بریدههای کتاب مهلا مهلا دیروز سووشون سیمین دانشور 4.1 196 صفحۀ 67 «خوب که فکرش را میکنم میبینم همه ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان...مذهبمان... 0 0 مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 44 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 44 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 44 صفحۀ 21 ـ خستهتان کردم؟ ـ نه.اگر زندگی کلاف نخی باشد... ـ ... من آنرا باز کرده میبینم. کاملاً گسترده و صاف. پیچ و تابش نمیدهم و رشتههایش را به دست و پایم نمیبندم. برای همین است که عدهای را دوست میدارم و عدهای را دوست نمیدارم. اما به کسی کینه ندارم. آمادهام که به دیگران کمک کنم، زیرا دلیلی نمیبینم که از این کار سر باز زنم. 0 0 مهلا 1403/12/1 شش کلاغ 1 لی باردوگو 4.9 2 صفحۀ 35 به اینژ گفته بود: من یک بازرگانم. نه بیشتر، نه کمتر. ـ کز، تو دزدی. ـ این دقیقا همون چیزی نیست که من گفتم؟ 0 1 مهلا 1403/10/16 سال بلوا عباس معروفی 4.1 139 صفحۀ 17 خدا بخواهد که باد سر بازی داشته باشد، حالا یا با موهای او یا با دل من، چه فرقی میکند؟ 0 21
بریدههای کتاب مهلا مهلا دیروز سووشون سیمین دانشور 4.1 196 صفحۀ 67 «خوب که فکرش را میکنم میبینم همه ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان...مذهبمان... 0 0 مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 44 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 44 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 44 صفحۀ 21 ـ خستهتان کردم؟ ـ نه.اگر زندگی کلاف نخی باشد... ـ ... من آنرا باز کرده میبینم. کاملاً گسترده و صاف. پیچ و تابش نمیدهم و رشتههایش را به دست و پایم نمیبندم. برای همین است که عدهای را دوست میدارم و عدهای را دوست نمیدارم. اما به کسی کینه ندارم. آمادهام که به دیگران کمک کنم، زیرا دلیلی نمیبینم که از این کار سر باز زنم. 0 0 مهلا 1403/12/1 شش کلاغ 1 لی باردوگو 4.9 2 صفحۀ 35 به اینژ گفته بود: من یک بازرگانم. نه بیشتر، نه کمتر. ـ کز، تو دزدی. ـ این دقیقا همون چیزی نیست که من گفتم؟ 0 1 مهلا 1403/10/16 سال بلوا عباس معروفی 4.1 139 صفحۀ 17 خدا بخواهد که باد سر بازی داشته باشد، حالا یا با موهای او یا با دل من، چه فرقی میکند؟ 0 21