بریدههای کتاب نرگس حسینی نرگس حسینی 1404/1/12 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 241 من هم روزی مثل دیگران بودم و امروز دیگران مثل من نیستند و من هم مثل دیگران. آدم ها کسانیاند که تعریف آدم بودن را به آنچه هستند ، تقلیل دادهاند . من نمیخواهم مثل آنها باشم.آدمها به اصطلاح همان کسانی اند که از خویش خبر دارند؛ همانها که زندگیِ این چندروزهی دنیا را جدی گرفتهاند و برای آن میجنگند؛ آدمهای عاقل، باهوش و با درایت که گمان میکنند تا ابد در این کرهی خاکی زندگی خواهند کرد.خوشا به حالشان! دردِ فهم نمیکشند، رنجِ بلوغِ فکر نمیفهمند ، و غم و شادیشان در دایرهی تنگِ داستانها و نداشتن ها تعریف می شود. من هم روزی این چنین بودم؛ اما... اما هیچ. 0 0 نرگس حسینی 1404/1/11 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 170 مگر نبوده است که دشمنان امیر المؤمنین و غاصبان ولایت را کنار رسول الله دفن کردهاند یا هارون الرشید را در جوار امام رضا علیه السلام ؟! اما برزخ ، سرزمین وجود انسان و عرصهی مواجهه با حقایقی است که او خود در دنیا تراشیده است ؛ چه در برزخ ، چه در قیامت و چه در بهشت و جهنم ، انسان با خود و اعمالش روبه رو میشود. 0 0 نرگس حسینی 1404/1/8 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 123 0 0 نرگس حسینی 1403/11/21 ولفا پگاه صراف 4.3 5 صفحۀ 140 خیلی از آدم ها منتظر نیمه گمشدهشان هستند. من حتی آدم هایی را دیدهام که برای معشوقهای که هنوز ندیدهاند گل خشک میکنند. شعر میخوانند ، هدیه میگیرند و منتظر میشوند. این انتظار خیلی قشنگ است. شاید این انتظار همان عشق باشد. میدانی چرا آنها منتظر میمانند؟ چون ایمان دارند که بالاخره یک روز به کسی میرسند که برایش ساخته شدهاند . من هم منتظر آن روزم... 0 0 نرگس حسینی 1403/11/17 ولفا پگاه صراف 4.3 5 صفحۀ 43 اصلا من عاشق غمی شدم که توی چشمانش نشسته بود، و عاشق غم کسی شدن را خوب می دانم که یعنی چه. یعنی عاشق همهی او شدن. شادی و خنده را همه دوست دارند ، هنر آن است که غم کسی را چقدر عاشق باشی. اصلا غم اصالت ماست. ما با غمهایمان زندگی می کنیم. 0 0 نرگس حسینی 1403/11/14 ولفا پگاه صراف 4.3 5 صفحۀ 25 عزیز من در میان جمع ما خارِ گلی بود که همه چاقو به دست از جانم میکندند. من هم در میان جمعیت آنها گرد و خاک لباسی بودم که هرکس از راه میرسید از تنش میتکاند. نه او خواسته بود خار باشد و نه من خواسته بودم خاکستر. نه آنها خوش داشتند ما را ببینند ، نه ما آنها را . دنیا هیچ وقت آن طور که میخواهیم پیش نخواهد رفت و گل فروشان هرگز نخواهند فهمید که چرا خارها به جان گلها چسبیدهاند. 0 1
بریدههای کتاب نرگس حسینی نرگس حسینی 1404/1/12 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 241 من هم روزی مثل دیگران بودم و امروز دیگران مثل من نیستند و من هم مثل دیگران. آدم ها کسانیاند که تعریف آدم بودن را به آنچه هستند ، تقلیل دادهاند . من نمیخواهم مثل آنها باشم.آدمها به اصطلاح همان کسانی اند که از خویش خبر دارند؛ همانها که زندگیِ این چندروزهی دنیا را جدی گرفتهاند و برای آن میجنگند؛ آدمهای عاقل، باهوش و با درایت که گمان میکنند تا ابد در این کرهی خاکی زندگی خواهند کرد.خوشا به حالشان! دردِ فهم نمیکشند، رنجِ بلوغِ فکر نمیفهمند ، و غم و شادیشان در دایرهی تنگِ داستانها و نداشتن ها تعریف می شود. من هم روزی این چنین بودم؛ اما... اما هیچ. 0 0 نرگس حسینی 1404/1/11 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 170 مگر نبوده است که دشمنان امیر المؤمنین و غاصبان ولایت را کنار رسول الله دفن کردهاند یا هارون الرشید را در جوار امام رضا علیه السلام ؟! اما برزخ ، سرزمین وجود انسان و عرصهی مواجهه با حقایقی است که او خود در دنیا تراشیده است ؛ چه در برزخ ، چه در قیامت و چه در بهشت و جهنم ، انسان با خود و اعمالش روبه رو میشود. 0 0 نرگس حسینی 1404/1/8 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 184 صفحۀ 123 0 0 نرگس حسینی 1403/11/21 ولفا پگاه صراف 4.3 5 صفحۀ 140 خیلی از آدم ها منتظر نیمه گمشدهشان هستند. من حتی آدم هایی را دیدهام که برای معشوقهای که هنوز ندیدهاند گل خشک میکنند. شعر میخوانند ، هدیه میگیرند و منتظر میشوند. این انتظار خیلی قشنگ است. شاید این انتظار همان عشق باشد. میدانی چرا آنها منتظر میمانند؟ چون ایمان دارند که بالاخره یک روز به کسی میرسند که برایش ساخته شدهاند . من هم منتظر آن روزم... 0 0 نرگس حسینی 1403/11/17 ولفا پگاه صراف 4.3 5 صفحۀ 43 اصلا من عاشق غمی شدم که توی چشمانش نشسته بود، و عاشق غم کسی شدن را خوب می دانم که یعنی چه. یعنی عاشق همهی او شدن. شادی و خنده را همه دوست دارند ، هنر آن است که غم کسی را چقدر عاشق باشی. اصلا غم اصالت ماست. ما با غمهایمان زندگی می کنیم. 0 0 نرگس حسینی 1403/11/14 ولفا پگاه صراف 4.3 5 صفحۀ 25 عزیز من در میان جمع ما خارِ گلی بود که همه چاقو به دست از جانم میکندند. من هم در میان جمعیت آنها گرد و خاک لباسی بودم که هرکس از راه میرسید از تنش میتکاند. نه او خواسته بود خار باشد و نه من خواسته بودم خاکستر. نه آنها خوش داشتند ما را ببینند ، نه ما آنها را . دنیا هیچ وقت آن طور که میخواهیم پیش نخواهد رفت و گل فروشان هرگز نخواهند فهمید که چرا خارها به جان گلها چسبیدهاند. 0 1