بریدهای از کتاب اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر اثر والریا لوئیسلی
1404/4/21
صفحۀ 29
ناشناسی یعنی غیاب شاخصه. چهرهٔ نوزاد تقریباً هیچ حالت مشخصی در خود ندارد و بهتدریج جزئیاتی پیدا میکند که قابل شناساییاش میکنند. چهره هرچه سنش بالاتر میرود، وضوح و جزئیات بیشتری پیدا میکند و همزمان خودش را بیشتر و بیشتر در معرض نگاه غریبهها قرار میدهد. [...] به این ترتیب است که چهره کمکم وضوحی را که در طول زمان به دست آورده از دست میدهد. انگار بعد از این همه دیده شدن از دریچهٔ چشم غریبهها بخواهد برگردد به آن اصل شکلنگرفتهاش. این اتفاق خوبی است چون تراکم جزئیاتی که چهره با گذر زمان به دست میآورد [...] با از دست رفتن هویت از آن سو به تعادل میرسند. در آغاز و در پایان، وقتی آدمی زنده است، چهرهاش به ناشناسی میل میکند. پس طبیعی است که مرده دیگر اصلاً چهرهای نداشته باشد. بههرحال چهرهٔ مردهها باید شبیه آن گلبرگهای سفید و بینامی باشد که به شاخه چسبیدهاند.
ناشناسی یعنی غیاب شاخصه. چهرهٔ نوزاد تقریباً هیچ حالت مشخصی در خود ندارد و بهتدریج جزئیاتی پیدا میکند که قابل شناساییاش میکنند. چهره هرچه سنش بالاتر میرود، وضوح و جزئیات بیشتری پیدا میکند و همزمان خودش را بیشتر و بیشتر در معرض نگاه غریبهها قرار میدهد. [...] به این ترتیب است که چهره کمکم وضوحی را که در طول زمان به دست آورده از دست میدهد. انگار بعد از این همه دیده شدن از دریچهٔ چشم غریبهها بخواهد برگردد به آن اصل شکلنگرفتهاش. این اتفاق خوبی است چون تراکم جزئیاتی که چهره با گذر زمان به دست میآورد [...] با از دست رفتن هویت از آن سو به تعادل میرسند. در آغاز و در پایان، وقتی آدمی زنده است، چهرهاش به ناشناسی میل میکند. پس طبیعی است که مرده دیگر اصلاً چهرهای نداشته باشد. بههرحال چهرهٔ مردهها باید شبیه آن گلبرگهای سفید و بینامی باشد که به شاخه چسبیدهاند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.