بریدههای کتاب سِد.میم.صاد سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 112 (چندین ماه پیش یادداشتی در تعریف کتاب و شاعرش نوشته بودم؛ لازم بود شاهدمثالهایی بیارم؛ اینکه چقدر با یادداشت همداستان باشید را نمیدانم؛ گرچه شعرهای بلند را نشد بیارم؛ مثل شعر فوقالعادهٔ قطار، دیوانه یا ساعت.) پرسیدم: «پدر! نهنگ بزرگتر است یا دریا؟» گفت: «معلوم است پسرم، نهنگ! برای همین است که از دریا بیرون میزند...» 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 93 بگذارید دهانم بسته بماند میترسم آنچه در سر دارم خارج از سرم جا نشود 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 72 تنم برای تو ای رودخانه ای روح آدمبرفیهای مرده! 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 10 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 88 0 0 سِد.میم.صاد 1404/3/20 سلام بر ابراهیم گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.6 217 صفحۀ 9 تابستان سال ۱۳۸۶ بود. در مسجد امینالدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشا بودم. حالت عجیبی داشتم. تمام نمازگزاران از علما و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اینکه مسجد، جزیرهای در میان دریاست! امام جماعت، پیرمردی نورانی با عمامهای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را میشناسی؟ جواب داد: حاج شیخ محمدحسین زاهد هستند. استادِ حاجآقا حقشناس و حاجآقا مجتهدی. من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم، با دقت تمام به سخنانش گوش میکردم. سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه میکردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان! رفقا! مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق میدانند و... اما رفقای عزیز! بزرگان اخلاق و عرفان عملی اینها هستند. بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیمخیز شدم تا بتوانم خوب ببینم. تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان میداد که بلوز قهوهای بر تنش بود. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود؛ ابراهیم هادی! سخنانش برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کردهاند، چنین سخنی میگوید!؟ او ابراهیم را استاد اخلاق عملی معرفی میکند!؟ در همین حال با خودم گفتم: شیخ حسین زاهد که...! او که سالها قبل از دنیا رفته! هیجان زده از خواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد ۸۶ مطابق با بیستوهفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرم «ص» بود. 1 7 سِد.میم.صاد 1404/3/14 پوتین قرمزها فاطمه بهبودی 3.3 2 صفحۀ 26 ماهر عبدالرشید از دور داد زد: «روی اسیر دست بلند نکنید!» استوار دست نگهداشت. ماهر عتاب کرد: «چرا اسیر را میزنید؟» استوار گفت: «به خمینی فحش نمیدهد!» ماهر غرید: «خُب، از آنطرف آمده، معلوم است فحش نمیدهد!» گفت: «آخر این ارمنی است، مسلمان که نیست!» ماهر به مترجم منافقی که آنجا بود، گفت: «به او بگو دوتا فحش بده و خودت را خلاص کن.» سرباز ارمنی گفت: «من به خدا فحش نمیدهم!» ماهر با صدای بلند خندید و گفت: «نمیدانستم خمینی ادعای خدایی کرده!» سرباز ارمنی گفت: «او ادعای خدایی نکرده؛ اما من هروقت به چهره این مرد نگاه میکنم، حضرت مسیح [ع] را به یاد میآورم. ناسزا گفتن به او ناسزا گفتن به مسیح است. ناسزا گفتن به مسیح ناسزا گفتن به خداست و جسارت به خدا شرط بندگی نیست!» ماهر سر را به طرف صورتِ زخمی اسیر چرخاند و چشمهایش آبستن اشک شد. ماهر از جمع جدا شد و زیر لب گفت: «محمدرضا! ما داریم با کی میجنگیم؟!» 0 3 سِد.میم.صاد 1404/3/12 چهل نامه به همسرم نادر ابراهیمی 4.2 95 صفحۀ 34 0 1 سِد.میم.صاد 1404/3/2 چهل نامه به همسرم نادر ابراهیمی 4.2 95 صفحۀ 11 0 3 سِد.میم.صاد 1404/1/5 چگونه بر جهان حکومت کنیم؟: راهنمای دیکتاتور بلندپرواز آندره د.گیلوم 4.1 2 صفحۀ 97 به غر زدن مردم در اتوبوس و تاکسی و مغازههای سلمانی کاری نداشته باشید، زیرا آنها را دچار این توهم میکند که از آزادی بیان برخوردارند و تاریخ نشان داده که عامهٔ مردم «آزادی بیان» را به «آزادی اندیشه» ترجیح میدهند، چون بهندرت با مقولهٔ دوم سروکار دارند. 0 5 سِد.میم.صاد 1403/12/28 ابوالمشاغل نادر ابراهیمی 4.4 57 صفحۀ 26 در راستای عمل به وعدهای که در یادداشت این کتاب داده بودم. ص ۲۶-۲۷ : هیچکداممان، در طول این سالهای بلند پرخاطره، خود را مختصری هم تغییر ندادیم تا شبیه دیگری کنیم. برای حفظ دوستی، حذف شخصیت نکردیم و به هم باج «هرچه بخواهی، همان درست است» ندادیم. محمود، باقی ماند -با جملگی خصلتهایش- و من، من ماندم. ما هردو تغییر کردیم، فراوان، اما هرگز شبیه هم نشدیم. این راز بزرگ و محور اساسی دوستی ما بود. یکی در دیگری مستحیل نشد. یکی، نسخهی بدل دیگری نشد. و یکی نکوشید که در راه تکدّی دوستی، خویشتن خویش را فروگذارد... . . خیلیها میآیند به طرف تو، و مجذوب میشوند، و مغلوب. و بعد، ناگهان میبینی که تکیهکلامهای تو را، حرکات تو را، طرز حرف زدن تو را، و حتی سلیقهٔ تو را در غذا خوردن و دوست داشتن این یا آن میوه و شیرینی تقلید میکنند. اینها، هرگز دوستان خوبی نمیشوند. تو نیمهٔ مکمل خود را میخواهی، نه سایهٔ خود را، نه شیخ خود را، نه شبیه خود را... دوست، دوست را کامل میکند – همانگونه که یک نیمهٔ در، نیمهی دیگر. اما یک نیمهٔ در، در نیمهی دیگر حل نمیشود، محو نمیشود، دیگری نمیشود. . . ...هشداردهندهٔ به ما باشید و هشداردهندهٔ به او باشیم، بیدارکنندهی ما و بیدارکنندهاش... رفیقی که تو را تنها تأیید میکند یا تحسین، اسیر است نه رفیق. من هرگز ندیدهام که این محمود، در امتداد بیش از سی سال، حتی یک حرکت مرا تقلید کند. آنقدر خوب تذکر میدهد که «اینجا شیرین کاشتی، آنجا تلخ درو کردی» که من، بیوجود او احساس کمبود میکنم، احساس اضطراب؛ اما آمیزهٔ او نیستم، چنانکه او آمیزهٔ من نیست. در باب دوستی، که چه حکایتی است واقعاً، در جایی حرفها زدهام، و بر این بیشترین تأکید را گذاشتهام که دوستی، ریشه در زمان دارد. دوستی، یادهای مشترک است، راههای مشترک است، لبخندهای مشترک و گریهکردنهای مشترک – در طول سالیان سال. . . باید آن روزها یادت بیاید؛ آن روزها که خیلی کوچک بودیم، نوجوان بودیم، جوان بودیم، شاگرد مدرسه و همکلاس بودیم، همدانشکدهای و... [پ.ن: چه بسا این ماجرا، در عشق بهطریق اولیٰ میتواند صادق باشد.] 0 1 سِد.میم.صاد 1403/12/21 شرح صدر: سیری در زندگی، زمانه و اندیشه استاد شهید سیدمحمدباقر صدر محمدرضا نعمانی 4.0 1 صفحۀ 1 0 1 سِد.میم.صاد 1403/12/16 گاهی حواست نیست (مجموعه شعر) علی داودی 2.0 0 صفحۀ 1 0 3 سِد.میم.صاد 1403/12/8 حکمتها و اندرزها جلد 2 مرتضی مطهری 4.8 4 صفحۀ 104 0 1 سِد.میم.صاد 1403/11/26 کمی دیرتر سیدمهدی شجاعی 4.2 111 صفحۀ 240 علامه حلّی یک اقدام فرهنگی رو تا نزدیکی حصول نتیجه پیش میبره و وقتی برای برداشتن گامهای نهایی درمیمونه، امام -چهبسا بدون هیچ دعوت و التماس و سینهزنی و شعار و ضجه و مویهای- پا پیش میگذارن و تشریف میآرن و باقی کتاب رو برای علامه رونویسی میکنن. و برای اینکه وقتی علامه بیدار شد، بفهمه که دست امداد و حمایت چه کسی رو به همراه داشته، نام مبارکشان رو هم در پایان استنساخ، نشانه میگذارن. و این یعنی؛ تو یک ارزن اخلاص و معرفت و درد دین پیدا کن! - نیاز به این همه شعار و هیاهو نیست - امام خودشان داوطلبانه تشریف میآرن و تا استنساخ اوراق ضاله هم دستگیری و مساعدت میکنن. خب! حالا باورت شد که: ای خواجه درد نیست، وگر نه طبیب هست؟ 0 2 سِد.میم.صاد 1403/11/7 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 245 0 1 سِد.میم.صاد 1403/11/2 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 222 0 0 سِد.میم.صاد 1403/11/1 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 222 0 4 سِد.میم.صاد 1403/9/28 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 100 0 6
بریدههای کتاب سِد.میم.صاد سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 112 (چندین ماه پیش یادداشتی در تعریف کتاب و شاعرش نوشته بودم؛ لازم بود شاهدمثالهایی بیارم؛ اینکه چقدر با یادداشت همداستان باشید را نمیدانم؛ گرچه شعرهای بلند را نشد بیارم؛ مثل شعر فوقالعادهٔ قطار، دیوانه یا ساعت.) پرسیدم: «پدر! نهنگ بزرگتر است یا دریا؟» گفت: «معلوم است پسرم، نهنگ! برای همین است که از دریا بیرون میزند...» 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 93 بگذارید دهانم بسته بماند میترسم آنچه در سر دارم خارج از سرم جا نشود 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 72 تنم برای تو ای رودخانه ای روح آدمبرفیهای مرده! 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 10 0 0 سِد.میم.صاد 1404/5/17 10 و 10 دقیقه و 30 ثانیه یا چگونه یک دیوانه شب ها به خود و روزها به من تبدیل می شود کیانوش خان محمدی 4.5 1 صفحۀ 88 0 0 سِد.میم.صاد 1404/3/20 سلام بر ابراهیم گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.6 217 صفحۀ 9 تابستان سال ۱۳۸۶ بود. در مسجد امینالدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشا بودم. حالت عجیبی داشتم. تمام نمازگزاران از علما و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اینکه مسجد، جزیرهای در میان دریاست! امام جماعت، پیرمردی نورانی با عمامهای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را میشناسی؟ جواب داد: حاج شیخ محمدحسین زاهد هستند. استادِ حاجآقا حقشناس و حاجآقا مجتهدی. من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم، با دقت تمام به سخنانش گوش میکردم. سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه میکردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان! رفقا! مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق میدانند و... اما رفقای عزیز! بزرگان اخلاق و عرفان عملی اینها هستند. بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیمخیز شدم تا بتوانم خوب ببینم. تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان میداد که بلوز قهوهای بر تنش بود. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود؛ ابراهیم هادی! سخنانش برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کردهاند، چنین سخنی میگوید!؟ او ابراهیم را استاد اخلاق عملی معرفی میکند!؟ در همین حال با خودم گفتم: شیخ حسین زاهد که...! او که سالها قبل از دنیا رفته! هیجان زده از خواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد ۸۶ مطابق با بیستوهفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرم «ص» بود. 1 7 سِد.میم.صاد 1404/3/14 پوتین قرمزها فاطمه بهبودی 3.3 2 صفحۀ 26 ماهر عبدالرشید از دور داد زد: «روی اسیر دست بلند نکنید!» استوار دست نگهداشت. ماهر عتاب کرد: «چرا اسیر را میزنید؟» استوار گفت: «به خمینی فحش نمیدهد!» ماهر غرید: «خُب، از آنطرف آمده، معلوم است فحش نمیدهد!» گفت: «آخر این ارمنی است، مسلمان که نیست!» ماهر به مترجم منافقی که آنجا بود، گفت: «به او بگو دوتا فحش بده و خودت را خلاص کن.» سرباز ارمنی گفت: «من به خدا فحش نمیدهم!» ماهر با صدای بلند خندید و گفت: «نمیدانستم خمینی ادعای خدایی کرده!» سرباز ارمنی گفت: «او ادعای خدایی نکرده؛ اما من هروقت به چهره این مرد نگاه میکنم، حضرت مسیح [ع] را به یاد میآورم. ناسزا گفتن به او ناسزا گفتن به مسیح است. ناسزا گفتن به مسیح ناسزا گفتن به خداست و جسارت به خدا شرط بندگی نیست!» ماهر سر را به طرف صورتِ زخمی اسیر چرخاند و چشمهایش آبستن اشک شد. ماهر از جمع جدا شد و زیر لب گفت: «محمدرضا! ما داریم با کی میجنگیم؟!» 0 3 سِد.میم.صاد 1404/3/12 چهل نامه به همسرم نادر ابراهیمی 4.2 95 صفحۀ 34 0 1 سِد.میم.صاد 1404/3/2 چهل نامه به همسرم نادر ابراهیمی 4.2 95 صفحۀ 11 0 3 سِد.میم.صاد 1404/1/5 چگونه بر جهان حکومت کنیم؟: راهنمای دیکتاتور بلندپرواز آندره د.گیلوم 4.1 2 صفحۀ 97 به غر زدن مردم در اتوبوس و تاکسی و مغازههای سلمانی کاری نداشته باشید، زیرا آنها را دچار این توهم میکند که از آزادی بیان برخوردارند و تاریخ نشان داده که عامهٔ مردم «آزادی بیان» را به «آزادی اندیشه» ترجیح میدهند، چون بهندرت با مقولهٔ دوم سروکار دارند. 0 5 سِد.میم.صاد 1403/12/28 ابوالمشاغل نادر ابراهیمی 4.4 57 صفحۀ 26 در راستای عمل به وعدهای که در یادداشت این کتاب داده بودم. ص ۲۶-۲۷ : هیچکداممان، در طول این سالهای بلند پرخاطره، خود را مختصری هم تغییر ندادیم تا شبیه دیگری کنیم. برای حفظ دوستی، حذف شخصیت نکردیم و به هم باج «هرچه بخواهی، همان درست است» ندادیم. محمود، باقی ماند -با جملگی خصلتهایش- و من، من ماندم. ما هردو تغییر کردیم، فراوان، اما هرگز شبیه هم نشدیم. این راز بزرگ و محور اساسی دوستی ما بود. یکی در دیگری مستحیل نشد. یکی، نسخهی بدل دیگری نشد. و یکی نکوشید که در راه تکدّی دوستی، خویشتن خویش را فروگذارد... . . خیلیها میآیند به طرف تو، و مجذوب میشوند، و مغلوب. و بعد، ناگهان میبینی که تکیهکلامهای تو را، حرکات تو را، طرز حرف زدن تو را، و حتی سلیقهٔ تو را در غذا خوردن و دوست داشتن این یا آن میوه و شیرینی تقلید میکنند. اینها، هرگز دوستان خوبی نمیشوند. تو نیمهٔ مکمل خود را میخواهی، نه سایهٔ خود را، نه شیخ خود را، نه شبیه خود را... دوست، دوست را کامل میکند – همانگونه که یک نیمهٔ در، نیمهی دیگر. اما یک نیمهٔ در، در نیمهی دیگر حل نمیشود، محو نمیشود، دیگری نمیشود. . . ...هشداردهندهٔ به ما باشید و هشداردهندهٔ به او باشیم، بیدارکنندهی ما و بیدارکنندهاش... رفیقی که تو را تنها تأیید میکند یا تحسین، اسیر است نه رفیق. من هرگز ندیدهام که این محمود، در امتداد بیش از سی سال، حتی یک حرکت مرا تقلید کند. آنقدر خوب تذکر میدهد که «اینجا شیرین کاشتی، آنجا تلخ درو کردی» که من، بیوجود او احساس کمبود میکنم، احساس اضطراب؛ اما آمیزهٔ او نیستم، چنانکه او آمیزهٔ من نیست. در باب دوستی، که چه حکایتی است واقعاً، در جایی حرفها زدهام، و بر این بیشترین تأکید را گذاشتهام که دوستی، ریشه در زمان دارد. دوستی، یادهای مشترک است، راههای مشترک است، لبخندهای مشترک و گریهکردنهای مشترک – در طول سالیان سال. . . باید آن روزها یادت بیاید؛ آن روزها که خیلی کوچک بودیم، نوجوان بودیم، جوان بودیم، شاگرد مدرسه و همکلاس بودیم، همدانشکدهای و... [پ.ن: چه بسا این ماجرا، در عشق بهطریق اولیٰ میتواند صادق باشد.] 0 1 سِد.میم.صاد 1403/12/21 شرح صدر: سیری در زندگی، زمانه و اندیشه استاد شهید سیدمحمدباقر صدر محمدرضا نعمانی 4.0 1 صفحۀ 1 0 1 سِد.میم.صاد 1403/12/16 گاهی حواست نیست (مجموعه شعر) علی داودی 2.0 0 صفحۀ 1 0 3 سِد.میم.صاد 1403/12/8 حکمتها و اندرزها جلد 2 مرتضی مطهری 4.8 4 صفحۀ 104 0 1 سِد.میم.صاد 1403/11/26 کمی دیرتر سیدمهدی شجاعی 4.2 111 صفحۀ 240 علامه حلّی یک اقدام فرهنگی رو تا نزدیکی حصول نتیجه پیش میبره و وقتی برای برداشتن گامهای نهایی درمیمونه، امام -چهبسا بدون هیچ دعوت و التماس و سینهزنی و شعار و ضجه و مویهای- پا پیش میگذارن و تشریف میآرن و باقی کتاب رو برای علامه رونویسی میکنن. و برای اینکه وقتی علامه بیدار شد، بفهمه که دست امداد و حمایت چه کسی رو به همراه داشته، نام مبارکشان رو هم در پایان استنساخ، نشانه میگذارن. و این یعنی؛ تو یک ارزن اخلاص و معرفت و درد دین پیدا کن! - نیاز به این همه شعار و هیاهو نیست - امام خودشان داوطلبانه تشریف میآرن و تا استنساخ اوراق ضاله هم دستگیری و مساعدت میکنن. خب! حالا باورت شد که: ای خواجه درد نیست، وگر نه طبیب هست؟ 0 2 سِد.میم.صاد 1403/11/7 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 245 0 1 سِد.میم.صاد 1403/11/2 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 222 0 0 سِد.میم.صاد 1403/11/1 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 222 0 4 سِد.میم.صاد 1403/9/28 حکمتها و اندرزها جلد 1 مرتضی مطهری 4.6 9 صفحۀ 100 0 6