بریده‌ای از کتاب دعبل و زلفا اثر مظفر سالاری

زینب

زینب

1404/4/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 89

می‌دانم که عشق او بی سرانجام است. دست خودم نیست، انگار یکی افسارم را می‌گیرد و به جایی می‌کشد که او آن‌جاست. تو باید حالم را درک کنی! تو هم عاشق شده‌ای. ناگهان خودت را می‌بینی که بی‌اراده داری به سمت‌ش می‌روی. انگار کشش عشق تدبیری ندارد..

می‌دانم که عشق او بی سرانجام است. دست خودم نیست، انگار یکی افسارم را می‌گیرد و به جایی می‌کشد که او آن‌جاست. تو باید حالم را درک کنی! تو هم عاشق شده‌ای. ناگهان خودت را می‌بینی که بی‌اراده داری به سمت‌ش می‌روی. انگار کشش عشق تدبیری ندارد..

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.