یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

کیفیت در آموزش عالی توسعه فضیلت حرفه ای
        دانشگاه‌اندیشی؛
من دانشجو هستم، مشتری نیستم.

0-	پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، یکسری مجموعۀ بسیار عریض و طویل در مورد آموزش عالی دارد. تاملاتی در مورد دانشگاه در ایران، ترجمۀ یکسری متن خارجکی و چیزهایی از این دست. بسیار مجموعۀ گسترده‌ای است و البته که به علت این گسترده بودن، اون‌قدرها که باید گزینش شده نیست و تنوعی بسیار زیاد از متون خوب تا ضعیف را در خود دارد.

1-	تقریبا از اول قدمی که وارد دانشگاه شدم، «خودِ دانشگاه» برایم محل سوال بود. قاعدتا این مورد نشانه‌ای از ذاتِ پررو و قالب‌گریز من باشد، اما حقیقتا راهِ گریزی ازش سراغ ندارم. البته که سرشت انسان رو به غر زدن رشته اند و جوانانِ جویای نام هم بیشتر در گیر و بندِ غرنامه‌های روزانه هستند. یحتمل علت دیگرِ این «مسئله بودن دانشگاه» برایم، فراتر رفتن از غرنامه‌های روزمره بوده است. البته که یکی از اولین چیزهایی که در مورد دانشگاه دیدم و شنیدم، یکی از سخنرانی‌های میثم سفیدخوش در طرح گفتمان بود که داشت در مورد مفهوم school و فراغتِ تحقیق و امثالش حرف می‌زد. سفیدخوش دغدغۀ «تعریف کارکرد دانشگاه» را دارد که ویرِ این مورد را به جان من انداخت. البته کتابِ «تاریخ‌نگاری در قرن بیستم؛ از عینیت‌گرایی علمی  تا چالش پسامدرن» رو هم که چندسال پیش در جمعی زور می‌زدیم که بخوانیم و ایدۀ «ایجاد علم تاریخ برای جامعۀ آلمانی» و علت به وجود آمدن دانشگاه مدرن، دانشگاه را برایم محل پرسش کرد.
باری،

2-	نویسندۀ این کتاب پژوهشگر حوزۀ آموزش عالی است و از ارجاعات و مفاد این کتاب مشخص است روی منابع مربوط به آموزش عالی بسیار مسلط است (کتاب 150 صفحه متن و حدود 45/50 صفحه ارجاع داره که یکی از عجیب‌ترین نسبت‌هایی است که در زندگی‌ام دیده ام).ایدۀ اصلی کتاب این است که دانشجو و استاد (به عنوان دانشوران دانشگاهی) باید به دنبال چیزی بنامِ «توسعۀ فضیلت حرفه‌ای» باشند. منظور از این فضیلت، آنگونه که من فهمیدم، فراتر رفتن از اجبار است. فضیلت حرفه‌ای یعنی دوست‌داشتن حرفۀ دانشوری برای دانش، نه برای کاربردی بودن و مدرک گرفتن. یعنی علاقه داشتن به استادی بخاطر استاد بودن نه مزایای هیئت علمی بودن. یعنی دانشجو بودن به منظور کندوکاو در دانش، نه مدرک گرفتن و قرار گرفتن در زمرۀ آدم باسوداهای جامعه. پس باید دانشجو و استاد بود در دانشگاه و نه چیزی دیگر؛ امری بدیهی است اما رویایی!

3- یکی از موضوعات جالب در این کتاب برایم اهمیتِ اعتماد در دانشگاه و مشخصا اعتماد بین استاد و دانشجوست. اگر  استاد به دانشجو اعتماد داشته باشد و با او وارد تعامل‌های حرفه‌ای شود (البته نه سوءاستفاده‌هایی که بعضا رخ می‌دهد) و دانشجو بفهمد استاد قابل  اعتماد است و به عشقِ دانش و اهمیت دادن به دانشجو به عنوان انسان، با او وارد چنین تعاملی شده است، می‌توان امید داشت که در یک دورِ بازخوردیِ مثبت، اعتماد در دانشگاه بیشینه شود و فضیلت حرفه‌ای محکم شود (در همین چند ترم دانشگاه، خودم چنین فهمی را داشته ام. وقتی اعتماد شکل بگیرد، کارهایی می‌توان کرد کارستان).
در کنار این مورد، شرح نویسنده از رابطۀ قدرت در آموزش بسیار بسیار برایم محل توجه بود. بر این اساس، آموزش مفاهیم و محتواهای درسی، انتقالِ روش‌های تفکر و روش‌های هر علم به دانشجو توسط استاد، انتقال قدرت است. فرد دانشور، در روابط اجتماعی همواره، چه بخواهد چه نخواهد، یک فیگور اقتدار دارد. در ابتدای آموزش این فاصلۀ اقتدار بین استاد و دانشجو زیاد است و هرچه استاد بهتر باشد و دانشجو انگیزه‌مندتر و کنجکاوتر باشد، این فاصله زودتر شروع به کم‌شدن می‌کند. اینجا تراژدی استاد خوب را می‌فهمیم، بالاخره از دست دادن اقتدار درد است و هرچه استاد بهتری باشی و اخگر انگیزه را در دل دانشجو روشن کنی، زودتر این مزیت نسبی خود را از دست می‌دهی.
دالِ مرکزی این کتاب رابطۀ بین استاد و دانشجو است. یکی از نتایج این کتاب که من برداشت کردم این است: اگر استادی بد است یا استادان بد زیاد اند، تا حدی تقصیرِ خودِ دانشجو است. یعنی دانشجو این وسط مظلومِ بلاقدرت نیست؛ توضیح می‌دهم. ویدئوهای یکی از کلاس‌های زیباکلام در مکتب‌خانه هست. درس تاریخ عصر پهلوی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران. زیباکلام سوال می‌پرسد که (نقل به مضمون): کسی می‌تونه بهم توضیح بده رضاخان چگونه رضاشاه شد؟ خیلی جزئیات نمی‌خوام، ولی در حد کلیات بگید. هیچکس در کلاس دست بلند نمی‌کنه که یه خط ساده حرکت به تهران و سردار سپه شدن و بعد پادشاه شدن رضاخان رو توضیح بده. دانشجوی علوم سیاسی وقتی خودش اینگونه باشد، نباید انتظار بیشتری از زیباکلام داشته باشد. رابطۀ بین استاد و دانشجو متقابل است، استاد بد که به دانشجوی بد بُر بخورد را خودتان بخوانید!
در نهایت براساس این کتاب، «آموزش عالی [دانشگاه] صرفا ابزار نیست، بلکه سیستمی برای رشد همۀ افراد و  جامعه است».

4- از موضوعات اصلی این کتاب که البته اندکی با اتمسفر آموزش عالی در ایران تفاوت دارد، معضلات «دانشجو به مثابۀ مشتری» است. در ایران که آموزش دولتی است، با کشورهای غربی که اغلب دانشگاه‌های خوبشان، خصوصی اند با شهریه‌های بسیار و فاندهای کلان از نهادهای مختلف، دانشجو یا تامین کنندۀ منابع مالی برای دانشگاه، نگاهی بنگاه‌گونه به دانشگاه خواهد داشت. ادبیاتِ بسیار غنی‌ای در جرح و تعدیل این نگاه به  دانشگاه ایجاد شده است، اما موضع این کتاب در چند مورد جالب توجه است:
اول اینکه نگاه مشتری مدارانه یک عافیت‌طلبی در خود دارد، هوای دانشجو را داشته باش، چالش فکری عجیب برایش ایجاد نکن که به عنوان یک مشتری ازت راضی بماند (البته در همین دانشگاه‌های مملکت خودمان هم این نگاه هست. دانشجو در ارزشیابیِ اساتید به استاد نمره می‌ده (و این نمره معمولا برای آموزش کل و استاد مهم است). دانشجو باید ترم‌های بعد با همان استاد واحد بر دارد و استاد با فروختن نمره به دانشجو و الکی نمره خوب دادن، دانشجو را می‌خرد. طبیعتا نه همۀ اساتید). یکی دیگر از این ایرادات این است که دانشجو فکر می‌کند چون پول داده است باید استاد درس را هضم شده تقدیم دانشجو کند و دانشجو بدون هیچ زحمتی مطالب را بگیرد و برود (بالاخره پولِ خدمت را پرداخت کرده است) و دانشجو وظیفۀ اصلی خود که همانا کلنجار رفتن با علم و دانش است را شاید فراموش کند. کژکارکردی تخصیص منابع و موارد دیگری هم هست که ربطی به این مرور من ندارد.

5- مشخصا من نوعی خاص این کتاب را خوانده ام. احتمالا قصد نویسنده و مترجم‌ها چنین خوانشی از کتاب نبوده است. این کتاب بیشتر کارکردی سیاست‌گذارانه برای خود متصور است ولی من سعی کردم برای خودم به عنوان یک دانشجو مطالبی رو از کتاب دریافت کنم. سنجش کیفیت آموزش عالی از موضوعاتی است که پژوهش‌های بسیاری در مورد آن شده است و اهمیت اساسی در سیاست‌گذاری آموزش عالی دارد. یکی از موضوعات جالب این کتاب، این نگاه بود که اساتید و اعضای هیئت علمی دانشگاه خیلی زاویه دارند با بسیاری از شاخص‌های ساخته شده برای بررسی کیفیت آموزش عالی. نویسنده ایده‌هایی داشت که شبیه ایدۀ کانت در رسالۀ معروفِ «نزاع دانشکده‌ها»ست، کانت در آنجا می‌گوید که (نقل به مضمون): تنها دانشوران اند که می‌تواند دانشوران را داوری کنند. علت این مورد تخصصی بودن امر آموزش دانشگاهی است و عدم کارایی آنچنانی شاخص‌های کلان. با مفاهیم اقتصادی مثل، عدم تقارن اطلاعاتی و امثال آن هم می‌توان این مورد را توضیح داد.

6- یه سری نقد هم که به کتاب دارم. مثلا اینکه خیلی پراکنده بود و بعضا اینگونه بود که نویسنده دنبال این است که ارجاع دهد که ارجاع داده باشد تا بخش منابع آخر کتاب تاجای ممکن تپل شود (البته که بسیار مفید است این مورد برای دیگر افراد که بخواهند به منابع دسترسی داشته باشند، اما اهمیت ارجاعات برای اصل متن محل جدل است).
در کنار این، تاکید صرف نوینسده بر آموزش و فراموش کردن پژوهش دانشگاهی، مشکل دیگر بود که در تمام متن می‌شد آن را دید! یعنی غیبت و نبود رو دید :) 


پس‌نوشت: حواستون هست که این متن رو یه دانشجو نوشته و خیلی نباید انتظار زیادی ازش داشته باشید؟ می‌دونید که این دانشجوی بیچاره تا همینجا هم چندین استاد بااخلاق، باسواد و مهربان در دانشگاه دیده است و از عمق وجودش افتخار می‌کند که دانشجویشان بوده است؟ صرفا سعی کردم این کتاب رو بفهمم!
      
196

22

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.