بریدههای کتاب شهاب شهاب دیروز سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار مصطفی مستور 3.3 14 صفحۀ 24 " به او گفته بودم بچه نمی خواهم . چون از داشتنش وحشت دارم . از اینکه موجودی را از جایی که نمی دانم کجاست پرت کنم به زندگی اما سرنوشت خودش و نسلی که احتمالا تا صد ها سال بعد از او ادامه پیدا خواهد کرد ، ربطی به من نداشته باشد ، می ترسیدم . هنوز هم می ترسم . شاید فکر احمقانه ای باشد اما خودم را مسئول همه ی مصائبی می دانم که ممکن است بعد ها بر سر موجودی بیاید که من ، و تنها من ، به هر دلیل تصمیم گرفته بودم به دنیا بیاید . بار ها به این فکر کرده بودم که اگر بچه ی من ناقص الخلقه متولد شود چه کسی واقعا چه کسی مقصر است؟ اگر دختر سالم و خوشگلی باشد اما در سی و دو سالگی سرطان سینه بگیرد چه؟ اگر نوه من در تصادف کشته شود؟ اگر پسر نوه ی من از شدت فقر روزی هزار بار دعا کند کاش هرگز متولد نشده بود؟ اگر دختر یکی از نوادگان پانزدهم من از دست شوهر عوضی و ابله ش با داشتن چهار بچه قد و نیم قد خودکشی کند ، چه؟ " 0 0 شهاب 1404/3/12 سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار مصطفی مستور 3.3 14 صفحۀ 10 الیاس می گفت از میترا جدا شده چون میترا مثل استخر کوچک و کم عمقی بود که مدام سرت می خورد به دیواره هاش . به کف اش . نمی شد در او شنا کرد . نمی شد در او گردش کرد . می گفت آشنایی اش با میترا مثل ورود به کوچه ی بن بستی بود که دیر یا زود باید از آن بیرون می زد. 0 1 شهاب 1404/2/8 ملت عشق الیف شفق 3.3 221 صفحۀ 120 خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست. چه از درون و چه از بیرون. هر کدام از ما اثر هنری نا تمامی است . هر حادثه ای که تجربه می کنیم ، هر مخاطره ای که پُشت سر می گذاریم ، برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است . پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است. 0 6 شهاب 1403/12/3 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 66 صفحۀ 154 عشق راز خداست و باید از چشم دیگران پنهان بماند . به هر صورتی . این طوری مقدس تر و بهتر است . بیش تر به یکدیگر احترام می گذارند و بر پایه ی احترام بسیاری چیز ها بنا می شود . اگر یک بار عاشق هم بوده اند و اگر ازدواجشان از روی عشق بوده پس چرا باید عشق از میان برود؟ نمی توان نگهش داشت ؟ به ندرت پیش می آید که نتوان چنین کرد . اگر شوهر مهربان و درست باشد چه طور می شود عشق از میان برود؟ عشقِ اول ازدواج زود می گذرد، درست است . اما بعد عشقی از راه می رسد که حتی بهتر است . روح زن و شوهر به هم نزدیک می شود . در مورد تمام کار هایشان با هم تصمیم می گیرند . هیچ رازی را از هم پنهان نمی کنند و هنگامی که بچه از راه می رسد دیگر تمام اوقات، حتی سخت ترین آن شبیه به خوشبختی است . فقط باید عاشق بود و شهامت داشت . حالا دیگر حتی کار هم خوشی به همراه می آورد . حالا حتی اگر گاهی مجبور باشی از نان خودت هم به خاطر بچه ها بزنی باز هم خوشی . چرا که بعد ها به همین دلیل عاشقت خواهند بود . پس در واقع برای خودت پس انداز می کنی . بچه ها بزرگ می شوند و تو احساس می کنی سر مشق و حامی آن هایی ، و حتی وقتی بمیری افکار و احساساتت را به همان گونه که از تو دریافت کرده اند حفظ خواهند کرد ، شکل و شمایل تو را به خود خواهند گرفت . 0 10 شهاب 1403/11/10 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 66 صفحۀ 60 اگر هیچ کاری نکردنم فقط از تنبلی بود ، خدایا آن وقت چه احترامی به خودم می گذاشتم . به خودم احترام می گذشتم درست به این سبب که دست کم قادر بودم تنبلی را در وجودم داشته باشم . واجد لاقل یک خصلت می شدم که خودم می توانستم از وجودش مطمن باشم . سوال : او کیست ؟ جواب: یک تنبل . چه قدر دلپذیر بود اگر این جور توصیفم می کردند . این یعنی داشتن تعریفی مشخص. یعنی چیزی هست که از من بگویند. تنبل ! این یک لقب است و یک ماموریت . یک پیشه . شوخی نمی کنم . به واقع همین طور است . 0 3 شهاب 1403/11/7 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 66 صفحۀ 16 مثلا من خودم اعتماد به نفسم افتضاح است . به قدر گوژپشت یا کوتوله ای احساس نا امنی و زودرنجی می کنم . با این حال وقت هایی بوده که اگر بر حسب اتفاق سیلی ای می خوردم شاید از ان خشنود هم می شدم . جدی می گویم . بی شک می توانستم در ان نیز نوعی لذت پیدا کنم . البته لذت نومیدی . در نومیدی است که آتشی ترین لذت ها شکل می گیرند . به ویژه وقتی آدم به نافرجامی موقعیتی که در آن قرار گرفته وقوف تام داشته باشد . و این جاست که با سیلی ای آگاهی از این که به چه لجنی کشیده شده اید پاک خرده تان می کند . 0 20 شهاب 1403/11/3 اورازان جلال آل احمد 3.3 4 صفحۀ 40 "مراسم عروسی در عین حال که ساده و فقیرانه است، تشریفاتی دارد. در فصولی که آنجا بوده ام ( تابستان ها) فقط یک بار شاهد مراسم عروسی بوده ام. هیچ فراموشم نمی شود که داماد از سر در خانه ی خود یک تکه ی بزرگ قند را چنان به طرف کاروان عروس که به خانه اش می آوردند انداخت ، که اگر به سر کسی می خورد حتما می شکست؛ و نمیدانم چرا عروس را سوار بر قاطر و با زینتهایی که از پارچه و جاجیم از اطرافش آویخته بودند شبیه به حضرت قاسم یافتم که در دسته ها و تعزیه ها دیده بودم." 0 0
بریدههای کتاب شهاب شهاب دیروز سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار مصطفی مستور 3.3 14 صفحۀ 24 " به او گفته بودم بچه نمی خواهم . چون از داشتنش وحشت دارم . از اینکه موجودی را از جایی که نمی دانم کجاست پرت کنم به زندگی اما سرنوشت خودش و نسلی که احتمالا تا صد ها سال بعد از او ادامه پیدا خواهد کرد ، ربطی به من نداشته باشد ، می ترسیدم . هنوز هم می ترسم . شاید فکر احمقانه ای باشد اما خودم را مسئول همه ی مصائبی می دانم که ممکن است بعد ها بر سر موجودی بیاید که من ، و تنها من ، به هر دلیل تصمیم گرفته بودم به دنیا بیاید . بار ها به این فکر کرده بودم که اگر بچه ی من ناقص الخلقه متولد شود چه کسی واقعا چه کسی مقصر است؟ اگر دختر سالم و خوشگلی باشد اما در سی و دو سالگی سرطان سینه بگیرد چه؟ اگر نوه من در تصادف کشته شود؟ اگر پسر نوه ی من از شدت فقر روزی هزار بار دعا کند کاش هرگز متولد نشده بود؟ اگر دختر یکی از نوادگان پانزدهم من از دست شوهر عوضی و ابله ش با داشتن چهار بچه قد و نیم قد خودکشی کند ، چه؟ " 0 0 شهاب 1404/3/12 سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار مصطفی مستور 3.3 14 صفحۀ 10 الیاس می گفت از میترا جدا شده چون میترا مثل استخر کوچک و کم عمقی بود که مدام سرت می خورد به دیواره هاش . به کف اش . نمی شد در او شنا کرد . نمی شد در او گردش کرد . می گفت آشنایی اش با میترا مثل ورود به کوچه ی بن بستی بود که دیر یا زود باید از آن بیرون می زد. 0 1 شهاب 1404/2/8 ملت عشق الیف شفق 3.3 221 صفحۀ 120 خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست. چه از درون و چه از بیرون. هر کدام از ما اثر هنری نا تمامی است . هر حادثه ای که تجربه می کنیم ، هر مخاطره ای که پُشت سر می گذاریم ، برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است . پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است. 0 6 شهاب 1403/12/3 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 66 صفحۀ 154 عشق راز خداست و باید از چشم دیگران پنهان بماند . به هر صورتی . این طوری مقدس تر و بهتر است . بیش تر به یکدیگر احترام می گذارند و بر پایه ی احترام بسیاری چیز ها بنا می شود . اگر یک بار عاشق هم بوده اند و اگر ازدواجشان از روی عشق بوده پس چرا باید عشق از میان برود؟ نمی توان نگهش داشت ؟ به ندرت پیش می آید که نتوان چنین کرد . اگر شوهر مهربان و درست باشد چه طور می شود عشق از میان برود؟ عشقِ اول ازدواج زود می گذرد، درست است . اما بعد عشقی از راه می رسد که حتی بهتر است . روح زن و شوهر به هم نزدیک می شود . در مورد تمام کار هایشان با هم تصمیم می گیرند . هیچ رازی را از هم پنهان نمی کنند و هنگامی که بچه از راه می رسد دیگر تمام اوقات، حتی سخت ترین آن شبیه به خوشبختی است . فقط باید عاشق بود و شهامت داشت . حالا دیگر حتی کار هم خوشی به همراه می آورد . حالا حتی اگر گاهی مجبور باشی از نان خودت هم به خاطر بچه ها بزنی باز هم خوشی . چرا که بعد ها به همین دلیل عاشقت خواهند بود . پس در واقع برای خودت پس انداز می کنی . بچه ها بزرگ می شوند و تو احساس می کنی سر مشق و حامی آن هایی ، و حتی وقتی بمیری افکار و احساساتت را به همان گونه که از تو دریافت کرده اند حفظ خواهند کرد ، شکل و شمایل تو را به خود خواهند گرفت . 0 10 شهاب 1403/11/10 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 66 صفحۀ 60 اگر هیچ کاری نکردنم فقط از تنبلی بود ، خدایا آن وقت چه احترامی به خودم می گذاشتم . به خودم احترام می گذشتم درست به این سبب که دست کم قادر بودم تنبلی را در وجودم داشته باشم . واجد لاقل یک خصلت می شدم که خودم می توانستم از وجودش مطمن باشم . سوال : او کیست ؟ جواب: یک تنبل . چه قدر دلپذیر بود اگر این جور توصیفم می کردند . این یعنی داشتن تعریفی مشخص. یعنی چیزی هست که از من بگویند. تنبل ! این یک لقب است و یک ماموریت . یک پیشه . شوخی نمی کنم . به واقع همین طور است . 0 3 شهاب 1403/11/7 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 66 صفحۀ 16 مثلا من خودم اعتماد به نفسم افتضاح است . به قدر گوژپشت یا کوتوله ای احساس نا امنی و زودرنجی می کنم . با این حال وقت هایی بوده که اگر بر حسب اتفاق سیلی ای می خوردم شاید از ان خشنود هم می شدم . جدی می گویم . بی شک می توانستم در ان نیز نوعی لذت پیدا کنم . البته لذت نومیدی . در نومیدی است که آتشی ترین لذت ها شکل می گیرند . به ویژه وقتی آدم به نافرجامی موقعیتی که در آن قرار گرفته وقوف تام داشته باشد . و این جاست که با سیلی ای آگاهی از این که به چه لجنی کشیده شده اید پاک خرده تان می کند . 0 20 شهاب 1403/11/3 اورازان جلال آل احمد 3.3 4 صفحۀ 40 "مراسم عروسی در عین حال که ساده و فقیرانه است، تشریفاتی دارد. در فصولی که آنجا بوده ام ( تابستان ها) فقط یک بار شاهد مراسم عروسی بوده ام. هیچ فراموشم نمی شود که داماد از سر در خانه ی خود یک تکه ی بزرگ قند را چنان به طرف کاروان عروس که به خانه اش می آوردند انداخت ، که اگر به سر کسی می خورد حتما می شکست؛ و نمیدانم چرا عروس را سوار بر قاطر و با زینتهایی که از پارچه و جاجیم از اطرافش آویخته بودند شبیه به حضرت قاسم یافتم که در دسته ها و تعزیه ها دیده بودم." 0 0