بریدههای کتاب نرگس نرگس 1403/4/14 هزارتوی پن گی یرمو دل تورو 4.2 27 صفحۀ 236 مرگ آهی کشید. او به شنیدن عجزولابههای انسانها برای گرفتن فرصتی چندساله و چندماهه و گاهی چندساعته عادت داشت. همیشه کاری ناتمام یا نافرجام یا آغازنکرده داشتند. این فانیان نمیفهمیدند که زندگی کتابی نیست که بخواهی تا آخرین صفحهاش را بخوانی و سپس ببندیاش. کتاب زندگی صفحهٔ آخری ندارد، زیرا صفحهٔ آخر داستان تو، همیشه صفحهٔ اول داستان بعدی است. 0 9 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 356 تمام رنگآمیزیهای زمستان ظریف و گریزپا هستند. وقتی بعدازظهر کوتاه محو میشود و خورشید لبهی تپهها را لمس میکند، فورانی، نه از رنگها، که از روح رنگها تمام جنگلها را در بر میگیرد. در واقع چیزی بهجز رنگ سفید در کار نیست، اما میتوان حضور ترکیب جادویی سرخ و ارغوانی و رنگینکمان اپالها را در سراشیبیها، در درههای عمیق و در حاشیهی پیچوخمهای زمینهای جنگلی احساس کرد. 0 9 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 338 گفت: «کی گفته بود آن بند که بر خود خریم، بند نیست؟» بارنی گفت: «دیدی! این تنها آزادیای است که میتوانیم به آن امید داشته باشیم، آزادی انتخاب بندمان.» 0 44 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 315 بهتر نیست قلب آدم بشکند تااینکه پژمرده شود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفتانگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت و درد و رنجش میارزد. 0 5 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 246 او یک زن بود، سرشار از عشق و به همین دلیل، غنی و ارزشمند و البته مقبول در نظر خودش. زندگی دیگر خالی و بیهوده نبود و مرگ نمیتوانست هیچچیزی را از او برباید. عشق آخرین ترسش را هم سوزانده بود. [...] او دیگر تنها نبود. او به جمع گستردهی خواهرانش تعلق داشت؛ تمام زنانی که زمانی در این دنیا عاشق شده بودند. 0 3 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 244 بارنی گفت: «مینشینیم همینجا و اگر حرف خوبی به ذهنمان رسید، میزنیم. وگرنه هیچی نمیگوییم. فکر نکنید مجبورید که با من حرف بزنید.» ولنسی نقل کرد: «جان فاستر میگوید، "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."» 0 1 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 220 هر چیزی را که درک نمیکرد، مستقیم محکوم میکرد. 0 1 نرگس 1403/2/15 من او رضا امیرخانی 4.2 175 صفحۀ 163 حیوان ضاحک... این که میگویند حیوان ناطق، عوضی است. خیالت مورچهها با هم حرف نمیزنند؟ ندیدهای وقتی توی صف به هم میرسند، دو ساعت میایستند و حال و احوال میکنند؟ پایانههای عصبی و گیرندههای شیمیایی! حرف مفت است. میایستند و حال و احوال میکنند. آنها هم نطق دارند... آدم و حیوان فقط در خندیدن توفیر میکنند. آدمها -اگر آدم باشند- میفهمند که به همه چیز بایست خندید. 0 2 نرگس 1403/1/26 ویرانه های من ؛ جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها محمد طلوعی 3.3 17 صفحۀ 12 ویرانی بخشی از دنیاست؛ اگر برابر آبادی نباشد، عاقبت هر آبادی است. سرانجامی محتوم که سراغمان میآید، اگر نه امروز و فردا، عاقبت با مرگ میآید. در نهایت ما چیزی جز مصالح یک ویرانه نیستیم. ستونها و طاقهایی که میریزد، آجرهایی لق، الوارهایی که درونمان میپوسد و دیوارهایی که میرمبد. هر کاری کنیم در نهایت به این ویرانه خواهیم رسید. هر چه بکوشیم محکم باشیم، با سرستونهای ابدی و تیرهایی مستحکم، ویرانهای باشکوهتر میسازیم، اما این چیزی از عاقبت ویرانه بودنمان در این زندگی نمیکاهد. 0 22 نرگس 1403/1/16 ناپدید شدن غیرمنتظره ی آقای ویلبر تروزدیل ایمی مککنی 4.4 5 صفحۀ 312 گفت: «قرار نیست بمیری. میدونی چرا؟ چون آدم از دلشکستگی نمیمیره. بذار یه چیزی نشونت بدم.» این را گفت و به اتاقش رفت و با قوری ژاپنی که شکستگی عجیبی داشت، برگشت. «یادت میآد کی خریدمش؟» سرم را به علامت بله تکان دادم. «میدونی چطور ساخته میشه؟» نمیدانستم. «این هنر کینتسوگی ژاپنیه. ببین چطوری ترکها با لاک طلایی تعمیر میشن؟ توی این هنر ترکها بسته میشن ولی اونها رو نمیپوشونن یا کاری نمیکنن که ظرفها نو به نظر بیان. در عوض، بهعمد آسیب رو برجستهتر میکنن. این نوع قوری خیلی طرفدار داره و بعضیها از روی عمد ظرفهای خودشونو میشکنن تا این هنر رو به کار بگیرن و کاسهها و گلدونهای معمولیشون رو به یه اثر هنری عالی تبدیل کنن. به نظر خیلیها گلدون از قبلش هم قشنگتر میشه.» «ولی شکسته.» «آره گوئینور. و باز هم میتونه خوشگل باشه.» آن موقع بود که فهمیدم چرا پدرم قوری ترکخوردهاش را دوست داشت. زیبا و غیرعادی بود. مثل داستان زندگی ما. و پدر من گواه زندهی این فرضیه بود، نه؟ هیچکس از دلشکستگی نمیمرد. با همهی اینها قوری شکسته باز هم میتواند زیبا باشد ولی هرگز مثل قبل نمیشود، نه؟ 0 3 نرگس 1402/12/25 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 123 پدر و مادرها بهندرت فرزندانشان را رها میکنند، بنابراین بچهها آنها را رها میکنند. میروند. دور میشوند. لحظاتی که قبلاً معرف والدین بود -تأیید مادر، سر تکان دادن پدر- با لحظات حاوی دستاوردهای خودشان پوشانده میشود. بچهها تنها بعد از آنکه پوستشان شل و قلبشان ضعیف شد، پی میبرند که سرگذشت و دستاوردهای خودشان، مثل سنگی بر سنگهای دیگر، در زیر آبهای زندگیشان، تکیه بر سرگذشتهای پدران و مادرانشان دارد. 0 5 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 93 کاپیتان گفت: «قربانی. تو یک قربانی دادی. من هم یک قربانی دادم. همهٔ ما قربانی میدهیم. ولی تو برای قربانی خودت عصبانی هستی و مدام به چیزی فکر میکنی که از دست دادهای. نفهمیدی. قربانی بخشی از زندگی است. باید اینطور باشد. نباید از آن پشیمان شد. باید استنشاقش کرد. قربانیهای کوچک. قربانیهای بزرگ. مادری کار میکند تا پسرش به مدرسه برود. دختری به خانه برمیگردد تا از پدر مریضش مراقبت کند. مردی به جنگ میرود...» 0 1 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 92 «مردن پایان همهچیز نیست. ما فکر میکنیم هست. ولی آنچه در زمین اتفاق میافتد، فقط شروع است.» ادی سرگشته نگاه کرد. کاپیتان گفت: «فکر میکنم مثل ماجرای آدم و حوا در کتاب مقدس باشد. مثل شب اول آدم در زمین، وقتی دراز کشید تا بخوابد. فکر میکند همهچیز تمام شده، مگرنه؟ نمیداند خواب چیست. چشمهایش دارد بسته میشود و فکر میکند دارد از این دنیا میرود. درست است؟ اما اینطور نیست. صبح روز بعد بیدار میشود و دنیای جدید و تازهای برای کشف دارد، ولی چیز دیگری هم دارد. دیروزش را دارد.» کاپیتان لبخند زد: «سرباز، به نظر من، برای همین است که به اینجا میرسیم. بهشت همین است. آدم میتواند دیروزهایش را معنی کند.» 0 19 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 55 هیچ عمری هدر نمیرود، تنها زمانی که هدر میدهیم، زمانی است که فکر میکنیم تنهاییم. 0 15 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 54 هرگز پرسیدهای وقتی دیگران میمیرند چرا مردم جمع میشوند؟ چرا احساس میکنند باید این کار را بکنند؟ برای اینکه جان آدمیزاد، در عمق وجودش میداند که همهٔ زندگیها همدیگر را قطع میکنند. اینکه مرگ فقط یکی را نمیبرد. وقتی مرگ کسی را میبرد، شخص دیگری را نمیبرد. در فاصله کوتاه بین برده شدن و برده نشدن، زندگی خیلیها عوض میشود. میگویی باید تو به جای من میمردی. ولی در طول زندگیام روی زمین، انسانهایی هم به جای من مردهاند. هر روز این اتفاق میافتد. وقتی صاعقه یک دقیقه بعد از رفتن تو میزند، یا هواپیمایی سقوط میکند که ممکن بود تو در آن باشی. وقتی همکارت مریض میشود و تو نمیشوی. فکر میکنیم این چیزها تصادفی است. ولی برای همهشان تعادل وجود دارد. یکی میپژمرد؛ دیگری رشد و نمو میکند. تولد و مرگ بخشی از یک کل است. به همین خاطر است که به سمت کودکان و مراسم خاکسپاری کشیده میشویم. 0 1 نرگس 1402/12/18 روایت یک کودکی سخت لیلیان زیلبرشتاین 3.8 4 صفحۀ 140 گاهی اوقات، کودک بهخاطر احترامی که برای والدش قائل است -که ناشی از یک نگرش فرهنگی و طبیعی است- جرئت نمیکند به این فکر کند که بزرگترها هم اشتباه میکنند. او ترجیح میدهد فکر کند که خودش آدمبده است، و این چیزی است که یک آرامش درونی خیالی و یک احساس گناه هشیار در او به وجود میآورد، اما باعث میشود که این اتهامزنیها به والدینش غم و اندوهی در او به وجود نیاورد. اغلب کودک در برابر والد بدرفتار، جایگاه محافظتکنندهٔ او را کوچک نمیشمارد چون کودک نیاز حیاتی دارد که یک تصویر خوب از والدش داشته باشد. کودک قربانی بدرفتاری ممکن است در زندگی روانیاش تصویر خیلی دوستداشتنیای از والدش بسازد؛ تصویری که سادهلوحانه است و در آرمانیسازی والدش نقش دارد. 0 2 نرگس 1402/12/18 روایت یک کودکی سخت لیلیان زیلبرشتاین 3.8 4 صفحۀ 134 وقتی بزرگسال انگی به کودک میزند، این خطر هست که او بخواهد مطابق آن نقش رفتار کند، خودش را مقصر بداند و جایگاه سپر بلا را بپذیرد. به نظر میرسد که گاهی اوقات کودک وسوسه میشود که خودش را تسلیم کند و حرفهای متهمکنندهٔ والدینش را بپذیرد. برای او خیلی آسانتر است که دیگر نجنگد و خود را مقصر گناهی بداند که هیچگاه مرتکب نشده است. 0 2 نرگس 1402/12/3 Norwegian wood هاروکی موراکامی 4.1 30 صفحۀ 64 Nobody likes being alone. I just hate to be disappointed. 0 16 نرگس 1402/11/23 عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه جولیان بارنز 3.8 31 صفحۀ 114 0 3 نرگس 1402/11/23 عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه جولیان بارنز 3.8 31 صفحۀ 114 0 3
بریدههای کتاب نرگس نرگس 1403/4/14 هزارتوی پن گی یرمو دل تورو 4.2 27 صفحۀ 236 مرگ آهی کشید. او به شنیدن عجزولابههای انسانها برای گرفتن فرصتی چندساله و چندماهه و گاهی چندساعته عادت داشت. همیشه کاری ناتمام یا نافرجام یا آغازنکرده داشتند. این فانیان نمیفهمیدند که زندگی کتابی نیست که بخواهی تا آخرین صفحهاش را بخوانی و سپس ببندیاش. کتاب زندگی صفحهٔ آخری ندارد، زیرا صفحهٔ آخر داستان تو، همیشه صفحهٔ اول داستان بعدی است. 0 9 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 356 تمام رنگآمیزیهای زمستان ظریف و گریزپا هستند. وقتی بعدازظهر کوتاه محو میشود و خورشید لبهی تپهها را لمس میکند، فورانی، نه از رنگها، که از روح رنگها تمام جنگلها را در بر میگیرد. در واقع چیزی بهجز رنگ سفید در کار نیست، اما میتوان حضور ترکیب جادویی سرخ و ارغوانی و رنگینکمان اپالها را در سراشیبیها، در درههای عمیق و در حاشیهی پیچوخمهای زمینهای جنگلی احساس کرد. 0 9 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 338 گفت: «کی گفته بود آن بند که بر خود خریم، بند نیست؟» بارنی گفت: «دیدی! این تنها آزادیای است که میتوانیم به آن امید داشته باشیم، آزادی انتخاب بندمان.» 0 44 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 315 بهتر نیست قلب آدم بشکند تااینکه پژمرده شود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفتانگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت و درد و رنجش میارزد. 0 5 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 246 او یک زن بود، سرشار از عشق و به همین دلیل، غنی و ارزشمند و البته مقبول در نظر خودش. زندگی دیگر خالی و بیهوده نبود و مرگ نمیتوانست هیچچیزی را از او برباید. عشق آخرین ترسش را هم سوزانده بود. [...] او دیگر تنها نبود. او به جمع گستردهی خواهرانش تعلق داشت؛ تمام زنانی که زمانی در این دنیا عاشق شده بودند. 0 3 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 244 بارنی گفت: «مینشینیم همینجا و اگر حرف خوبی به ذهنمان رسید، میزنیم. وگرنه هیچی نمیگوییم. فکر نکنید مجبورید که با من حرف بزنید.» ولنسی نقل کرد: «جان فاستر میگوید، "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."» 0 1 نرگس 1403/3/3 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 220 هر چیزی را که درک نمیکرد، مستقیم محکوم میکرد. 0 1 نرگس 1403/2/15 من او رضا امیرخانی 4.2 175 صفحۀ 163 حیوان ضاحک... این که میگویند حیوان ناطق، عوضی است. خیالت مورچهها با هم حرف نمیزنند؟ ندیدهای وقتی توی صف به هم میرسند، دو ساعت میایستند و حال و احوال میکنند؟ پایانههای عصبی و گیرندههای شیمیایی! حرف مفت است. میایستند و حال و احوال میکنند. آنها هم نطق دارند... آدم و حیوان فقط در خندیدن توفیر میکنند. آدمها -اگر آدم باشند- میفهمند که به همه چیز بایست خندید. 0 2 نرگس 1403/1/26 ویرانه های من ؛ جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها محمد طلوعی 3.3 17 صفحۀ 12 ویرانی بخشی از دنیاست؛ اگر برابر آبادی نباشد، عاقبت هر آبادی است. سرانجامی محتوم که سراغمان میآید، اگر نه امروز و فردا، عاقبت با مرگ میآید. در نهایت ما چیزی جز مصالح یک ویرانه نیستیم. ستونها و طاقهایی که میریزد، آجرهایی لق، الوارهایی که درونمان میپوسد و دیوارهایی که میرمبد. هر کاری کنیم در نهایت به این ویرانه خواهیم رسید. هر چه بکوشیم محکم باشیم، با سرستونهای ابدی و تیرهایی مستحکم، ویرانهای باشکوهتر میسازیم، اما این چیزی از عاقبت ویرانه بودنمان در این زندگی نمیکاهد. 0 22 نرگس 1403/1/16 ناپدید شدن غیرمنتظره ی آقای ویلبر تروزدیل ایمی مککنی 4.4 5 صفحۀ 312 گفت: «قرار نیست بمیری. میدونی چرا؟ چون آدم از دلشکستگی نمیمیره. بذار یه چیزی نشونت بدم.» این را گفت و به اتاقش رفت و با قوری ژاپنی که شکستگی عجیبی داشت، برگشت. «یادت میآد کی خریدمش؟» سرم را به علامت بله تکان دادم. «میدونی چطور ساخته میشه؟» نمیدانستم. «این هنر کینتسوگی ژاپنیه. ببین چطوری ترکها با لاک طلایی تعمیر میشن؟ توی این هنر ترکها بسته میشن ولی اونها رو نمیپوشونن یا کاری نمیکنن که ظرفها نو به نظر بیان. در عوض، بهعمد آسیب رو برجستهتر میکنن. این نوع قوری خیلی طرفدار داره و بعضیها از روی عمد ظرفهای خودشونو میشکنن تا این هنر رو به کار بگیرن و کاسهها و گلدونهای معمولیشون رو به یه اثر هنری عالی تبدیل کنن. به نظر خیلیها گلدون از قبلش هم قشنگتر میشه.» «ولی شکسته.» «آره گوئینور. و باز هم میتونه خوشگل باشه.» آن موقع بود که فهمیدم چرا پدرم قوری ترکخوردهاش را دوست داشت. زیبا و غیرعادی بود. مثل داستان زندگی ما. و پدر من گواه زندهی این فرضیه بود، نه؟ هیچکس از دلشکستگی نمیمرد. با همهی اینها قوری شکسته باز هم میتواند زیبا باشد ولی هرگز مثل قبل نمیشود، نه؟ 0 3 نرگس 1402/12/25 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 123 پدر و مادرها بهندرت فرزندانشان را رها میکنند، بنابراین بچهها آنها را رها میکنند. میروند. دور میشوند. لحظاتی که قبلاً معرف والدین بود -تأیید مادر، سر تکان دادن پدر- با لحظات حاوی دستاوردهای خودشان پوشانده میشود. بچهها تنها بعد از آنکه پوستشان شل و قلبشان ضعیف شد، پی میبرند که سرگذشت و دستاوردهای خودشان، مثل سنگی بر سنگهای دیگر، در زیر آبهای زندگیشان، تکیه بر سرگذشتهای پدران و مادرانشان دارد. 0 5 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 93 کاپیتان گفت: «قربانی. تو یک قربانی دادی. من هم یک قربانی دادم. همهٔ ما قربانی میدهیم. ولی تو برای قربانی خودت عصبانی هستی و مدام به چیزی فکر میکنی که از دست دادهای. نفهمیدی. قربانی بخشی از زندگی است. باید اینطور باشد. نباید از آن پشیمان شد. باید استنشاقش کرد. قربانیهای کوچک. قربانیهای بزرگ. مادری کار میکند تا پسرش به مدرسه برود. دختری به خانه برمیگردد تا از پدر مریضش مراقبت کند. مردی به جنگ میرود...» 0 1 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 92 «مردن پایان همهچیز نیست. ما فکر میکنیم هست. ولی آنچه در زمین اتفاق میافتد، فقط شروع است.» ادی سرگشته نگاه کرد. کاپیتان گفت: «فکر میکنم مثل ماجرای آدم و حوا در کتاب مقدس باشد. مثل شب اول آدم در زمین، وقتی دراز کشید تا بخوابد. فکر میکند همهچیز تمام شده، مگرنه؟ نمیداند خواب چیست. چشمهایش دارد بسته میشود و فکر میکند دارد از این دنیا میرود. درست است؟ اما اینطور نیست. صبح روز بعد بیدار میشود و دنیای جدید و تازهای برای کشف دارد، ولی چیز دیگری هم دارد. دیروزش را دارد.» کاپیتان لبخند زد: «سرباز، به نظر من، برای همین است که به اینجا میرسیم. بهشت همین است. آدم میتواند دیروزهایش را معنی کند.» 0 19 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 55 هیچ عمری هدر نمیرود، تنها زمانی که هدر میدهیم، زمانی است که فکر میکنیم تنهاییم. 0 15 نرگس 1402/12/24 در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم 3.6 33 صفحۀ 54 هرگز پرسیدهای وقتی دیگران میمیرند چرا مردم جمع میشوند؟ چرا احساس میکنند باید این کار را بکنند؟ برای اینکه جان آدمیزاد، در عمق وجودش میداند که همهٔ زندگیها همدیگر را قطع میکنند. اینکه مرگ فقط یکی را نمیبرد. وقتی مرگ کسی را میبرد، شخص دیگری را نمیبرد. در فاصله کوتاه بین برده شدن و برده نشدن، زندگی خیلیها عوض میشود. میگویی باید تو به جای من میمردی. ولی در طول زندگیام روی زمین، انسانهایی هم به جای من مردهاند. هر روز این اتفاق میافتد. وقتی صاعقه یک دقیقه بعد از رفتن تو میزند، یا هواپیمایی سقوط میکند که ممکن بود تو در آن باشی. وقتی همکارت مریض میشود و تو نمیشوی. فکر میکنیم این چیزها تصادفی است. ولی برای همهشان تعادل وجود دارد. یکی میپژمرد؛ دیگری رشد و نمو میکند. تولد و مرگ بخشی از یک کل است. به همین خاطر است که به سمت کودکان و مراسم خاکسپاری کشیده میشویم. 0 1 نرگس 1402/12/18 روایت یک کودکی سخت لیلیان زیلبرشتاین 3.8 4 صفحۀ 140 گاهی اوقات، کودک بهخاطر احترامی که برای والدش قائل است -که ناشی از یک نگرش فرهنگی و طبیعی است- جرئت نمیکند به این فکر کند که بزرگترها هم اشتباه میکنند. او ترجیح میدهد فکر کند که خودش آدمبده است، و این چیزی است که یک آرامش درونی خیالی و یک احساس گناه هشیار در او به وجود میآورد، اما باعث میشود که این اتهامزنیها به والدینش غم و اندوهی در او به وجود نیاورد. اغلب کودک در برابر والد بدرفتار، جایگاه محافظتکنندهٔ او را کوچک نمیشمارد چون کودک نیاز حیاتی دارد که یک تصویر خوب از والدش داشته باشد. کودک قربانی بدرفتاری ممکن است در زندگی روانیاش تصویر خیلی دوستداشتنیای از والدش بسازد؛ تصویری که سادهلوحانه است و در آرمانیسازی والدش نقش دارد. 0 2 نرگس 1402/12/18 روایت یک کودکی سخت لیلیان زیلبرشتاین 3.8 4 صفحۀ 134 وقتی بزرگسال انگی به کودک میزند، این خطر هست که او بخواهد مطابق آن نقش رفتار کند، خودش را مقصر بداند و جایگاه سپر بلا را بپذیرد. به نظر میرسد که گاهی اوقات کودک وسوسه میشود که خودش را تسلیم کند و حرفهای متهمکنندهٔ والدینش را بپذیرد. برای او خیلی آسانتر است که دیگر نجنگد و خود را مقصر گناهی بداند که هیچگاه مرتکب نشده است. 0 2 نرگس 1402/12/3 Norwegian wood هاروکی موراکامی 4.1 30 صفحۀ 64 Nobody likes being alone. I just hate to be disappointed. 0 16 نرگس 1402/11/23 عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه جولیان بارنز 3.8 31 صفحۀ 114 0 3 نرگس 1402/11/23 عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه جولیان بارنز 3.8 31 صفحۀ 114 0 3