خوشبختی را در خانه ی همسایه جستجو نکرده ایم. این حقیقتاً اسباب رضایت خاطر و سربلندی ماست که بچه هایمان هرگز ندیده و نشنیده ان که ما ارفاه دیگران ، شادیهای دیگران، داشتنهای دیگران، سفرههای دیگران، و حتی سلامت دیگران، به حسرت سخن گفته باشیم. و من، هرگز، حتی یک نفس شک نکرده ام که تنها بی نیازی روح بلند پرواز تو این سرافرازی و آسودگی بزرگ را به خانه ی ما آورده است… تو با نگاهی پر شوکت و رفیع - همچون آسمان سخی - از ارتفاعی دست نیافتنی ، به همه ی ما آموختی که میتوان از کمترین شادی متعلق به دیگران ، بسیار شاد شد - بدون توقع تصرف آن شادی یا سهم خواهی از آن. من گفته ام، و تو در عمل نشان داده ای: خوشبختی را نمیتوان وام گرفت. خوشبختی را نمیتوان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست. خوشبختی را نمیتوان دزدید نمیتوان خرید نمیتوان تکدی کرد… بر سر سفره ی خوشبختی دیگران، همچو یک مهمان ناخوانده، حریصانه و شکم پرورانه نمیتوان نشست، و لقمه ای نمیتوان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند. پرنده ی سعادت دیگران را نمیتوان به دام انداخت، به خانه ی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد - به امید باطلی، به خیال خامی. خوشبختی ، گمان میکنم، تنها چیزی ست در جهان که فقط با دستهای طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته میشود، و از پی اندیشیدنی طاهرانه. البته ما میدانیم که همه گفت و گو هایمان در باب خوشبختی، صرفاً مربوط به خوشبختی در واحدی بسیار کوچک است نه خوشبختی اجتماعی ، ملی ، تاریخی و بشری… برای رسیدن به آنگونه خوشبختی - که آرمان نهایی انسان است - نیرو، امید، اقدام و اراده ی مستقل فردی راه به جایی نمیبرد و در هیچ نامه ای هم، حتی اگر طوماری بلند باشد، نمیتوان درباره ی آن سخن به درستی گفت. عزیز من! خوشبختی امروز ما ، تنها به درد آن میخورد که در راه خوشبخت سازی دیگران به کار گرفته شود. شرط بقای سعادت ما این است، و همین نیز علت سعادت ماست. یک روز از من پرسیدی: "کی علت و معلول، کاملاً یکی میشود؟" و یادت هست که من، در جا، جوابی نیافتم که بدهم. بسیار خوب! پاسخت را اینک یافته ام… 0 13 narsis ch 1401/11/4 دال دوست داشتن حسین وحدانی 3.8 43 این جور خیال میکنم که آدم باید یکی و فقط یکی را توی زندگی اش داشته باشد که جلویش کم بیاورد .یکی که مشت اش را ببرد جلو ،پیشش وا کند که سری که بر سر گردون به فخر می ساید را بیاورد، با خیال راحت بگذارد بر آستانش.نه به ذلت و خاکساری، که به مهر و فروتنی.از 'پناه' حرف نمیزنم ؛مرشد و معشوق هم.نام ندارد شاید .فقط میدانی کسی است،وهست.تنها کسی است که می داند تو هم گاهی کم میآوری.تو هم تمام میشوی.میرسی به آخر خط.و همان جا ایستاده در سکوت،منتظر تا تو دوباره برگردی به بازی.و همین خوب است همین که میدانی کسی هست.همین که میدانی،که میداند... 0 8 narsis ch 1401/11/4 از ورشو تا تهران: خاطرات غم انگیز یک مهاجر اسیر لهستانی مقیم تهران از دوران جنگ دوم جهانی محمدعلی نیک پور 5.0 1 هربار که این کتاب را میبینم و حتی چهره خانم هلن استلماخ ، محال است گریه ام نگیرد! برای زخم های نشمرده اش ... لعنت به جنگ 0 5 narsis ch 1401/11/4 خاطرات سفیر نیلوفر شادمهری 4.1 261 معمولی بود.چنگی به دلم نزد. یه بخشیش هم توی کتاب دینی مقطع دهم یا یازدهم با عنوان بیشتر بدانید گردآورده شده. البته اینم ذکر کنم بنده از جهت گیری ها و رفتارهای فاشیستی بیزارم ! 0 3