بریدههای کتاب زینب زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 52 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 56 دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار. به امید آنکه شاید درِ آن خانه باز شود. گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار. آن طرف حیاط خانهی خداست. و آن وقت هی در میزنم، در میزنم، در میزنم و میگویم: دلم افتاده توی حیاط شما. میشود دلم را پس بدهید؟ 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 60 باید رفت. در خون تپیده و پرپر. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 60 رفتن زیباتر است، ماندن شکوهی ندارد. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 56 خوشبختی خطرکردن است و زیباترین خطر، از دست دادن. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 14 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 10 دلت میخواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا میگفتی. و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد. من هم همین کار را کردم، بچه های دیگر هم. ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد. اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را.. ما دیگر نه همسایهی هم بودیم و نه همسایهی خدا؛ ما گم شدیم و خدا را گم کردیم.. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 16 هنوز آخرین جملهی خدا توی گوشم زنگ میزند: از قلب کوچک تو تا من يك راه مستقیم است.. اگر گم شدی از این راه بیا. بلند شو. از دلت شروع کن. شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 16 هزار و یک اسم داری و من از آنهمه اسم «لطیف» را دوستتر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق میافتم. 0 4 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 16 تنها یادگاریام از بهشت و از لطافتش، چندقطره اشک است که گوشهی دلم پنهانش کردم، گریه نمیکنم تا تمام نشود. 0 0 زینب 1404/5/27 پانصد صندلی خالی: روزنوشت های زنی در محاصره سه ساله الفوعه لیلی علام الدین اسود 4.0 29 صفحۀ 44 رویا که نباشد چه عرصهی تنگی برای زندگی میماند.. 0 0 زینب 1404/5/26 تقدیم به او که دوستش دارم سمانه گلک 3.3 7 صفحۀ 30 کاش هیچکس رفتن بلد نبود. 0 0 زینب 1404/5/26 تقدیم به او که دوستش دارم سمانه گلک 3.3 7 صفحۀ 60 بیخود نبود که عطا مهربان شده بود، آدمی است دیگر؛ به عشقش برسد حالش خوب میشود، حوصله پیدا میکند؛ این خاصیت عشق است. کاش میشد ساعتها به تماشای نگاههایشان بهم بنشینم. کاش همهی عاشقان جرات کنند و حرف بزنند. 0 1 زینب 1404/5/26 تقدیم به او که دوستش دارم سمانه گلک 3.3 7 صفحۀ 49 «هنر اینه که بتونی تو جنگ چایی بنوشی بدون اینکه دستت بلرزه. وگرنه تو موقع صلح، چایی خوردن هنر نمیخواد.» 0 1 زینب 1404/5/11 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 56 صفحۀ 291 خدایا! من همه چیز رو خراب کردم؛ تو بساز و آباد کن.. 0 1 زینب 1404/4/31 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 125 0 3 زینب 1404/4/31 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 110 افسوس که برزخی میان حق و باطل نیست. از حق که گذشتی، دیگر هرچه هست باطل است. 0 1 زینب 1404/4/27 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 88 0 1 زینب 1404/4/27 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 89 میدانم که عشق او بی سرانجام است. دست خودم نیست، انگار یکی افسارم را میگیرد و به جایی میکشد که او آنجاست. تو باید حالم را درک کنی! تو هم عاشق شدهای. ناگهان خودت را میبینی که بیاراده داری به سمتش میروی. انگار کشش عشق تدبیری ندارد.. 0 1 زینب 1404/4/27 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 74 آرزویت این است که خودت را به زودی از این باتلاق بیرون کشی؛ ولی میبینی که هرروز بیشتر فرو میروی.. 0 1
بریدههای کتاب زینب زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 52 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 56 دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار. به امید آنکه شاید درِ آن خانه باز شود. گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار. آن طرف حیاط خانهی خداست. و آن وقت هی در میزنم، در میزنم، در میزنم و میگویم: دلم افتاده توی حیاط شما. میشود دلم را پس بدهید؟ 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 60 باید رفت. در خون تپیده و پرپر. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 60 رفتن زیباتر است، ماندن شکوهی ندارد. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 56 خوشبختی خطرکردن است و زیباترین خطر، از دست دادن. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 14 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 10 دلت میخواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا میگفتی. و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد. من هم همین کار را کردم، بچه های دیگر هم. ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد. اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را.. ما دیگر نه همسایهی هم بودیم و نه همسایهی خدا؛ ما گم شدیم و خدا را گم کردیم.. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 16 هنوز آخرین جملهی خدا توی گوشم زنگ میزند: از قلب کوچک تو تا من يك راه مستقیم است.. اگر گم شدی از این راه بیا. بلند شو. از دلت شروع کن. شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم. 0 0 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 16 هزار و یک اسم داری و من از آنهمه اسم «لطیف» را دوستتر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق میافتم. 0 4 زینب دیروز در سینه ات نهنگی می تپد عرفان نظرآهاری 4.3 15 صفحۀ 16 تنها یادگاریام از بهشت و از لطافتش، چندقطره اشک است که گوشهی دلم پنهانش کردم، گریه نمیکنم تا تمام نشود. 0 0 زینب 1404/5/27 پانصد صندلی خالی: روزنوشت های زنی در محاصره سه ساله الفوعه لیلی علام الدین اسود 4.0 29 صفحۀ 44 رویا که نباشد چه عرصهی تنگی برای زندگی میماند.. 0 0 زینب 1404/5/26 تقدیم به او که دوستش دارم سمانه گلک 3.3 7 صفحۀ 30 کاش هیچکس رفتن بلد نبود. 0 0 زینب 1404/5/26 تقدیم به او که دوستش دارم سمانه گلک 3.3 7 صفحۀ 60 بیخود نبود که عطا مهربان شده بود، آدمی است دیگر؛ به عشقش برسد حالش خوب میشود، حوصله پیدا میکند؛ این خاصیت عشق است. کاش میشد ساعتها به تماشای نگاههایشان بهم بنشینم. کاش همهی عاشقان جرات کنند و حرف بزنند. 0 1 زینب 1404/5/26 تقدیم به او که دوستش دارم سمانه گلک 3.3 7 صفحۀ 49 «هنر اینه که بتونی تو جنگ چایی بنوشی بدون اینکه دستت بلرزه. وگرنه تو موقع صلح، چایی خوردن هنر نمیخواد.» 0 1 زینب 1404/5/11 مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران فائقه میرصمدی 3.6 56 صفحۀ 291 خدایا! من همه چیز رو خراب کردم؛ تو بساز و آباد کن.. 0 1 زینب 1404/4/31 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 125 0 3 زینب 1404/4/31 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 110 افسوس که برزخی میان حق و باطل نیست. از حق که گذشتی، دیگر هرچه هست باطل است. 0 1 زینب 1404/4/27 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 88 0 1 زینب 1404/4/27 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 89 میدانم که عشق او بی سرانجام است. دست خودم نیست، انگار یکی افسارم را میگیرد و به جایی میکشد که او آنجاست. تو باید حالم را درک کنی! تو هم عاشق شدهای. ناگهان خودت را میبینی که بیاراده داری به سمتش میروی. انگار کشش عشق تدبیری ندارد.. 0 1 زینب 1404/4/27 دعبل و زلفا مظفر سالاری 4.3 101 صفحۀ 74 آرزویت این است که خودت را به زودی از این باتلاق بیرون کشی؛ ولی میبینی که هرروز بیشتر فرو میروی.. 0 1