بریدههای کتاب kiana kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 457 محبت هر چیزی را زیبا می کرد. 0 7 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 431 0 4 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 433 به نظرش واقعاً دلش برای آن ها تنگ شده بود.دلتنگی اصلا واژه ی قشنگی نبود. 0 4 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 427 زمزمه کرد:((حقیقت مثل هوا برای زندگی حیاتیه،اما وقتی پوسته ی سرخ بین اون و سیبِ زندگی پاره می شه،تلخیش مغز سیب رو سیاه می کنه 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 426 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 426 کیانیک گفت:((نه...احتیاجی نیست.شاید بهتر باشه فکرم نا آروم باقی بمونه...نباید هر آتشی رو خفه کرد.)) 0 1 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 419 با ملایمت گفت:((پسرم، درسته که راز تا وقتی اسیرِ صندوقچه ی ذهنه راز باقی می مونه،اما اگر هر رازی مدتی طولانی حبس بمونه ذهن رو سیاه می کنه ...به وقتس باید فکر رو شست و شو داد.با بعضی واقعیت ها نمی شه مبارزه کرد. باید شجاعت داشت و باهاشون رو در رو شد.حق با بانو بِه بود.تو خسته ای. خیلی خسته!)) -هیچی نگو!شاید حق با تو باشه،اما واقعیت هایی هم هستن که می شه باهاشون مبارزه کرد.باید باهاشون مبارزه کرد!)) 0 3 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 416 گلابی زمزمه کرد:((دلبستگی چه پنهانی و چه آشکار...شیرینه!)) انگور به تایید گفت:((شیرین و خطرناک!...دلبستگی بزرگترین بلای هستیه!دلبستگی بلای ذهن و دلِ دلداده هاست.)) 0 1 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 409 فقط کاش اون چیزهایی رو که من از تو دیدم،دیگران هم دیده بودن. 0 1 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 401 پس از مدت ها تنهایی،آن لحظه های زیبا،همچون رویا،غیر حقیقی و دور از واقعیت به نظر می رسیدند. 0 2 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 400 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 273 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 310 غلت دیگری در جایش زد. می دانست صبح شده،اما میلی به بیدار شدن نداشت.باید بار دیگر به دنیای امن خواب می خزید.جایی که مدتی بود آرامشی بیش از آرامش هر جای دیگری برایش داشت... 0 5 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 313 ماندانا نالید:((به خاطر دستت ازت معذرت می خوام.قصدی نداشتم مجبور...)) الاس رو برگرداند:((وقتی قراره چیزی رو از دست بدم، باید از دست بدم.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 312 سر انجام آلاس زمزمه وار گفت:((اون مرده. آره مرده.تو قدرت این رو نداری که کاری برای اون بکنی.وقتی قرار باشه چیزی از دست بره،باید از دست بره.اگر عمر کسی سر اومده باشه،باید بمیره!اگه تو اینجایی ،باید باشی اگه من اینجام، باید باشم.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 368 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 359 ماندانا لبخندی تلخ زد:((ممنون آبتین،اما از هر دیواری نمی شه با نردبان رد شد.بعضی از دیوار ها رو فقط باید خراب کرد.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 329 :((یه زمانی همیشه با هم بودیم.شاید هم...اون تنها کسی بود که واقعاً دوست من بود.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 327 به طرف ماندانا چرخید:((بهترین راه رو.اگر با تمام وجود بخواین و اگر نیروهای نهفته ای رو که دردن تون دارین به شکل درستش به کار بگیرین و به تون قول می دم راه پیش روتون خیلی نا هموار نباشه.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 326 ((اینجا با جاهای دیگه خیلی فرق داره. وقتی اینجا هستی مثل اینه که دیگه هیچ مشکلی وجود نداره و دیگه جای نگرانی برای هیچ چیز نیست.اینجا همه چیز یه شکل و یه حسه.همه چیز...همه چیز درست شبیه چشمه های آهنگینه.دقیقاً مثل چشمه های آهنگین.)) ناویناس دست روی شانه ی او گذاشت و گفت:((ما ونیساک ها همگی از اون چشمه ها زاده شدیم و دوباره به بخشی از همون چشمه ها تبدیل می شیم. اون چشمه ها مادر ما هستن. ادش،جوان ترین خواهر ما و پاک ترین و دانا ترین ماست.اون از همه ی ما به پاکی حقیقی طبیعت نزدیک تره؛همان طور که همه ی کودکان به پاکی حقیقی طبیعت نزدیک ترن و وجودشون هنوز کدرِ این دنیا نشده و نگاه شون عمیق تره. در مورد اینجا هم می شه گفت فرق زیادی با بقیه ی جاهای دنیا نداره.تنها تفاوت،در رنگ دل هاست و اینکه چه چیزی ارزش مشغول کردن افکار رو داره و چه چیزی نه. شاید اگر باقی موجودات هم قادر بودن پاکی اولیه ی دردنی شون رو حفظ کنن،نیازی به پنهان بودن هیچ رازی نبود.)) 0 0
بریدههای کتاب kiana kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 457 محبت هر چیزی را زیبا می کرد. 0 7 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 431 0 4 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 433 به نظرش واقعاً دلش برای آن ها تنگ شده بود.دلتنگی اصلا واژه ی قشنگی نبود. 0 4 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 427 زمزمه کرد:((حقیقت مثل هوا برای زندگی حیاتیه،اما وقتی پوسته ی سرخ بین اون و سیبِ زندگی پاره می شه،تلخیش مغز سیب رو سیاه می کنه 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 426 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 426 کیانیک گفت:((نه...احتیاجی نیست.شاید بهتر باشه فکرم نا آروم باقی بمونه...نباید هر آتشی رو خفه کرد.)) 0 1 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 419 با ملایمت گفت:((پسرم، درسته که راز تا وقتی اسیرِ صندوقچه ی ذهنه راز باقی می مونه،اما اگر هر رازی مدتی طولانی حبس بمونه ذهن رو سیاه می کنه ...به وقتس باید فکر رو شست و شو داد.با بعضی واقعیت ها نمی شه مبارزه کرد. باید شجاعت داشت و باهاشون رو در رو شد.حق با بانو بِه بود.تو خسته ای. خیلی خسته!)) -هیچی نگو!شاید حق با تو باشه،اما واقعیت هایی هم هستن که می شه باهاشون مبارزه کرد.باید باهاشون مبارزه کرد!)) 0 3 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 416 گلابی زمزمه کرد:((دلبستگی چه پنهانی و چه آشکار...شیرینه!)) انگور به تایید گفت:((شیرین و خطرناک!...دلبستگی بزرگترین بلای هستیه!دلبستگی بلای ذهن و دلِ دلداده هاست.)) 0 1 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 409 فقط کاش اون چیزهایی رو که من از تو دیدم،دیگران هم دیده بودن. 0 1 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 401 پس از مدت ها تنهایی،آن لحظه های زیبا،همچون رویا،غیر حقیقی و دور از واقعیت به نظر می رسیدند. 0 2 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 400 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 273 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 310 غلت دیگری در جایش زد. می دانست صبح شده،اما میلی به بیدار شدن نداشت.باید بار دیگر به دنیای امن خواب می خزید.جایی که مدتی بود آرامشی بیش از آرامش هر جای دیگری برایش داشت... 0 5 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 313 ماندانا نالید:((به خاطر دستت ازت معذرت می خوام.قصدی نداشتم مجبور...)) الاس رو برگرداند:((وقتی قراره چیزی رو از دست بدم، باید از دست بدم.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 312 سر انجام آلاس زمزمه وار گفت:((اون مرده. آره مرده.تو قدرت این رو نداری که کاری برای اون بکنی.وقتی قرار باشه چیزی از دست بره،باید از دست بره.اگر عمر کسی سر اومده باشه،باید بمیره!اگه تو اینجایی ،باید باشی اگه من اینجام، باید باشم.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 368 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 359 ماندانا لبخندی تلخ زد:((ممنون آبتین،اما از هر دیواری نمی شه با نردبان رد شد.بعضی از دیوار ها رو فقط باید خراب کرد.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 329 :((یه زمانی همیشه با هم بودیم.شاید هم...اون تنها کسی بود که واقعاً دوست من بود.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 327 به طرف ماندانا چرخید:((بهترین راه رو.اگر با تمام وجود بخواین و اگر نیروهای نهفته ای رو که دردن تون دارین به شکل درستش به کار بگیرین و به تون قول می دم راه پیش روتون خیلی نا هموار نباشه.)) 0 0 kiana دیروز حومه ی سکوت مریم عزیزی 4.0 14 صفحۀ 326 ((اینجا با جاهای دیگه خیلی فرق داره. وقتی اینجا هستی مثل اینه که دیگه هیچ مشکلی وجود نداره و دیگه جای نگرانی برای هیچ چیز نیست.اینجا همه چیز یه شکل و یه حسه.همه چیز...همه چیز درست شبیه چشمه های آهنگینه.دقیقاً مثل چشمه های آهنگین.)) ناویناس دست روی شانه ی او گذاشت و گفت:((ما ونیساک ها همگی از اون چشمه ها زاده شدیم و دوباره به بخشی از همون چشمه ها تبدیل می شیم. اون چشمه ها مادر ما هستن. ادش،جوان ترین خواهر ما و پاک ترین و دانا ترین ماست.اون از همه ی ما به پاکی حقیقی طبیعت نزدیک تره؛همان طور که همه ی کودکان به پاکی حقیقی طبیعت نزدیک ترن و وجودشون هنوز کدرِ این دنیا نشده و نگاه شون عمیق تره. در مورد اینجا هم می شه گفت فرق زیادی با بقیه ی جاهای دنیا نداره.تنها تفاوت،در رنگ دل هاست و اینکه چه چیزی ارزش مشغول کردن افکار رو داره و چه چیزی نه. شاید اگر باقی موجودات هم قادر بودن پاکی اولیه ی دردنی شون رو حفظ کنن،نیازی به پنهان بودن هیچ رازی نبود.)) 0 0