بریده‌ای از کتاب ولفا اثر پگاه صراف

بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

عزیز من در میان جمع ما خارِ گلی بود که همه چاقو به دست از جانم می‌کندند. من هم در میان جمعیت آن‌ها گرد و خاک لباسی بودم که هرکس از راه می‌رسید از تنش می‌تکاند. نه او خواسته بود خار باشد و نه من خواسته بودم خاکستر. نه آن‌ها خوش داشتند ما را ببینند ، نه ما آن‌ها را . دنیا هیچ وقت آن طور که میخواهیم پیش نخواهد رفت و گل فروشان هرگز نخواهند فهمید که چرا خارها به جان گل‌ها چسبیده‌اند.

عزیز من در میان جمع ما خارِ گلی بود که همه چاقو به دست از جانم می‌کندند. من هم در میان جمعیت آن‌ها گرد و خاک لباسی بودم که هرکس از راه می‌رسید از تنش می‌تکاند. نه او خواسته بود خار باشد و نه من خواسته بودم خاکستر. نه آن‌ها خوش داشتند ما را ببینند ، نه ما آن‌ها را . دنیا هیچ وقت آن طور که میخواهیم پیش نخواهد رفت و گل فروشان هرگز نخواهند فهمید که چرا خارها به جان گل‌ها چسبیده‌اند.

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.