بریدهای از کتاب حومه ی سکوت اثر مریم عزیزی
3 روز پیش
صفحۀ 310
غلت دیگری در جایش زد. می دانست صبح شده،اما میلی به بیدار شدن نداشت.باید بار دیگر به دنیای امن خواب می خزید.جایی که مدتی بود آرامشی بیش از آرامش هر جای دیگری برایش داشت...
غلت دیگری در جایش زد. می دانست صبح شده،اما میلی به بیدار شدن نداشت.باید بار دیگر به دنیای امن خواب می خزید.جایی که مدتی بود آرامشی بیش از آرامش هر جای دیگری برایش داشت...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.