یادداشت‌های زهره مؤمنیان (5)

از قبرستان
          از قبرستان سن میکله تا قبرستان سن فرناندو

نقطه شروع همیشه خودش است. از خودش بیرون می آید و در جهان اطراف پرسه میرند. زمان میگذراند و وقتی به خودش برمیگردد میبیند با کسی که شروع کرده فرق دارد. همین است که جستارهایش پایان ندارد دایره هایی هستند که دور محوری مشخص می چرخند: رابطه ی نویسنده و شهری که اطرافش را گرفته.
این سخن مترجم است درباره ی والریا لوئیزلی نویسنده ی مکزیکی. 
ده جستار روایی نوشته از پرسه زدن در شهر. شاید بعضی هاش محصور بین دیوارهای اتاق باشد. 

شروع از قبرستان سن میکله است. در ونیز. به دنبال  جوزف برودسکی نویسنده و جستار نویس روس.
پایان قبرستان سن فرناندو  است. در مکزیک. در جستجوی ذهنی قبر خودش.
اینکه نویسنده چه تغییری کرده از نظر من فقط افسردگی بیشتر است. نا امیدی پوچی.
متن کتاب خیلی روان نیست. مقصر مترجم نیست. اطلاعات عجیب و غریب و  فراوانی که نویسنده سرریز می کند و مترجم را از حجم مطالعاتش شکفت زده کرده. برای خواننده گیج کننده و سوال برانگیز است.
این شعر
این اشاره
این گوشه چشم به فلان قائده فلسفی لازم بود؟
هر چه به آخر کتاب نزدیک میشویم این اطلاعات کمتر میشود. و بیان احساسات بیشتر.
از خواندن کتاب لذت بردم. و با واژه‌ی جالبی به نام فلانور آشنا شدم.
شهرگردی. پرسه زدن در شهر جوری که خودت تحربه اش کنی.

        

17

           .
🔸از دخمه برمی‌آیند و به دخمه فرو می‌روند.🔸

عاشقی به سبک ونگوک داستان یک دخمه نامتناهی‌ست. از دل تاریخ تاریک ایران زمین. 
داستان اول، راوی اول شخص است. البرزخان.
ازلانه‌ی متعفن سگ شروع می‌شود، موازی با توصیفات نمایشگاه‌های شیک، مدرن و پر رفت و آمد نقاشی، در تهران و پاریس. طعم انواع مشروب. پارتی‌های شبانه‌ی روشنفکرهای زمانه‌ای که دهه پنجاه می‌خوانیمش. 

در این کتاب واژه‌هایی آشنا در ناخودآگاه من از این دوره؛ ردیف شده‌اند. باغ. درخت. گل. تیمسار. شکار حیوانات وحشی. شلاق. شورلت، کاتلاس و بیوک‌های شیک و براق. لیستی ناتمام از نقاش‌های معلول. و عشقی به غلط.

خواننده محو هنردوستی پایتخت نشین‌های دهه پنجاه، آرام سُر می‌خورد به یک شگفتی وآشفتگی. شعارها شروع می شود. روی در و دیوار.
بی هویتی غلبه می‌کند. راوی داستان دوم می شود سوم شخص.
پرت می‌شویم میان کوه و سنگ و سرما. نا امنی‌های دوران مظفری، تا انقلاب مشروطه‌ای که طومارش در هم پیچیده شد. و شد زخم. 
داستان دوم شبیه #کلیدر است. ترجمه‌ی کلمات محلی سنگین و نامفهومی که #شرفی_خبوشان اینجا به کار می‌برد از عهده‌ی گوگل هم خارج است. داستان دوم سخت جلو می رود. شاید اینجا کتاب را کنار بگذارید. اما نگذارید. دخمه هنوز هست. 

البته که دیالوگ‌ها گاه طولانی می‌شود. چون راوی تاریخ است. بوی خون و اسارت کتاب را می‌گیرد. بوی بی پناهی و بی عدالتی عجیبی که بر مردم مظلوم این سرزمین رفته.
عاشقی به سبک ونگوک با قهرمان داستانش البرز، بن مایه‌اش تاریخ دردناکی‌ست؛ گذشته بر این سرزمین. داستان انقلابی به ثمر نشسته است از پس انقلابی زخم خورده.

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 

این بیان شرفی خبوشان است در مصاحبه‌ای با ایبنا:
«البرز فرزند شاهنامه است. البرز همه ما هستیم‌؛ همه ما. کافیست پدران ما و گذشته خودمان و تلاش آن‌ها را در طول تاریخ برای رسیدن به رهایی و آزادی برای حفظ داشته‌های خودشان و نگه‌داشت سرمایه‌ ارزشمند معنوی و پیدا کردن مراتب بالا و ایثاری که کردند، دریابیم.»

        

3

        قبل از این مرگ ایوان ایلیچ را خواندم. بسیار مطبوع و دلپذیر بود. هدفمند. منطقی. تحربه ای بی بدیل. 
رستاخیز درباره.ی افکار تولستوی است. زمین و تقسیم اراضی. ارباب و رعیت. سرمایه دار ستیز. افکار کمونیستی. قدیمی و نخ نما. 
برای یک بار خواندن بد نیست. ولی خوشحال نیستم از خواندن رستاخیز
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

         گرچه نمایشنامه ای مشهور و پرطرفدار بود ولی ذهن من نام و نشانی از آن نداشت.
ابتدا که نامش را شنیدم تصور کردم داستانی درباره حیوانات است..
 به لطف عزیزی خواندمش. بی وقفه و بدون لحظه ای کنار گذاشتن کتاب.. هر خط که خواندم درگیر تر و گیج تر شدم. و نهایتا با داستانی نمادین روبرو شدم که دیدگاههای فلسفی و روانشناختی را همراه با مخلوطی اعتقادات دین مسیحت در چند خط به ذهنم سرازیر کرد.
 با داستان های نمادین راحت نیستم.
همچنین آغاز و نتیجه ی داستان هم سو با افکار من نبود.
پیچیدگی زیاد .. مفاهیم فراوان و سادگی بیش از حد متن از ویژگیهای اصلی آن بود.
خیلی از طرفداران این نمایشنامه مشتاق شب دوم و آ... گفتن های مرد هستند ..اما برای من آزار دهنده بود.. نقد داستان در مورد شب دوم را هم خواندم و تنها معنای آن در آموختن زبان توسط مادر به کودک دیدم.. شاید معانی دیگری هم داشته ... 
خاطرات کودکی مرد و کاشت یک درخت به ازای تولد هر بچه جذاب ترین بخش کتاب بود. اگر چه منظور از درخت سیب باز هم نمادی از درخت ممنوعه بود.
و  همچنین سیب خوردن های مداوم زن بعد از ورود به خانه اشاره به حوا و سیب خوردن داشت.!
شبیه کتاب مغازه خودکشی مرا درگیر کرد و در پایان با خودم گفتم کاش نمیخوندمش
.
.
شاید دیدن نمایشنامه تجربه ی بهتری باشد.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2