یادداشت نعیمه خانی

⛔️(در آغاز
        ⛔️(در آغاز لازم است بگویم من برداشتم را طبق اطلاعات خیلی محدودم نسبت به تاریخ روسیه نوشته‌ام پس اگر ایرادی داشت، خوشحال می‌شوم که بیشتر یاد بگیرم)

📚دل سگی از آن دست کتاب‌هایی است که با یک داستان عجیب و طنز تلخ، چیزی عمیق‌تر از یک روایت ساده را نشان می‌دهد. بولگاکف در این رمان کوتاه، دنیایی را به تصویر می‌کشد که در آن قدرت، علم، ایدئولوژی و طبیعت انسانی با هم درگیر می‌شوند. قصه از یک آزمایش علمی شروع می‌شود؛ پروفسور پریئوبراژنسکی، پزشکی نابغه، سگی ولگرد را به یک انسان تبدیل می‌کند. اما برخلاف انتظار، این موجود جدیدِ مثلا انسان، به یک موجود بی‌فرهنگ، گستاخ و خطرناک تبدیل می‌شود. این ایده یک جورایی نقدی به تلاش حکومت‌های ایدئولوژیک برای ساخت "انسان نوین" است.

📌نویسنده‌ی محترم (ظاهرا با نفرت زیاد و دل پر) ، نشان می‌دهد که تغییر ظاهری و اجباری چیزی را حل نمی‌کند. جامعه‌ای که می‌خواهد از طریق انقلاب، فرمول های روانشناسی اجتماعی و ایدئولوژی، انسان‌ها را به شکل دلخواه خود درآورد، در نهایت با موجوداتی روبه‌رو می‌شود که نه گذشته‌ای دارند، نه فرهنگی، و نه هویتی مستقل. درست مثل شاریکوف که از یک سگ خیابانی به یک مقام دولتی می‌رسد، اما همچنان پرخاشگر، بی‌ادب و فاقد شعور اجتماعی است. وقتی او فریاد می‌زند: «من هم آدمم! چرا نباید رئیس باشم؟» شاید این بخش نماد افرادی هست که بی‌هیچ شایستگی، صرفاً به خاطر نزدیکی به قدرت، به جایی رسیده‌اند. (کاشکی انقدر قابل درک و لمس نبود برام)

📙این کتاب به شکلی نمادین نشان می‌دهد که حذف نخبگان و جایگزینی آن‌ها با افراد بی‌کفایت، چگونه یک جامعه را به قهقرا می‌برد. پروفسور پریئوبراژنسکی، که نمادی از دانش و سنت فکری روسیه قبل از انقلاب است، در برابر شاریکوف، که محصول تغییرات ایدئولوژیک است، قرار می‌گیرد. او به روشنی می‌گوید: «اگر هر کسی فقط کار خودش را انجام دهد، دنیا جای بهتری خواهد شد.» اما جامعه‌ای که در آن معیارهای واقعی کنار گذاشته شده و افراد صرفاً بر اساس نزدیکی به نظام حاکم به مقام می‌رسند، محکوم به فروپاشی است.

🖇سگ بیچاره قصه هم درگیر مشکلات هویتی می‌شود. شاریکوف نمی‌داند کیست. نه کاملاً سگ است، نه کاملاً انسان. مثل کسانی که در تغییرات اجتماعی شدید، بین سنت و مدرنیته، گذشته و آینده، سرگردان می‌شوند و در نهایت نه این می‌شوند، نه آن.  (البته از حق نگذریم، یجاهایی خوب حرف می‌زد😂)

⚠️ابتدا طبق نظرات فکر کردم این داستان صرفا مربوط به کمونیسم است؛ اما دل سگی فقط درباره شوروی و کمونیسم نیست. این داستان در هر جامعه‌ای که تغییرات سطحی و تحمیلی جایگزین رشد واقعی شوند، معنا پیدا می‌کند. دیگه ادامه ندم که جایز نیست!
      
159

18

(0/1000)

نظرات

چقدر لطیف نوشتی
1

2

مرسی که خوندی 

0

👏👏

1

چه یادداشت خوبی نوشتی.
 فکر کنم خیلیا توی ایران بخاطر همین تغییر اجتماعی شدید سرگردون شدن و میشن. کلا توی کشور ما تضاد زیادی دیده میشه بین سنت و مدرنیته، جوری که کاملا محسوسِ و شما هر روز با چندتا نمونه‌ش رو به رو میشی. حتی خودِ من الان درگیرم با این سنت و مدرنیته. میدونم خیلیا هم مثل من درگیر این معضل هستند و در نهایت امیدوارم سرگردون نشیم...
1

2

ما می‌دانیم چه نمی‌خواهیم؛ ولی نمی‌دانیم چه می‌خواهیم.
مرسی از زمانی که گذاشتید و خوندید و کامنت گذاشتید🌹 

1

عصماء

عصماء

1404/1/9

سلام من تا حدی با این کتاب مخالفم. ما انسانیم. شاید اگه یه سگ تبدیل به انسان بشه دچار مشکلات متعدد در شخصیت جدیدی که به زور بهش دادن بشه ولی ما آدمها وقتی دچار تضاد میشیم میتونیم دنبال راه حل بگردیم. حقیقت رو کشف کنیم. تضاد ها رو در خودمون پیدا کنیم و درمانش کنیم.
1

1

سلام. ممنون از کامنتتون🌸🙏🏻
امیدوارم کتابو کامل خونده باشید
و اینکه در پاسخ کامنتتون، سگ نمادی از انسانیه که هویتِ ناخواسته ای بدور از طبیعتش (از جانب حکومت ها و قدرت ها) بهش داده شده. بله انسان قدرت اینو داره که این قضایارو تشخیص بده، حتی سگ داستانمونم یجاهایی به این تناقض ها اشاره مستقیم کرده بود ولی واکنش پروفسور  "خفه شو... من تو رو به وجود اوردم، حق نداری نظر بدی" بود؛ با وجود این قدرت  چند نفر از انسان ها  و چقدر ازش استفاده می‌کنن؟؟؟
انسان بالقوه است اما کو تا بالفعل کردنش!
برای من این کتاب بیشتر شبیه تلنگر به ما انسان هاست. 

1