بریده‌ای از کتاب بخارای من ایل من اثر محمد بهمن بیگی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 20

ایل پسر میخواست ،در ایل تنها پسر بود که می‌توانست اجاق خانه را روشن کند ،اجاق پدران دختر دار را کور و خاموش می‌پنداشت و ب حال زار مادران دختر زا غم و غصه می‌خورد ایل با آن همه مادر رشید دختر را حقیر میشمرد ایل با آن همه زن سرفراز ،چونان زنانی که هنگام شکست مردان خود از بیم اسارت به دسته دشمنان گیسو بهم می بافتند و از قلعه های مرتفع خود را ب زمین می انداختند ایل دختر را خواهر را زن را مادر را ناچیز می انگاشت به دختر ارث نمی‌داد جهیزیه و مهریه نمی‌داد او را بر سفره مرد نمی نشاند دختر را به مدرسه تازه باز شده نمیفرستاد ،خواهر را با برادر برابر نمی‌دانست .بابت بهای دختر شیر بها می‌گرفت او را گویی می‌فروخت در ایل فقط فقط پسر ها بچه خانواده بودند بر روی دختر ها اسم هایی می‌گذاشتند که از به دنیا آمدن پسر بعد از خود جلوگیری کند اسم هایی همچون قزبس دختر بس کفایت کافی خدا بس و...

ایل پسر میخواست ،در ایل تنها پسر بود که می‌توانست اجاق خانه را روشن کند ،اجاق پدران دختر دار را کور و خاموش می‌پنداشت و ب حال زار مادران دختر زا غم و غصه می‌خورد ایل با آن همه مادر رشید دختر را حقیر میشمرد ایل با آن همه زن سرفراز ،چونان زنانی که هنگام شکست مردان خود از بیم اسارت به دسته دشمنان گیسو بهم می بافتند و از قلعه های مرتفع خود را ب زمین می انداختند ایل دختر را خواهر را زن را مادر را ناچیز می انگاشت به دختر ارث نمی‌داد جهیزیه و مهریه نمی‌داد او را بر سفره مرد نمی نشاند دختر را به مدرسه تازه باز شده نمیفرستاد ،خواهر را با برادر برابر نمی‌دانست .بابت بهای دختر شیر بها می‌گرفت او را گویی می‌فروخت در ایل فقط فقط پسر ها بچه خانواده بودند بر روی دختر ها اسم هایی می‌گذاشتند که از به دنیا آمدن پسر بعد از خود جلوگیری کند اسم هایی همچون قزبس دختر بس کفایت کافی خدا بس و...

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.