بریده‌های کتاب مهتاب پرتو

خدا جوریه که ما نمیتونیم ببینیمش یا درکش کنیم برای همین به شکل کسی در میاد که توی زندگیمون به عنوان آدم خوبی میشناختیمش

ایل پسر میخواست ،در ایل تنها پسر بود که می‌توانست اجاق خانه را روشن کند ،اجاق پدران دختر دار را کور و خاموش می‌پنداشت و ب حال زار مادران دختر زا غم و غصه می‌خورد ایل با آن همه مادر رشید دختر را حقیر میشمرد ایل با آن همه زن سرفراز ،چونان زنانی که هنگام شکست مردان خود از بیم اسارت به دسته دشمنان گیسو بهم می بافتند و از قلعه های مرتفع خود را ب زمین می انداختند ایل دختر را خواهر را زن را مادر را ناچیز می انگاشت به دختر ارث نمی‌داد جهیزیه و مهریه نمی‌داد او را بر سفره مرد نمی نشاند دختر را به مدرسه تازه باز شده نمیفرستاد ،خواهر را با برادر برابر نمی‌دانست .بابت بهای دختر شیر بها می‌گرفت او را گویی می‌فروخت در ایل فقط فقط پسر ها بچه خانواده بودند بر روی دختر ها اسم هایی می‌گذاشتند که از به دنیا آمدن پسر بعد از خود جلوگیری کند اسم هایی همچون قزبس دختر بس کفایت کافی خدا بس و...

هر آدم مثل یک شهر نمیشه بزاری چند چیز ناخوشایند تو رو از کل شهر بیزار کنه شاید جاهایی از شهر باشه که دوست نداشته باشی مثل چند تا خیابون کثیف یا چند محله خلاف اما چیزای خوب شهر باعث میشن که اون شهر ارزش زندگی کردن داشته باشه

زن گفت :((بین مرگ و زندگی یک کتابخونه ست و تو این کتابخونه بیشمار قفسه ،پر از زندگی هایی که میتونستی داشته باشی. با خوندن هر کتاب میتونی ببینی اگه انتخابای متفاوتی میکردی اوضاع چطور پیش میرفت و اگه فرصت تجربه دوباره داشتی حسرت هاتو چطور جبران میکردی))

land is the only thing in the world that amounts to anything, the only thing in this world that lasts and don't you be forgetting it the only thing worth working for ,worth fighting for ,worth dying for

تنها قانون واقعی آن است که به آزادی منتهی شود ،قانون دیگری وجود ندارد🕊

ned closed his eyes and opened them,it made no difference .he slept and woke and slept again he didn't know which was more painful ,the waking or the sleeping . when he slept he dreamed .dark disturbing dream of blood and broken promises . when he woke there was nothing to do but think,and his waking thoughts were worse than nightmare 😭

کتابفروشی مکانی است پر جمعیت با ده ها هزار نویسنده مرده و زنده،که همگی در کنار هم زندگی میکنند اما کتاب ها ساکت هستند. آنها سکوت می‌کنند تا وقتی که کسی صفحه ای را باز کند....

در تو عشق می‌جوشد بی آنکه ردش را بشناسی بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده ،روییده

ما همگی دیوانه ایم فقط به اشکال مختلف

چیزی که بهترین ها رو بهترین می‌کنه نه خصوصیات ژنتیکی ،بلکه عادات اونهاست

یک روز بالاخره خواهیم مرد ، بنابراین چ اهمیتی دارد

مردم بیش از همه از چ می‌ترسند ؟! به نظر من بیش از هر چیز از برداشتن یک قدم تازه یا بیان حرف های جدید میترسند

a bruise is a lesson,and each lesson makes us better