یادداشت‌های زینب سادات جزایری (6)

        بسمه تعالی
خیلی وقت بود که دلم می‌خواست زندگی‌نامه بسیجی طلبه شهید آرمان علی‌وردی را بخوانم و قسمت نمی‌شد؛ اما سطح انتظارم از کتاب بیشتر بود که من بیشتر دنبال جنبه روایی کتاب بودم اما کتاب بیشتر مستند بود.
کتاب با روایتی متفاوت آغاز شد، روایت زمان نزدیک به شهادت؛ 
روایت کتاب شخص محور نیست و از اشخاص متفاوت با نسبت‌های متفاوت روایت شده که به نظر من در این زمینه مقداری زیاده روی شده بود و روایت‌های مشابه چه در زمان حیات و چه از مختصات شهادت زیاد بود.
کتاب متن روان و همراه با جزئیاتی دارد؛ در بیان واقع‌گرایانه از شهید هم بسیار خوب عمل شده و از ایشان بت‌سازی نشده و این از نقاط قوت کتاب است.
در بیان جزئیات شهادت به نظرم افراط صورت گرفته بود که می‌گویند روضه را هم مجمل بخوانید؛ بیان تک تک حوادث منجر به شهادت که جای خود دارد.
در پایان کتاب قطعا ارزش خواندن دارد و به نظرم در کل کتاب ارزشمندی است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

ویدئو در بهخوان
          ای عهده دار مردم بی دست و پا، حسین!

اولین بار طعم اربعین را سال ۹۸ چشیدم، مزه اش که برود زیر زبانت کار خیلی سخت تر می‌شود؛ آن سفر را جایزه حفظ قرآنم و توسلم به علیرضا کریمی می‌دانستم، هرچند همه اش لطف شما بوده آقاجان.

اربعین دوم سال ۱۴۰۲ بود؛ آن سال شرایطم عجیب بود و نمی‌دانستم وظیفه در آمدن است یا ماندن؛ اما با توسل به خانم سه ساله‌تان کارم ناباورانه سه، چهار روز مانده به حرکت کاروان همه کارهایم ردیف شد و با کاروان دانشگاه راهی شدم؛ از بچگی کربلا آمده بودم اما اربعین حکایتش فرق می‌کند.

امسال هم تا دو روز پیش از اربعین هم امید داشتم؛ امید داشتم که لحظه آخری راهی شوم، مثل خیلی‌ها که آخر کار زیارت‌تان نصیب‌شان شده بود؛اما نشد، دو هفته چشم به راه بودم اما آخرش زیارت از راه دور قسمتم شد هرچند می‌گویند: بعد منزل نبود در سفر روحانی!
شرایط امسال هم طوری بود که نمی‌دانستم وظیفه در رفتن است یا ماندن، قسمت که بر ماندن بود.

پارسال هم از قبل تر گذرنامه گرفتم تا اولین سفر بعد از ازدواجمان اربعین شما باشد اما خب، قسمت نبود، نه که کاهلی نکرده باشم اما خب دل است دیگر، تنگ می‌شود؛ پارسال همسر را فرستادم هرچند خودش نمی‌خواست تنها برود و امسال هر دوی مان دور از شما دل تنگ بودیم.

البته ناشکر نباشم من امسال جبران آن اربعین پارسال زائرتان شده بودم اما دلم می‌خواست در این حادثه آخرالزمانی بیایم و تجدید عهد کنم؛ کربلا و نجف سفری است که زیادش کم است و کم‌اش زیاد.
شرح دلتنگی زیاد است، کاش شما هم دلتان برای من تنگ بشود، با همه خراب آبادی‌ام.

لطفتان مدام باشد و عشق‌تان در دل عشاق جهان روز افزون.
آقای اباعبدالله ما دوست داریم.
نگذارید تا آخر عمر از زیر علم شما جای دیگری برویم.

تا کی رقیب سوزد در آتش جمالت
قدری مرا بسوزان، من هم گناه دارم

کربلایم ببری یا نبری حرفی نیست
تو نگیر از من دل‌خسته حسین گفتن را
        

1