بریدۀ کتاب
دیروز
3.0
0
صفحۀ 12
دختر در مواجهه با همه، نه تنها اعضای خانوادهاش بلکه هر کسی که میخواست راضی نگهش دارد، همان رفتاری را از خودش نشان میداد که دیگران از او انتظار داشتند و طوری وانمود میکرد که گویی خودش همان را میخواهد. وقتی از او توقع خنده داشتند میخندید. وقتی میخواستند ساکت باشد سکوت میکرد. زمانی که میل داشتند پر حرفی کند با لحنی شادمانه صحبت میکرد. کنار فردی که خودش را باهوش میدانست، خود را کمی احمق جلوه میداد؛ البته نه خیلی احمق چون مردم همیشه فکر میکردند تعامل با افراد احمق وقت تلف کردن است. و وقتی کنار افراد احمق بود، از سادگی آنها تعریف و تمجید میکرد. شاید چون شدیدا میخواست دیگران دوستش داشته باشند، میبایست هر روز مقدار وحشتناکی از انرژی ذهنی خود را هدر میداد.
دختر در مواجهه با همه، نه تنها اعضای خانوادهاش بلکه هر کسی که میخواست راضی نگهش دارد، همان رفتاری را از خودش نشان میداد که دیگران از او انتظار داشتند و طوری وانمود میکرد که گویی خودش همان را میخواهد. وقتی از او توقع خنده داشتند میخندید. وقتی میخواستند ساکت باشد سکوت میکرد. زمانی که میل داشتند پر حرفی کند با لحنی شادمانه صحبت میکرد. کنار فردی که خودش را باهوش میدانست، خود را کمی احمق جلوه میداد؛ البته نه خیلی احمق چون مردم همیشه فکر میکردند تعامل با افراد احمق وقت تلف کردن است. و وقتی کنار افراد احمق بود، از سادگی آنها تعریف و تمجید میکرد. شاید چون شدیدا میخواست دیگران دوستش داشته باشند، میبایست هر روز مقدار وحشتناکی از انرژی ذهنی خود را هدر میداد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.