یادداشت سامان
1404/1/12
خلاصه داستان: یوسای بزرگ در این کتاب واقعهای تلخ و خونین بار در اواخر قرن نوزدهم میلادی در کشور برزیل رو روایت میکنه.. نظام سلطنتی سرنگون شده و حکومت جمهوری نوپایی شکل میگیره. اما این اتفاق برای همه جامعه خوشایند نیست. یک مبلغ مذهبی به نام آنتونیو کونسولیرو که در کتاب ما او رو بیشتر با عنوان مرشد میخوانیم، نظام جدید رو ضدمسیج میدونه و با سفر به نقاط مختلف برزیل مواضع خودش رو بیان میکنه و مخالفت خودش رو از این طریق ابراز میکنه. مرشد در سخنان خودش نوید این رو میده که به زودی آخر زمان تشکیل میشه و همه باید آماده باشند. اندک اندک جمع مستان میرسد و مرشد هواداران جان برکف زیادی جذب میکنه. قاتلان، بچه دزدها، راهزنان، بعضی کشیشها و هر کسی که به زعم خودش فراموش شده و دیده نمیشه محو شخصیت کاریزماتیک مرشد و کلام نافذ او میشه. این جماعت در کانودوس جمع میشند و گرد هم میان.نظام جمهوری تصمیم میگیره به جنگ این گروه بره و نابودشون کنه و زمین رو از وجود مرشد و مریدانش پاک کنه. این جنگ در چهار مرحله انجام میشه. شرح نبردهای چندگانه نظام جدید و مرشد بدنه اصلی داستان رو تشکیل میده. اما خرده روایتها و شاخ و برگهای مختلفی در داستان وجود داره که رنگ و لعاب جذابی و به پیشبرد داستان میبخشه و باعث میشه صفحات زیاد شرح جنگ و نبرد تعدیل بشه. مثلا شخصیتی به نام گال با پیشنهاد روزنامه نگاری تصمیم میگیره سلاح قاچاق کنه و به دست معترضان برسونه.خود این شاخه از داستان جذابیت و فراز و فرود و اتفاقات مختلفی رو در برمیگیره. یا خبرنگار نزدیک بین که یکی دیگه از شخصیتهای داستان هست و در بیشتر قسمتهای ماجرا حضور داره و نقش او و اقدامات و تصمیماتی که میگیره جذاب و خواندنی است. برادران ویلانوا هم در داستان حضور دارند که اسم این دو منو یاد تیتو ویلانوا سرمربی فقید بارسا میانداخت که متاسفانه در سال 2014 به دلیل سرطان درگذشت.روح تیتوی عزیز شاد و امیدوارم از آسمانها امسال شاهد سه گانه گرفتن بارسای عزیز باشه... در مورد داستان: جنگ آخر زمان مثل اکثر کارهای یوسا اثر سخت خوانی بود اما جذابیتهای خاص خودش رو داشت. تقریبا صد، صد و پنجاه صفحه ابتدایی گیج بودم که به مرور این گیجی برطرف شد.این اتفاقی ناآشنا در مواجهه با آثار یوسا برام نبود و چون میدونستم یک مساله روتین در آثار اوست، به خوبی باهاش کنار اومدم. وقتی داستان رو میخوندم مدام این حس رو دریافت میکردم که دارم یک اثر قوی مستحکم از یک نویسنده مسلط کاربلد میخونم. داستان از نظر زمان روایت هم پس و پیش میشه اما خیلی ناواضح نیست و از این طریق مشکل خاصی رو ایجاد نمیکنه. داستان از شخصیت های زیادی با اسامی سخت برزیلی تشکیل شده که زمان میبره آدم باهاشون آشنا بشه. یوسا پس از تحقیقات و مطالعات گسترده در مورد جنگ داخلی کانودوس تصمیم میگیره این کتاب رو بنویسه و خودش این اثرش رو بلندپروازانه ترین کار خودش میدونه. در طی این نبرد و جنگ چهار مرحله ای متاسفانه حدود چهل هزار نفر کشته میشند. یکی از غم انگیزترین و البته قابل تامل ترین نکتهها در مورد این جنگ داخلی، فقدان گفتوگو است. دقیقا هر دو طرف ماجرا هیچ ارتباطی با هم برقرار نمیکنند. هیچ مسیری رو باز نمیذارن و تمامی درها رو از ابتدای راه به روی همدیگه میبندند.همین قضیه به نظرم ضربه مهلکی میزنه و شد آنچه نباید میشد و یک قتل عام گسترده خروجی این تصمیم پرهزینه و اشتباه میشه. هر دو طرف درگیر جنگ فقط به یک چیز فکر میکردند و اون هم نابودی کامل طرف مقابل بود. زمانی که سرهنگ سزار وارد عملیات میشه که یکی از نظامیان چیره دست و خبره اون زمان بوده، یکی از تئوری های او اینه که کار، کار انگلیسیهاست! و نقش دشمن رو در ایجاد و تشکیل این فتنه بسیار پررنگ میدونه!! خود این قضیه و طرز فکر جدای از درستی یا نادرستیاش برای افرادی که این مسائل رو فقط مختص کشور ما میدونند، به نظرم میتونه قابل توجه و تامل باشه. یوسا در این اثر روایت خودش رو با بی طرفی نوشته.که به نظرم نوشتن نهصد صفحه و حفظ این روند کار دشواری است و البته ارزشمند.تعداد بالای صفحات شرح نبرد و جنگ خوندنش برای من سخت بود.نمیخوام بگم حوصله بر، نه، ولی جذابیت زیادی نداشت هر چند خالی از لطف نبود.این رو نمیتونم به عنوان ایراد حساب کنم چون بیشتر بحث سلیقه مطرحه. توی بعضی ریویوها دیدم این قسمت ها رو با جنگ و صلح تولستوی مقایسه کردند که برام جالب بود! شاید اگر رهبرهای سیاسی و دینی این کتاب رو بخونند،قسمتی که غبطه بخورند، این امرپذیری بینظیر یاران مرشد از اوست. به نظرم هر رهبری همچین اتفاقی رو به عنوان یک دلخواه خودش مدنظر داره. یاران مرشد ایمانی قلبی و آهنین به او پیدا کرده بودند و روحا و جسما در اختیار او بودند و تا آخرین نفس هم جنگیدند. سال 2010 که یوسا نوبل گرفت در بخشی از متن نوشته شده : برای نمایش ساختار قدرت و تصویرهای بُرّنده از مقاومتها، شورشها و شکستهای فردی... این جمله رو شما با تمام وجودتون در جنگ اخرزمان حس میکنید.درسته یک روایت ادبی با درون مایه تاریخ و سیاست عنصر پرتکراری در کارهای یوساست ولی جنگ آخر زمان به خوبی و در سطح کمال این جمله رو به مخاطب اثبات میکنه. اگر با داستانهایی با این مضامین علاقه دارید، یوسا در صدر لیست پیشنهادی مطالعه قرار بدید، به نظرم ضرر نخواهید کرد. جنگ آخر زمان کتابی بود بسیار جذاب و خواندنی که با یک روایت پرفراز و نشیب باعث شده بود در پی این فرازها و نشیبها ما با داستان همراه بشیم. یوسا نویسنده مورد علاقمه و این چندمین کاری بود که از او میخوندم و بسیار خوشحالم به سنت هر ساله، اولین کتاب سال جدید رو اختصاص دادم به اثری که مدتها قصد و میل خوندنش رو دارم. البته این نکته رو هم اضافه کنم که به نظرم داستان میتونست در صفحات کمتری جمع و جور بشه . انتهای این نوشته رو میخوام به پاراگراف ابتدایی کتاب اختصاص بدم که توصیف به غایت زیبایی در مورد مرشد بود.این پاراگراف ابتدایی رفت کنار دو کتابی که پیش از این، پاراگرافهای ابتداییشون رو بسیار دوست داشتم.. کتاب با این جملات آغاز میشه: بلندبالا بود و چندان تکیده که انگار همیشه نیمرخش را میدیدی. پوستی تیره و اندامی استخوانی داشت، و آتشی هماره در چشمانش میسوخت. صندل شبانان را به پا داشت و شولای کبودرنگی که پیکرش را میپوشانید یادآور ردای مبلغانی بود که گاه و بیگاه به دهکدههای پرت افتاده صحرا سر میزند تا بر خیل کودکان نو زاد نام بگذارد و زنان و مردان را که با هم زندگی میکردند به عقد هم درآورند. پی بردن به سن و سال او، ایل و تبارش و ماجرای زندگیاش ناممکن بود، اما در خلق و خوی آرام، رفتار بیتکلف و وقار برهم نخوردنیاش چیزی بود که حتی از آن که موعظه خود را آغاز کند، مردم را به سویش میکشاند. پ.ن: دو سه شب پیش فیلم the girl with the needle رو دیدم که خیلی دوست داشتم.شاید بپرسید چه ربطی به کتاب داشت ؟درست حدس زدید؛هیچ ربطی! فقط دوست داشتم اینجا هم بهش اشاره کنم.همین :)....
(0/1000)
نظرات
1404/1/18
فوتبالی بودم، مفصلا هم بودم تا زمانی که مسی، عادل و حمیدرضا صدر 💔🖤، تغییر وضعیت نداده بودن و توی صدر مباحث بودن سهتایی. چندسالی هست دیگه دنبال نمیکنم. @aghili
2
1404/1/18
آره موافقم.کسی بود که میتونست دوران پسا پپ رو به خوبی پشت سر بگذاره ولی امان از روزگار نامرد..
1
سامان
1404/1/12
1