بریدههای کتاب مهلا مهلا 1404/2/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 67 «خوب که فکرش را میکنم میبینم همه ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان...مذهبمان... 0 0 مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 58 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 58 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 58 صفحۀ 21 ـ خستهتان کردم؟ ـ نه.اگر زندگی کلاف نخی باشد... ـ ... من آنرا باز کرده میبینم. کاملاً گسترده و صاف. پیچ و تابش نمیدهم و رشتههایش را به دست و پایم نمیبندم. برای همین است که عدهای را دوست میدارم و عدهای را دوست نمیدارم. اما به کسی کینه ندارم. آمادهام که به دیگران کمک کنم، زیرا دلیلی نمیبینم که از این کار سر باز زنم. 0 0 مهلا 1403/12/1 شش کلاغ 1 لی باردوگو 4.6 4 صفحۀ 35 به اینژ گفته بود: من یک بازرگانم. نه بیشتر، نه کمتر. ـ کز، تو دزدی. ـ این دقیقا همون چیزی نیست که من گفتم؟ 0 1 مهلا 1403/10/16 سال بلوا عباس معروفی 4.1 175 صفحۀ 17 خدا بخواهد که باد سر بازی داشته باشد، حالا یا با موهای او یا با دل من، چه فرقی میکند؟ 0 21
بریدههای کتاب مهلا مهلا 1404/2/29 سووشون سیمین دانشور 4.1 255 صفحۀ 67 «خوب که فکرش را میکنم میبینم همه ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم و وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان...مذهبمان... 0 0 مهلا 1404/2/8 ملکوت بهرام صادقی 3.7 58 صفحۀ 37 بیش از هر وقت و مثل همیشه دنبال فراموشی میگردم. باز دلم میخواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما، ای فراموشی، میدانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من میدانم که نمیتوان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنان که هیچچیز وجود ندارد... حتی گریستن.) 0 0 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 58 صفحۀ 26 ـ از شما تشکر نمیکنم، زیرا مبالغه کردید. ولی به هر حال مسئله برای من باور کردن یا باور نکردن است، نه «بودن» یا «نبودن»، زیرا من همیشه بودهام. 0 9 مهلا 1404/2/7 ملکوت بهرام صادقی 3.7 58 صفحۀ 21 ـ خستهتان کردم؟ ـ نه.اگر زندگی کلاف نخی باشد... ـ ... من آنرا باز کرده میبینم. کاملاً گسترده و صاف. پیچ و تابش نمیدهم و رشتههایش را به دست و پایم نمیبندم. برای همین است که عدهای را دوست میدارم و عدهای را دوست نمیدارم. اما به کسی کینه ندارم. آمادهام که به دیگران کمک کنم، زیرا دلیلی نمیبینم که از این کار سر باز زنم. 0 0 مهلا 1403/12/1 شش کلاغ 1 لی باردوگو 4.6 4 صفحۀ 35 به اینژ گفته بود: من یک بازرگانم. نه بیشتر، نه کمتر. ـ کز، تو دزدی. ـ این دقیقا همون چیزی نیست که من گفتم؟ 0 1 مهلا 1403/10/16 سال بلوا عباس معروفی 4.1 175 صفحۀ 17 خدا بخواهد که باد سر بازی داشته باشد، حالا یا با موهای او یا با دل من، چه فرقی میکند؟ 0 21