بریده‌های کتاب عروسِ کنجی:)

((واقعا بهت میاد مربا ساز باشی.)) ((واقعا؟چرا؟)) ((چون خیلی شیرینی!))

من برای شما شراب عسل و مهمان نوازیم رو پیشکش می‌کنم اما برای جنایتکار ها و کسانی که عهدشون رو می شکنند مهمان نوازی ملکه ام رو هدیه می کنم ! مهمان نوازی چاقو ها😶‍🌫️🙂

《کاردن ، این کارا در شأن شاه بزرگ نیست!》 《بله شرور شیرین من . خدای عزیزم . من به محض اینکه بتونم ، مثل یه مجسمه ی سنگی با وقار میشم .》 و با این حرف لب هایم را می بوسد!!!

《جود شیرینم ، تو عزیزترین مجازات منی...》

((یه لحظه با خودم گفتم نکنه تو به سمتم تیراندازی کردی.)) برایش شکلکی در می آورم((چی باعث شد فکر کنی این کار رو نکردم؟)) نیشخندی میزند(( برای اینکه تیرش به هدف نخورد!))

((هگرید می آردش.)) ((فکر میکنی سپردن کاری به این مهمی به هگرید کار ... خردمندانه ای باشه؟)) ((من حاضرم زندگی خودم رو هم به هگرید بسپرم))

بیشتر به این خاطر ازت متنفرم که بهت فکر میکنم . خیلی نفرت انگیزه . اما نمیتونم جلوش رو بگیرم...

فایده ی کاشتن دانه ها چیست؟ چرا باید از آنها مراقبت کرد؟چرا باید کمک کرد بزرگ شوند؟ در نهایت همه چیز فرو می ریزد. همه چیز می میرد...

نمی دانم دنبال چی می گردد. پدر پرسید: دنبال چی میگردی؟ آیدین گفت:دنبال خودم...