بریده‌های کتاب Marina

دامبلدور به سادگی گفت:زیادی دوستت داشتم. به شادی تو بیشتر از آگاهی تو به حقیقت بها دادم ، به آرامش تو بیشتر از نقشه م بها دادم،‌به جون تو بیشتر از جون کسایی بها دادم که در صورت شکست نقشه م از دست میرفتن. میشه گفت درست همونطور رفتار کردم که ولدمورت انتظار داره احمق هایی که به دیگران عشق می‌ورزن،رفتار کنن.

"جانسون... جانسون کوافل رو در اختیار داره، این دختر عجب بازیکنیه،سالهاست دارم این رو میگم ولی حیف که افتخار نمی ده..." پروفسور مک گانگال فریاد زنان گفت:"جردن!" گزارش‌های جردن و غرزدنای مک گانگال واقعا>>>>>>

من نه این پول رو میخوام و نه لازمش دارم. اما به یذره خنده احتیاج دارم؛ هممون به یذره خنده احتیاج داریم.احساس میکنم زیاد طول نمی‌کشه که بیشتر از قبل محتاج خنده میشیم.

جرج آه بلندی کشید. به هری گفت : می‌خواستیم توی یکی از هرم ها حبسش کنیم ، ولی مامان فهمید.

و دخترخاله نسیمه کوچولو، که هنوز نفهمیده بود باید شرمنده باشد از ینکه دختر به دنیا آمده