بریدههای کتاب روژان روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 23 این زنهای بیچاره از آبروریزیای که یک واخواست در خانهشان بههمراه میآورد، میترسند و خودفروشی را به عدم پرداخت بدهیشان ترجیح میدهند. 0 0 روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 22 حلقههای پرده روی میله به ناله درآمدند. 0 0 روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 33 کسی که سرکیسهاش را باز و بسته میکند، هیچیک از خواستههایش رد نمیشود. 0 1 روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 34 آیا پول ، نیروی محرک ماشین زندگی نیست؟ 0 35 روژان 6 روز پیش کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 163 چت سال پیش به من یادآوری کردند که شخصیتهای نمایشنامه و رمانهایم در شرایط بحرانی تصمیم ناگهانی میگیرند، مثلا یک لحظه کافی است تا اُرست مگسها کیشِ خود را تغییر دهد. البته که اینطور است: چون آنها را شبیه خودم میسازم؛بیشک نه آنطور که هستم، بلکه آنطور که دلم میخواهد باشم. 0 0 روژان 6 روز پیش کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 162 علف هرز هم قد میکشد؛ پس میتوان بزرگ شد و همچنان هرز و بیثمر بود. 0 63 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 137 بگذار دوستانم به من سرکوفت بزنند که هرگز به مرگ فکر نمیکنم: خبر نداشتند که حتی یک دقیقه هم بدون او زندگی نمیکنم. 0 4 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 137 انسان زندگی میکند و بعد میمیرد، نمیداند چه کسی زندگی میکند یا چه کسی کسی میمیرد ؛ یک ساعت پیش از مرگ هنوز زنده است. 0 0 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 114 0 0 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 128 کتاب در تاریکی دیده نمیشد ولی همچنان میدرخشید؛ فقط برای خودش. میخواستم تندی آن فوارههای گزندهی نور را به آثارم بدهم تا بعدها ، در کتابخانههای ویرانشده، برای مردم بمانند و بدرخشند. 0 0 روژان 1404/5/26 آذرباد نسیم مرعشی 3.1 10 صفحۀ 24 ما هم در غم غروب یکشنبه فرو میرفتیم و هم در غم غروب جمعه. و هرجا هر غمی بود ما در آن فرو میرفتیم. چون اینطوری ساخته شده بودیم و این کار را خیلی خوب بلد بودیم. 0 3 روژان 1404/5/23 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 39 پرنده ها و لانههای من کتابها بودند.، حیوان خانگی من بودند، اصطبل من و دشت من بودند؛ کتابخانه دنیا بود که خود را در آینه ای بازتاباتده بود؛ تراکم و تنوع و غافلگیرکنندگیاش نهایت نداشت. 0 4 روژان 1404/5/22 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 16 پنجاه سال بعد که آنماری آلبوم خانوادگی را ورق میزد، متوجه شد چهقدر زیبا بوده است. 0 5 روژان 1404/5/22 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 26 حقیقت از دهان بچهها بیرون میآید. بچه ها هنوز به طبیعت نزدیک اند و بستگان باد و دریا به شمار میآیند. 0 49 روژان 1404/5/18 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 159 حالا برای من نه خوشبختی وجود دارد نه بدبختی. روزگار میگذرد. من تا کنون فقط در رنج و مشقت بسیار زیسته ام. بله، در دنیای انسانها تنها اندیشهی صادقانه ای که میشود به درک آن رسید، همین رنج و مشقت است. 0 7 روژان 1404/5/15 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 135 فراموش میکنی ، اما پرندهی شوم بلا بالزنان میآید و زخم خاطرات را با منقارش میگشاید. 0 23 روژان 1404/5/14 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 117 آه، انسانها به هیچوجه همدیگر را نمیفهمند. ممکن است به غلط فکر کنند از هم شناخت دارند، مثل دو دوست بسیار صمیمی که تمام عمر غافل از این هستند ، وقتی یکیشان بمیرد ، آن دیگری فقط گریه میکند و متنی میخواند در حد ابراز همدردی با بازماندگان. 0 6 روژان 1404/5/12 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 84 او ، همچون درختی که باد خزان تمام برگهایش را ریخته باشد، زنی تنهای تنها بود. 0 5 روژان 1404/5/7 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 38 اما من در چهرهی آدمهایی که عصبانی میشدند ذات ترسناکترین حیوان ،ترسناکتر از شیر،ترسناکتر از تمساح و ترسناکتر از اژدها را میدیدم. معمولاً این ذات را پنهان نگه میداشتند اما، مانند گاوی که آرام در مرتع نشسته است و ناگهان با یک ضربهی دم خرمگسی را روی شکمش میکشد، در موقعیتی نامنتظره واقعیت ترسناک انسانیِ خود را با خشونت هویدا میکردند. وقتی هم میاندیشیدم که این ذات هم باید یکی از اصول و چارچوبهای زندگی آدمی باشد، از خودم ناامید میشدم. 0 3 روژان 1404/5/5 شبهای روشن با یک تفسیر بلند فیودور داستایفسکی 4.1 578 صفحۀ 119 خدایا،خدای من ! آیا یک دقیقه، فقط یک دقیقه سعادت، برای کل عمر آدمی بس نیست؟… 0 2
بریدههای کتاب روژان روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 23 این زنهای بیچاره از آبروریزیای که یک واخواست در خانهشان بههمراه میآورد، میترسند و خودفروشی را به عدم پرداخت بدهیشان ترجیح میدهند. 0 0 روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 22 حلقههای پرده روی میله به ناله درآمدند. 0 0 روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 33 کسی که سرکیسهاش را باز و بسته میکند، هیچیک از خواستههایش رد نمیشود. 0 1 روژان دیروز گوبسک رباخوار اونوره دو بالزاک 4.3 0 صفحۀ 34 آیا پول ، نیروی محرک ماشین زندگی نیست؟ 0 35 روژان 6 روز پیش کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 163 چت سال پیش به من یادآوری کردند که شخصیتهای نمایشنامه و رمانهایم در شرایط بحرانی تصمیم ناگهانی میگیرند، مثلا یک لحظه کافی است تا اُرست مگسها کیشِ خود را تغییر دهد. البته که اینطور است: چون آنها را شبیه خودم میسازم؛بیشک نه آنطور که هستم، بلکه آنطور که دلم میخواهد باشم. 0 0 روژان 6 روز پیش کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 162 علف هرز هم قد میکشد؛ پس میتوان بزرگ شد و همچنان هرز و بیثمر بود. 0 63 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 137 بگذار دوستانم به من سرکوفت بزنند که هرگز به مرگ فکر نمیکنم: خبر نداشتند که حتی یک دقیقه هم بدون او زندگی نمیکنم. 0 4 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 137 انسان زندگی میکند و بعد میمیرد، نمیداند چه کسی زندگی میکند یا چه کسی کسی میمیرد ؛ یک ساعت پیش از مرگ هنوز زنده است. 0 0 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 114 0 0 روژان 1404/6/2 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 128 کتاب در تاریکی دیده نمیشد ولی همچنان میدرخشید؛ فقط برای خودش. میخواستم تندی آن فوارههای گزندهی نور را به آثارم بدهم تا بعدها ، در کتابخانههای ویرانشده، برای مردم بمانند و بدرخشند. 0 0 روژان 1404/5/26 آذرباد نسیم مرعشی 3.1 10 صفحۀ 24 ما هم در غم غروب یکشنبه فرو میرفتیم و هم در غم غروب جمعه. و هرجا هر غمی بود ما در آن فرو میرفتیم. چون اینطوری ساخته شده بودیم و این کار را خیلی خوب بلد بودیم. 0 3 روژان 1404/5/23 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 39 پرنده ها و لانههای من کتابها بودند.، حیوان خانگی من بودند، اصطبل من و دشت من بودند؛ کتابخانه دنیا بود که خود را در آینه ای بازتاباتده بود؛ تراکم و تنوع و غافلگیرکنندگیاش نهایت نداشت. 0 4 روژان 1404/5/22 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 16 پنجاه سال بعد که آنماری آلبوم خانوادگی را ورق میزد، متوجه شد چهقدر زیبا بوده است. 0 5 روژان 1404/5/22 کلمات ژان پل سارتر 3.4 0 صفحۀ 26 حقیقت از دهان بچهها بیرون میآید. بچه ها هنوز به طبیعت نزدیک اند و بستگان باد و دریا به شمار میآیند. 0 49 روژان 1404/5/18 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 159 حالا برای من نه خوشبختی وجود دارد نه بدبختی. روزگار میگذرد. من تا کنون فقط در رنج و مشقت بسیار زیسته ام. بله، در دنیای انسانها تنها اندیشهی صادقانه ای که میشود به درک آن رسید، همین رنج و مشقت است. 0 7 روژان 1404/5/15 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 135 فراموش میکنی ، اما پرندهی شوم بلا بالزنان میآید و زخم خاطرات را با منقارش میگشاید. 0 23 روژان 1404/5/14 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 117 آه، انسانها به هیچوجه همدیگر را نمیفهمند. ممکن است به غلط فکر کنند از هم شناخت دارند، مثل دو دوست بسیار صمیمی که تمام عمر غافل از این هستند ، وقتی یکیشان بمیرد ، آن دیگری فقط گریه میکند و متنی میخواند در حد ابراز همدردی با بازماندگان. 0 6 روژان 1404/5/12 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 84 او ، همچون درختی که باد خزان تمام برگهایش را ریخته باشد، زنی تنهای تنها بود. 0 5 روژان 1404/5/7 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 74 صفحۀ 38 اما من در چهرهی آدمهایی که عصبانی میشدند ذات ترسناکترین حیوان ،ترسناکتر از شیر،ترسناکتر از تمساح و ترسناکتر از اژدها را میدیدم. معمولاً این ذات را پنهان نگه میداشتند اما، مانند گاوی که آرام در مرتع نشسته است و ناگهان با یک ضربهی دم خرمگسی را روی شکمش میکشد، در موقعیتی نامنتظره واقعیت ترسناک انسانیِ خود را با خشونت هویدا میکردند. وقتی هم میاندیشیدم که این ذات هم باید یکی از اصول و چارچوبهای زندگی آدمی باشد، از خودم ناامید میشدم. 0 3 روژان 1404/5/5 شبهای روشن با یک تفسیر بلند فیودور داستایفسکی 4.1 578 صفحۀ 119 خدایا،خدای من ! آیا یک دقیقه، فقط یک دقیقه سعادت، برای کل عمر آدمی بس نیست؟… 0 2