یادداشت سیده زینب موسوی

        گاهی که نتونم با کتابی که خیلی‌ها دوستش داشتن، مخصوصا دوستان خودم، ارتباط بگیرم حس بدی بهم دست می‌ده.
با خودم می‌گم چرا من نتونستم اینطوری شگفت‌زده بشم و یا فلان برداشت عمیق رو از این کتاب داشته باشم؟

البته که می‌دونم کتاب سلیقه‌ایه و یادم نمیاد حتی دو نفر با سلیقهٔ کتابی کاملا یکسان دیده باشم، ولی بازم 🫠

اینطوری بگم که واقعا دلم می‌خواد بعضی کتابا رو دوست داشته باشم و یه هدفم از خوندن و گوش دادن به همچین کتاب‌هایی امتحان کردن گزینه‌های جدید و به عبارتی بیرون اومدن از منطقهٔ امنه.
 ولی خب، خیلی وقت‌ها هم شکست می‌خورم دیگه 🫠

این کتاب هم تقریبا تو همین دسته جا می‌گیره.

یه خانوم نویسنده برای انجام کارهای خونه یه خدمتکار پیر استخدام می‌کنه و داستان کتاب، برخوردها و گفتگوهای این دو نفر از زبون همین خانوم نویسنده‌ست. 
نمی‌دونم آیا ماجراها منطبق بر واقع هست یا نه، ولی این خانوم نویسندهٔ داستان همین خانوم ماگداست.

شخصیت این پیرزن خدمتکار، امرنس، هم واقعا عجیبه. طوری که یه سری نکاتش برام اغراق‌آمیز و غیر قابل باور بود.
و باید بگم به شخصه ازش خوشم نیومد و می‌دونم اصلا تحمل چنین کسی رو تو زندگی واقعی ندارم. شاید چون منم بیشتر مثل ماگدام و این پیرزن قطب مخالفم محسوب می‌شه. ولی من برعکس این خانوم نویسنده اینقدر راحت با اینکه کسی همه باورهام رو بشوره و پهن کنه رو‌ بند کنار نمیام 🙄 البته که مثل خانوم نویسنده اینقدرم خوش و خرم نیستم که همهٔ کارهام رو یکی دیگه انجام بده و من صبح تا شب فقط تق تق بکوبم رو ماشین تحریر (در مورد من صفحه‌کلید 😄).

کلا هم نویسنده می‌خواست یه چیزای فلسفی/اجتماعی‌طوری بگه ولی به نظرم این‌ها رو خیلی درهم و برهم و آشفته روی کاغذ آورده بود که مخلوطش با همون روابط غیر قابل باور می‌شد یه سری حرف گذرای نه چندان مفهوم. بعضی تیکه‌ها رو هم به معنای واقعی کلمه نمی‌فهمیدم که نمی‌دونم مشکل از ترجمه بود یا خودم! 

کلا تو بیشتر کتاب یه حالت «که چی» داشتم و واسه همین رفتم تو یه گروهی از آوردهٔ داستان پرسیدم. دوستی گفت این کتاب باعث شد فکر کنم جایگاه من تو زندگی بقیه کجاست و اینکه حواسم باشه امید کسی رو ناامید نکنم. 
حرف درستیه و قبولش دارم و خودمم بعد تموم شدن کتاب کمی بهش فکر کردم، هر چند نمی‌دونم اگه این دوستم به این موضوع اشاره نکرده بود بازم ذهنم سمتش می‌رفت یا نه 😅 چون گفتم مدل داستان برام طوری نبود که خیلی بتونم با زندگی واقعی تطبیقش بدم.

فضای زمانی و مکانی کار هم واقعا مبهم بود که شاید عمد نویسنده بوده باشه. ولی به هر حال طوری بود که من نه تصور درستی از نوع زندگی آدما داشتم (مثلا نوع لباس پوشیدنشون) و نه از بستر تاریخی وقایع. 

خلاصه که در بهترین حالت به نظرم کتاب متوسطی بود.
با این حال امتیاز دادن بهش برام سخت بود چون حس می‌کردم شاید بیشتر از اینکه کتاب ضعیفی باشه به مدل من نمی‌خوره. یعنی اگه بخوام بر اساس میزان لذت و ارتباط گرفتن خودم بهش امتیاز بدم احتمالا دو هم براش زیاده، ولی خب همون‌طور که گفتم همچین امتیازی احتمالا بی‌انصافی باشه.

اجرای صوتی هم متوسط بود و به نظرم خیلی جاها می‌تونست متن رو با یه مقدار تغییر لحن واضح‌تر کنه...


پ.ن.: یادم نمیاد تا به حال کتابی از یه نویسندهٔ مجارستانی خونده باشم، و از این جهت جالب بود. نسخهٔ صوتی سه تا کتاب دیگه از این نویسنده هم موجوده، ابیگیل، ترانهٔ ایزا و خیابان کاتالین، آیا این‌ها هم مشابه همین کتاب «در» هستن؟
      
220

26

(0/1000)

نظرات

چه‌خوب بهش امتیاز دادی🗿
4

1

خودت چند داده بودی؟ خواستم مرورت رو بخونم پیداش نکردم، اصلا مرور نوشتی براش؟ 

0

نه ننوشتم براش 
داشتم فکرامو میکردم براش😂💔 نهایت دو بدم

@szm_books 

0

اوا! من فکر می‌کردم تو خیلی خوشت اومده باشه! 
@FereshtehSAJJADIFAR 

0

ابیگیل خیلی قشنگه🥹♥️
خیابان کاتالین هم اِی بد نیست( همه برای یکی ،یکی برای یکی بود داستانش😂)

1

دقیقا منم ازین کتاب همین حس که چی رو گرفتم و اینکه نمی‌تونستم باورش کنم ... من بعد از ابیگل سابو خواندم و اصلا همچین انتظاری نداشتم 
2

1

عه چه خوب یه نفر مثل خودم پیدا شد 😄
حستون به ابیگیل متفاوت بود یعنی؟ 

1

آره اون رو دوست داشتم با اینکه میشد حدس زد آخرش چی میشه  و به خاطر همین اومدم و یک کتاب دیگه ازش خواندم. 
@szm_books 

1

من این کتاب رو نخوندم،کلا کتاب ترجمه خیلی سخت میخونم🤕 ،
اما ابیگل برام واقعا جالب بود و باعث شد با کتاب های ترجمه بیشتر دوست بشم😁
2

1

از چند نفر شنیدم که میگن ابیگیل با این فرق داره. اونم می‌ذارم تو لیست صوتی‌ها :)
ولی چقدر عجیب که ترجمه کم می‌خونید 😅 یعنی همه‌ش تألیفی می‌خونید؟
خودمم البته ترجمه کمتر می‌خونم چون زبان اصلیش رو می‌خونم 😅 ولی خب در واقع بیشتر کتاب‌هایی که می‌خونم خارجی هستن نه ایرانی. 

0

امیدوارم ابیگیل هم برای شما فرق داشته باشه از نوع خوبش😁..
اصلا آبم با کتابای ترجمه توی جوب نمی‌رفت تا اینکه با بهخوان آشنا شدم و کم کم تونستم کتابای خوبی رو پیدا کنم که ارزش خوندن و وقت گذاشتن داشته باشه ..
بااین حال بازم با کمی تردید و خوندن نظرات مختلف  ،کتابای اینچنینی رو انتخاب می‌کنم 🤐👀
@szm_books 

2

زینب یه چیزی که باعث میشه آدم با رمان حس نزدیکی کنه اینه که با زندگیش یه پیوندی بخوره و راستش رو بخوای (با توجه به شناختم ازت البته خودت هم تو یادداشتت  بهش اشاره کردی) انقدر آدم منطقی‌ای هستی که هیچ‌کجا تو زندگیت اندک پیوندی با آدمای این کتاب و رفتارهاشون نداشته‌ای 😁😅

🔔هشدار اسپویل


 مثلا تو صحنه‌ی اصلی کتاب، ماگدا تو دوراهی  گیر میکنه: آینده‌ی درخشان خودش یا چیزی که برای موجود حساسی مثل امرنس مهمه...همون صحنه‌ی «در». نه می‌خواد به خودش پشت کنه و نه می‌خواد قلب امرنس رو بشکنه...و خدا میدونه چه دوراهی سختیه این دو راهی، اگه جای ماگدا بودی چطوری تصمیم می‌گرفتی؟
1

0

نمی‌دونم منطقی بودن چه ربطی داشت این وسط 🤔
و اینکه خودم تو مرور اشاره کردم که اصولا از بسیاری جهات شبیه ماگدام. و باز اینکه خیلی خیلی از شخصیت‌هایی که تو کتابا در موردشون می‌خونم و دوستشون دارم و یا حداقل درکشون می‌کنم هیییچ شباهتی به خودم ندارن و شرایطشون هیییچ شباهتی به زندگی خودم نداره! پس اینطوری نیست که فقط با شخصیت‌ها یا شرایطی بتونم ارتباط بگیرم که به زندگی خودم شبیهه.

هشدار افشا 

اتفاقا اون دو راهی نکته مهمی بود، ولی مسئله همون چیزی بود که گفتم، اینقدر بقیه اون شخصیت برام غیر واقعی بود که تأثیر اون صحنه هم کم شده بود (قبل و بعدش کلی نکته می‌تونم بگم که دیگه زیاد میشه بیخیال 😅).
وگرنه گفتم دیگه، بعدش نشستم با خودم به موقعیت‌های فکر کردم که آدم باید از خودش و علایقش برای بقیه بزنه، و مثلا قضیه رهبری و پدرشون یادم اومد :) همچین صحنه‌ای (رهبری و پدرش) به نظرم شباهت زیادی به این صحنه در داره و در عین حال برای من بسیار واقعی‌تره.  

2