بریده کتابهای mobina mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 46 هنوز نمیدانم که میخواهم چه کار کنم یا اصلا چه کاری میتوانم انجام دهم. چیزی که میدانم این است که نیاز نیست دلهره داشته باشم یا بیشتر از توانم از خودم کار بکشم. در حال حاضر برنامه دارم فقط به زندگیام سر و سامان بدهم و از بین گزینههای در دسترسم، مهارتهای جدیدی انتخاب کنم و بیاموزم. خودم را مانند گوری و گورایی که در جنگل شاهبلوط جمع میکردند آماده میکنم. زیرا هرگز نمیدانم چه زمانی ممکن است تخممرغ غولپیکرم را پیدا کنم. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 44 قدرتی که داستانها میتوانند داشته باشند فوقالعاده است. داستانهای قدیمیای مثل گوری و گورا که هرگز تغییر نمیکنند و کودکان نسل به نسل با آنها بزرگ شدهاند. 0 3 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 42 در حالی که آن تودهی بیش از حد شیرین و وحشتناک را میجوم، ناگهان این قضیه به نظرم مضحک میآید و به خنده میافتم. اگر از چیزی حس خوبی میگیرم، چرا باید سرخورده شوم؟ وقتی یک خانهی مرتب و یک ظرفشویی پر از وسایل آشپزی دارم، برای چه گریه کنم؟ من تسلیم نمیشوم. بالاخره میتوانم این کار را یاد بگیرم. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 41 اگه تو وهله اول ندونی با تخممرغ چیکار کنی، عمرا به پختن کاستلا فکر کنی. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 40 ناگهان متوجه میشم که من اصلا مراقب خودم نبودهام. به آنچه در دهانم یا در اطرافم میگذارم اهمیت نمیدهم و با بیدقتی با خودم رفتار میکنم. من هم مانند کیریاما، اما به دلایل دیگر، زندگی شایستهای نداشتهام. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 34 "این چیزی نیست که بتونی راجع بهش برنامهریزی کنی. این اتفاق باعث شد به این فکر کنم که من باید روی چیزی که پیش روم قرار گرفته تمرکز کنم. اون وقت شاید تلاشهام از یه راه غیرمنتظره نتیجه بده و کمکم کنه. بخوام صادق باشم، وقتی تو زاز شروع به کار کردم، اصلا فکرم این نبود که حالا دیگه جزء به جزء آیندهم مشخص شده. تو میتونی راجع به مسیرت تصمیم بگیری، اما هیچ تضمینی وجود نداره که همهچیز همونطور که برنامهریزی شده پیش بره." 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 22 "خب، منظورم اینه که... هرکسی میتونه این کار رو انجام بده. اینجوری نیست که این کار شغل رویایی من یا چیزی باشه که برای بدست آوردنش دست و پا زده باشم. فقط به خودم اومدم و دیدم شغلم اینه. اما من تنها زندگی میکنم و باید کار کنم تا خرج خودم رو در بیارم." "تو تونستی کار پیدا کنی، هر روز سرکار میری و میتونی شکم خودت رو سیر کنی. این دستاورد خوبیه." 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 10 با این حال گاهی اوقات به آینده فکر میکنم. چند سال دیگر مشغول به چه کاری هستم؟ دیگر مانند زمانی که تنها خواستهام فرار به توکیو بود، آرزوی بزرگی ندارم و برای رسیدن به یک هدف هیجانزده نیستم. تمام آنها مانند برگهای درختی خزانزده، پژمرده و زمین ریختند. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 5 شغلها میتوانند اطلاعاتی از شخصیت افراد به ما بدهند. گفتن شغل یک فرد، روشی مفید و مختصر برای توصیف اوست، اما به شیوهای محدود و کلیشهای. این مسئله باعث میشود با خودم فکر کنم: بر اساس شغلی که دارم، یعنی مردم راجع به من چه فکری میکنند؟ شغل من بیانگر چه ویژگیهایی از شخصیتم است؟ 0 2 mobina 1403/8/30 لبخند ساحره کوهستان 3.0 0 صفحۀ 12 دختر در مواجهه با همه، نه تنها اعضای خانوادهاش بلکه هر کسی که میخواست راضی نگهش دارد، همان رفتاری را از خودش نشان میداد که دیگران از او انتظار داشتند و طوری وانمود میکرد که گویی خودش همان را میخواهد. وقتی از او توقع خنده داشتند میخندید. وقتی میخواستند ساکت باشد سکوت میکرد. زمانی که میل داشتند پر حرفی کند با لحنی شادمانه صحبت میکرد. کنار فردی که خودش را باهوش میدانست، خود را کمی احمق جلوه میداد؛ البته نه خیلی احمق چون مردم همیشه فکر میکردند تعامل با افراد احمق وقت تلف کردن است. و وقتی کنار افراد احمق بود، از سادگی آنها تعریف و تمجید میکرد. شاید چون شدیدا میخواست دیگران دوستش داشته باشند، میبایست هر روز مقدار وحشتناکی از انرژی ذهنی خود را هدر میداد. 0 2 mobina 1403/8/30 لبخند ساحره کوهستان 3.0 0 صفحۀ 10 هرچیزی که توی ذهنته رو بگو. لازم نیست به چیزی تظاهر کنی. به هرحال تو یه بچه بیشتر نیستی که. 0 2 mobina 1403/8/30 لبخند ساحره کوهستان 3.0 0 صفحۀ 10 وقتی حرفی که توی ذهنمه رو میزنم، قیافهی مردم طوری توی هم میره که انگار ازم چندششون میشه، واسه همین دیگه میخوام ساکت بمونم. بزرگترا از اینکه بچهها تظاهر کنن که احمق و ناآگاهن خوششون میاد، واسه همین تصمیم گرفتم از الان به بعد بزرگترا رو خوشحال کنم. 0 2 mobina 1403/8/29 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 37 ما نمیتوانستیم اتفاقات امروز را به هر نحوی به جنگ ربط دهیم. ما داشتیم توسط نیرویی خالص – یک نیروی عظیم و نابرابر – که هیچ ارتباطی با جنگ نداشت، له میشدیم. هيچکدام از ما به عنوان هموطن، یکدیگر را تشویق نکردیم و به هم دلداری ندادیم. ما مطیعانه برخورد کردیم و چیزی نگفتیم. هیچکس برای رسیدگی به مجروحان نیامد، هیچکس نیامد به ما بگوید که شب را کجا و چطور بگذرانیم. ما به سادگی به حال خود رها شده بودیم. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 35 زمانی که از ترس حمله، در بین علفها پنهان شدیم و یا کنار رودخانه چمباتمه زدیم، آنها در آسمان از ما عکس میگرفتند. ما و شهر ویرانمان، سوژهی عکاسی شده بودیم. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 31 به نظر میرسید انسانها تحت هر شرایطی، با عجله و بیتابی به دنبال جایی هستند که خود را مالک آن بدانند. حتی زمانی که آسمان، تنها سقف آنهاست، ترجیح میدهند با هم قاطی نشوند و در عوض صندلیای را تصاحب کنند که بدون ابهام متعلق به آنهاست. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 20 چطور همهچیز در مجاورت ما در یک ثانیه تا این حد دگرگون شده بود؟ با شک و تردید به این احتمال که این یک حملهی هوایی نبوده و چیزی کاملا متفاوت رخ داده، فکر کردم. شاید این چیزی بود که با جنگ ارتباطی نداشت، شاید مثل داستانهایی که در کودکی میخواندیم، این اتفاقی بود که در پایان جهان، با متلاشی شدن کرهی زمین اتفاق میافتاد. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 15 تصور میکردم چهل یا پنجاه بمب آتشین در اطرافم فرود آمده باشد. ولی اثری از شعلهی آتش و دود نبود. و من زنده بودم! چطور هنوز زنده بودم؟ خیلی عجیب بود. اطرافم را با دقت نگاه کردم، بخشی از وجودم انتظار داشت جسد بیجانم را در گوشهای بیابد. 0 2 mobina 1403/8/25 رویا فروشی دالرگات لی می یه 4.4 3 صفحۀ 178 "به باور من، دو راه برای دوست داشتن زندگی وجود داره، پنی. اولی اینه که وقتی احساس نارضایتی میکنی، سخت تلاش کنی تا زندگیتو تغییر بدی... گزینه دوم شاید راحتتر به نظر بیاد، ولی در واقع سختتره. و تازه، حتی اگه با راه اول پیش بری و زندگیتو تغییر بدی، باید در نهایت، از راه دوم هم بگذری تا احساس آرامش کنی." "و دومی چیه؟" "اینکه زندگیت رو همونطور که هست بپذیری و قدردان باشی. ولی اگه بتونی در عمل هم انجامش بدی، من معتقدم میفهمی خوشبختی همین گوشه و کنار بوده." 0 2 mobina 1403/8/25 رویا فروشی دالرگات لی می یه 4.4 3 صفحۀ 173 چطور میشه زندگی ما توی یک سن، انقدر با هم متفاوت باشه؟ اینطور نبود که لزوما از زندگیاش شاکی باشد. فقط آرزو میکرد زندگیاش خاصتر بود. وقتی میشنید مردم میگفتند، بعضیها خاص به دنیا میآیند یا چیزهای خارقالعاده در تقدیرشان است، به این فکر میافتاد که آیا او در سطح متوسطی به دنیا آمده است، و این بر ناامیدیاش میافزود. 0 2 mobina 1403/8/25 رویا فروشی دالرگات لی می یه 4.4 3 صفحۀ 155 تنها بازندهی اینجا منم... سروصدای زیادی راه انداختم و گفتم میخوام موسیقی بسازم، و خودمو اینجا زندانی کردم... آیا رویای من بزرگتر از استعدادمه؟ 0 2
بریده کتابهای mobina mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 46 هنوز نمیدانم که میخواهم چه کار کنم یا اصلا چه کاری میتوانم انجام دهم. چیزی که میدانم این است که نیاز نیست دلهره داشته باشم یا بیشتر از توانم از خودم کار بکشم. در حال حاضر برنامه دارم فقط به زندگیام سر و سامان بدهم و از بین گزینههای در دسترسم، مهارتهای جدیدی انتخاب کنم و بیاموزم. خودم را مانند گوری و گورایی که در جنگل شاهبلوط جمع میکردند آماده میکنم. زیرا هرگز نمیدانم چه زمانی ممکن است تخممرغ غولپیکرم را پیدا کنم. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 44 قدرتی که داستانها میتوانند داشته باشند فوقالعاده است. داستانهای قدیمیای مثل گوری و گورا که هرگز تغییر نمیکنند و کودکان نسل به نسل با آنها بزرگ شدهاند. 0 3 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 42 در حالی که آن تودهی بیش از حد شیرین و وحشتناک را میجوم، ناگهان این قضیه به نظرم مضحک میآید و به خنده میافتم. اگر از چیزی حس خوبی میگیرم، چرا باید سرخورده شوم؟ وقتی یک خانهی مرتب و یک ظرفشویی پر از وسایل آشپزی دارم، برای چه گریه کنم؟ من تسلیم نمیشوم. بالاخره میتوانم این کار را یاد بگیرم. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 41 اگه تو وهله اول ندونی با تخممرغ چیکار کنی، عمرا به پختن کاستلا فکر کنی. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 40 ناگهان متوجه میشم که من اصلا مراقب خودم نبودهام. به آنچه در دهانم یا در اطرافم میگذارم اهمیت نمیدهم و با بیدقتی با خودم رفتار میکنم. من هم مانند کیریاما، اما به دلایل دیگر، زندگی شایستهای نداشتهام. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 34 "این چیزی نیست که بتونی راجع بهش برنامهریزی کنی. این اتفاق باعث شد به این فکر کنم که من باید روی چیزی که پیش روم قرار گرفته تمرکز کنم. اون وقت شاید تلاشهام از یه راه غیرمنتظره نتیجه بده و کمکم کنه. بخوام صادق باشم، وقتی تو زاز شروع به کار کردم، اصلا فکرم این نبود که حالا دیگه جزء به جزء آیندهم مشخص شده. تو میتونی راجع به مسیرت تصمیم بگیری، اما هیچ تضمینی وجود نداره که همهچیز همونطور که برنامهریزی شده پیش بره." 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 22 "خب، منظورم اینه که... هرکسی میتونه این کار رو انجام بده. اینجوری نیست که این کار شغل رویایی من یا چیزی باشه که برای بدست آوردنش دست و پا زده باشم. فقط به خودم اومدم و دیدم شغلم اینه. اما من تنها زندگی میکنم و باید کار کنم تا خرج خودم رو در بیارم." "تو تونستی کار پیدا کنی، هر روز سرکار میری و میتونی شکم خودت رو سیر کنی. این دستاورد خوبیه." 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 10 با این حال گاهی اوقات به آینده فکر میکنم. چند سال دیگر مشغول به چه کاری هستم؟ دیگر مانند زمانی که تنها خواستهام فرار به توکیو بود، آرزوی بزرگی ندارم و برای رسیدن به یک هدف هیجانزده نیستم. تمام آنها مانند برگهای درختی خزانزده، پژمرده و زمین ریختند. 0 2 mobina 1403/9/2 هر چه به دنبالش هستی در کتابخانه پیدا می شود میچیکو آئویاما 4.8 2 صفحۀ 5 شغلها میتوانند اطلاعاتی از شخصیت افراد به ما بدهند. گفتن شغل یک فرد، روشی مفید و مختصر برای توصیف اوست، اما به شیوهای محدود و کلیشهای. این مسئله باعث میشود با خودم فکر کنم: بر اساس شغلی که دارم، یعنی مردم راجع به من چه فکری میکنند؟ شغل من بیانگر چه ویژگیهایی از شخصیتم است؟ 0 2 mobina 1403/8/30 لبخند ساحره کوهستان 3.0 0 صفحۀ 12 دختر در مواجهه با همه، نه تنها اعضای خانوادهاش بلکه هر کسی که میخواست راضی نگهش دارد، همان رفتاری را از خودش نشان میداد که دیگران از او انتظار داشتند و طوری وانمود میکرد که گویی خودش همان را میخواهد. وقتی از او توقع خنده داشتند میخندید. وقتی میخواستند ساکت باشد سکوت میکرد. زمانی که میل داشتند پر حرفی کند با لحنی شادمانه صحبت میکرد. کنار فردی که خودش را باهوش میدانست، خود را کمی احمق جلوه میداد؛ البته نه خیلی احمق چون مردم همیشه فکر میکردند تعامل با افراد احمق وقت تلف کردن است. و وقتی کنار افراد احمق بود، از سادگی آنها تعریف و تمجید میکرد. شاید چون شدیدا میخواست دیگران دوستش داشته باشند، میبایست هر روز مقدار وحشتناکی از انرژی ذهنی خود را هدر میداد. 0 2 mobina 1403/8/30 لبخند ساحره کوهستان 3.0 0 صفحۀ 10 هرچیزی که توی ذهنته رو بگو. لازم نیست به چیزی تظاهر کنی. به هرحال تو یه بچه بیشتر نیستی که. 0 2 mobina 1403/8/30 لبخند ساحره کوهستان 3.0 0 صفحۀ 10 وقتی حرفی که توی ذهنمه رو میزنم، قیافهی مردم طوری توی هم میره که انگار ازم چندششون میشه، واسه همین دیگه میخوام ساکت بمونم. بزرگترا از اینکه بچهها تظاهر کنن که احمق و ناآگاهن خوششون میاد، واسه همین تصمیم گرفتم از الان به بعد بزرگترا رو خوشحال کنم. 0 2 mobina 1403/8/29 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 37 ما نمیتوانستیم اتفاقات امروز را به هر نحوی به جنگ ربط دهیم. ما داشتیم توسط نیرویی خالص – یک نیروی عظیم و نابرابر – که هیچ ارتباطی با جنگ نداشت، له میشدیم. هيچکدام از ما به عنوان هموطن، یکدیگر را تشویق نکردیم و به هم دلداری ندادیم. ما مطیعانه برخورد کردیم و چیزی نگفتیم. هیچکس برای رسیدگی به مجروحان نیامد، هیچکس نیامد به ما بگوید که شب را کجا و چطور بگذرانیم. ما به سادگی به حال خود رها شده بودیم. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 35 زمانی که از ترس حمله، در بین علفها پنهان شدیم و یا کنار رودخانه چمباتمه زدیم، آنها در آسمان از ما عکس میگرفتند. ما و شهر ویرانمان، سوژهی عکاسی شده بودیم. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 31 به نظر میرسید انسانها تحت هر شرایطی، با عجله و بیتابی به دنبال جایی هستند که خود را مالک آن بدانند. حتی زمانی که آسمان، تنها سقف آنهاست، ترجیح میدهند با هم قاطی نشوند و در عوض صندلیای را تصاحب کنند که بدون ابهام متعلق به آنهاست. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 20 چطور همهچیز در مجاورت ما در یک ثانیه تا این حد دگرگون شده بود؟ با شک و تردید به این احتمال که این یک حملهی هوایی نبوده و چیزی کاملا متفاوت رخ داده، فکر کردم. شاید این چیزی بود که با جنگ ارتباطی نداشت، شاید مثل داستانهایی که در کودکی میخواندیم، این اتفاقی بود که در پایان جهان، با متلاشی شدن کرهی زمین اتفاق میافتاد. 0 2 mobina 1403/8/28 هیروشیما : شهر تباهی 3.5 1 صفحۀ 15 تصور میکردم چهل یا پنجاه بمب آتشین در اطرافم فرود آمده باشد. ولی اثری از شعلهی آتش و دود نبود. و من زنده بودم! چطور هنوز زنده بودم؟ خیلی عجیب بود. اطرافم را با دقت نگاه کردم، بخشی از وجودم انتظار داشت جسد بیجانم را در گوشهای بیابد. 0 2 mobina 1403/8/25 رویا فروشی دالرگات لی می یه 4.4 3 صفحۀ 178 "به باور من، دو راه برای دوست داشتن زندگی وجود داره، پنی. اولی اینه که وقتی احساس نارضایتی میکنی، سخت تلاش کنی تا زندگیتو تغییر بدی... گزینه دوم شاید راحتتر به نظر بیاد، ولی در واقع سختتره. و تازه، حتی اگه با راه اول پیش بری و زندگیتو تغییر بدی، باید در نهایت، از راه دوم هم بگذری تا احساس آرامش کنی." "و دومی چیه؟" "اینکه زندگیت رو همونطور که هست بپذیری و قدردان باشی. ولی اگه بتونی در عمل هم انجامش بدی، من معتقدم میفهمی خوشبختی همین گوشه و کنار بوده." 0 2 mobina 1403/8/25 رویا فروشی دالرگات لی می یه 4.4 3 صفحۀ 173 چطور میشه زندگی ما توی یک سن، انقدر با هم متفاوت باشه؟ اینطور نبود که لزوما از زندگیاش شاکی باشد. فقط آرزو میکرد زندگیاش خاصتر بود. وقتی میشنید مردم میگفتند، بعضیها خاص به دنیا میآیند یا چیزهای خارقالعاده در تقدیرشان است، به این فکر میافتاد که آیا او در سطح متوسطی به دنیا آمده است، و این بر ناامیدیاش میافزود. 0 2 mobina 1403/8/25 رویا فروشی دالرگات لی می یه 4.4 3 صفحۀ 155 تنها بازندهی اینجا منم... سروصدای زیادی راه انداختم و گفتم میخوام موسیقی بسازم، و خودمو اینجا زندانی کردم... آیا رویای من بزرگتر از استعدادمه؟ 0 2