یادداشت‌های محدثه یعقوبی (15)

          این کتاب متن کوتاه و خلاصه شده نسخه اصلی هست و برای اینکه متوجه بشین داستان از چه قراره خوبه، ولی اگه بدنبال جزییات هستین حتما نسخه اصلی رو بخونین. 
مگه میشه توی هشتاد روز، دور دنیا رو گشت؟ 
یه سفر هیجان انگیز و پرمخاطره که به خوبی به پایان میرسه
        

          تاریخ مطالعه این کتاب به چندین سال قبل برمیگرده و زمانی که خواستم دوباره این کتاب رو مطالعه کنم متوجه شدم چقدر فضای غمگین داستان آزارم میده. 
بدون اغراق میگم که برای خوندن این کتاب روحیه قوی نیاز دارین چون جای جای کتاب از شکست ها میگه و... 
در کل خوندنش رو توصیه نمیکنم. 
        

          یه داستان روانشناسی و جذاب! 
من زیاد کتاب های روانشناسی و موفقیت رو نمیخونم و دنبال نمیکنم اما این کتاب رو دوست داشتم، کتابی جنایی روانشناسی که پایانش حتما شوکه تون میکنه. 
اگه خوندین خوشحال میشم بهم بگین اگه جای شخصیت اول داستان بودین چیکار می کردین؟ و رفتاری که داشت رو درست می دونین یا نه؟ 
        

          روایت تنهایی و امید و نور، داستان مرد و زنی عاشق که هرکدوم تنهایی خاص خودشونو دارن. 
نویسنده جدا از تنهایی، به دنبال مفاهیم عمیق دیگه ای هست که با خوندن کتاب حتما متوجه می شین. 
من دلم برای روای داستان همیشه میسوزه و حس ترحم دارم، اما زندگی یعنی همین مسیرهای بی رحم و بدون عاطفه که نبود ادم های مهربون غیرقابل تحملش میکنه. 
من نسخه صوتی این کتاب رو خوندم که زیاد هم گوینده خوبی نداشت چون غلط غلوط زیاد می گفت و نمی تونست احساسات رو عمقی بیان کنه، ولی خوندنش رو توصیه میکنم. 
        

          مرگ روی دیگه ماجراست، اما چقدر در فاصله بین مرگ و زندگی، زندگی می کنیم؟ 
اتفاقی که برای ایوان ایلیچ در شرف وقوع بود اما توانایی رویارویی باهاش رو نداشت و تصور می کرد همه بی مهر و نامهربان شدن یا حتی بودن و او تازه متوجه شده بود. 
زندگی تنها موفقیت های فیزیکی نیست و هرکسی باید ببینه چقدر روح برنده ای داره، روح برنده یعنی توجه ای که به خودت معطوف میشه و ارامشی که بدست میاری. 
این کتاب صفحات کمی داره و داستانش آموزنده هست، منتها حتما تا پایان کتاب پیش برید و وسط راه رهاش نکنید. 
        

          یه رمان عاشقانه که روایت زندگی یه دختر سرزنده هست، لوییزا کلارک، دختری با عشق زندگی و لباس های رنگی رنگی و دلخوشی های کوچیک. 

ویلیام هم تا قبل از اتفاقی که براش بیفته پر از شور زندگی بود اما موقعی که دید هیچ وقت نمیتونه به زندگی قبلش برگرده کم کم تسلیم شد. 

ویلیام و لوییزا دو قسمت از زندگی همه ما هستن، لحظه های خوب و لحظه های بد. 
خوندن این رمان رو توصیه میکنم و حتما فیلمش رو هم ببینین چون خالی از لطف نیست. 
        

          من با دیدن چندفصل از سریالش تصمیم گرفتم کتاب رو هم مطالعه کنم... برخلاف خیلی از کتاب ها که از فیلم قوی ترن، بنظر من سریال بسیار قوی تر عمل کرده بود. 
داستان زنان مختلف که هرکدوم یه رنگ دارن، همسر فرماندهان به رنگ سبز، ندیمه ها به رنگ قرمز و خدمتکاران به رنگ خاکستری و عمه ها به رنگ سبز ارتشی. 
داستان حول محور یک ندیمه می چرخه که به قصد آزادی و رهایی تلاش هایی رو انجام میده و افرادی رو با خودش همراه میکنه. 
ندیمه به رنگ خونه، رنگ تولد، رنگ تجاوز، رنگ برافروختگی و...  اما به رنگ عشق نیست، چون نوزادی که بدنیا میاره درنهایت به دست همسر فرمانده بزرگ میشه. 
زنان در حکومت گیلیاد هیچ اختیاری برای زندگی ندارند و حتی ثروتمندترینشون در انزوا زندگی می کنند و ظاهر حفظ می کنند. 
روایت غمگین از زندگی زنانی که خواسته و ناخواسته درگیر رنج ها و خاطراتی میشن که تا مدت ها ذهن و روح شون رو مشغول میکنه و به راستی بعد از تجربه بعضی زخم ها میشه به زندگی برگشت؟ 
        

          من بعد از خوندن ملت عشق سراغ این کتاب رفتم، شاید چون توقعم از نویسنده بالا رفته بود این کتاب جذبم نکرد. 
ماجرای سه دوست و احوالاتشون و اتفاقاتی که براشون میفته... چون چندسال قبل کتابو خوندم جزییات دقیقش از خاطرم رفته ولی تا جایی یادم میاد فقط داشتم میخوندم که تموم شه. 
        

          اول که نگاه به صفحاتش میندازی فکر میکنی یه داستان کوتاه و یه کتاب قصه هست ولی نوشته ها عمیقن، اونقدر عمیق که از زبان حیوانات و به شکل داستان بیان شده. 
مفهوم های زیادی داخل این کتاب گنجونده شده و یه نویسنده ماهر و بین قشرهای مختلف مردم زندگی کرده میتونه اینقدر روان و واضح از همه چی بگه. 
خوندنش رو توصیه میکنم. 
        

          کوری جز اولین رمان هایی بود که خوندم و یادمه اون موقع کتاب الکترونیکی دانلود کردم و روی گوشی خوندمش. 
داستان درباره مردم شهری هست که یکی پس از دیگری کور میشن و این کوری بی دلیل و بدون شایع شدن ویروس و بیماری خاصی هست... کوری در اینجا یه نماده و قراره خیلی چیزا بهمون گفته بشه. 
به شدت خوندن این کتاب رو توصیه میکنم و فیلمی هم براساسش ساخته شده که می تونین اول فیلم رو ببینین و بعد تصمیم به خوندن کتاب بگیرین یا برعکس. 

        

          همانطور که از روی جلد کتاب مشخصه، آن فرانک خاطرات یک دختر جوان هست، خاطرات و یادداشت هایی از جنگ. 
خاطرات واقعی که بعد از مرگ او به چاپ می رسند و خونه ای که زندگی میکرده هم تبدیل به موزه میشه. 
داخل کتاب یه سری نقشه هم هست و لحظه لحظه کتاب با زبان دختر ۱۵ ساله روایت میشه و به پایان میرسه. 
        

          قبل از اینکه این کتابو بخرم و بخونم فکر میکردم حالت داستانی و رمان گونه داره و تحت تاثیر اسمش، اقدام به خرید کردم. 
در واقع یه سفرنامه هست و ماجرای سفر اوریانا فالاچی به کشورهای مختلف و اونجا درباره زنان و نقش زنان تحقیق و مصاحبه کرده و به بررسی تفاوت ها و شباهت هاشون پرداخته. 
ممکنه یه کم خسته کننده باشه چون حالت داستانی نداره، اما در کل یه بار خوندنش توصیه میشه. 
        

          داستان کوتاهی درباره تجربه یک مادر، که گفته میشه داستان خود نویسنده هست. 
بنظر من هر زنی قبل از تصمیم به بچه دار شدن و خلق یه موجود جدید باید این کتاب رو بخونه. 
سوال اینجاست که چقدر بدنیا آوردن یه موجود بی گناه و نازنین می تونه خوب باشه و چقدر بد؟  
و چیزی که مسلمه اینه، زندگی در این دنیا با وجود لحظه های شاد، سراسر درد و رنجه و انسان با رنج بدنیا میاد و همین گونه هم از دنیا میره. 
واژه مادر همیشه مقدس نیست و عده ای از زنان با بدنیا آوردن دست به قتلی می زنند که هیچ پرونده ای براش باز نمیشه و مقتول سال ها با زجر زندگی میکنه و درنهایت با درد بیشتری وداع میکنه. 
حتما قبل از هر تصمیم مهمی درباره عواقبش فکر کنیم. 
        

          یه کتاب مفید و یه داستان متفاوت. 
کتاب پیرامون زندگی شمس و مولانا و کیمیا خاتون درگردشه و بیشتر به احوالات مولانا می پردازه. 
حرفای قشنگی زده و درباره ۴۰ قانون عشقه. 
اگه از این کتاب لذت بردی و خوشت اومد حتما کیمیا خاتون رو هم بخون چون داستان از زبان کیمیا روایت شده. 
        

          یه کتاب خوب و آموزنده با داستانی جذاب! 
اینکه در داستانی کوتاه بتوان هم به توصیفات پرداخت و هم مسائل و مشکلات انسانی را جا داد و هم نثر روان و ساده ای داشته باشه، همگی قدرت یک نویسنده رو نشون میده. 
این کتاب یه داستان زیبا و غم انگیز و آموزنده رو روایت میکنه، روایت آدم هایی که کلی رویای شیرین تو ذهنشون دارن اما براش کاری نمیکنن یا نمیتونن کاری کنن... جورج و لنی دو شخصیت اصلی که داستان حول اونا می چرخه و در این میان کلی دوست پیدا می کنند، اون ها هم آدم های رنج کشیده اما امیدواری هستند... من ترجمه مهدی افشار رو خوندم که ترجمه خوب و روانی بود. 
توی یه روز کتاب رو خوندم و ترغیب شدم کتاب های بیشتری از این نویسنده بخونم. 
خوندن این کتاب رو بهتون توصیه میکنم، واقعا مفیده و داستان الکی کش پیدا نکرده و اصلا خسته کننده نیست