بریدههای کتاب istella istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 25 خوب بودم اما خوشحال نه. از اینکه نمیتوانستم به لئون کمک کنم عصبی بودم. میتوانستم برایش کوه هارا از جا بلند کنم، خودم را تکه تکه کنم و توی ماهیتابه سرخ بشوم. میتوانستم اورا در آغوش بگیرم و به سینهام بفشارم و به همه جای دنیا ببرمش، برای نجات دادنش میتوانستم هرچیزی را تحمل کنم، اما خب، در حقیقت هیچکاری نمیتوانستم بکنم، جز صبر! 0 3 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 17 با خودم میگفتم اگر میشد که کوچک و کوچکتر بشوم، کم کم فراموشم میکنند و بلاخره روزی به کل از صفحهی روزگار محو میشوم و تمام مشکلاتم هم به یکباره حل میشوند. 0 1 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 16 باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره، و من، میشنوی؟ من آدمهای راحتطلب رو قبول ندارم، من آدمهایی که از همه چیز مینالن رو دوست ندارم. خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن. 0 5 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 12 وقتی وارد این فضای کوچک و شلوغ میشوم، نفس عمیقی میکشم تا عطر خوشبختی را استشمام کنم. بوی روغن سوخته، گریس، هویه، چسب چوب، تنباکو و بقیهی چیزها. لذت بخش است! به خودم قول دادهام که روزی عصارهی این بو را بگیرم و عطری درست کنم و اسمش را ″عطر انبار″ بگذارم. برای اینکه اگر روزی زندگی آزارم داد از آن بو نفس بکشم. 0 0 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 13 به خودم گفتم:«یا میری روی تختت و گریه میکنی، که حق داری گریه کنی چون زندگیت ارزشی نداره، خودت هم ارزشی نداری و میتونی همین الان بمیری بدون هیچ مشکلی؛ یا از روی زمین بلند میشی و یه چیزی درست میکنی.» 0 0 istella 2 روز پیش دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 2.1 254 صفحۀ 168 ″وقتی به کرین نگاه میکنم، فقط خودش رو میبینم، مثل نور روشنی تو تاریکی. اون وقتی به من نگاه میکنه، فقط تاریکی میبینه. ″ 0 12 istella 1404/5/27 پسرک ، موش کور ، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.3 2 صفحۀ 36 ″به نظرت عجیب نیست؟ ما فقط میتونیم بیرون خودمون رو ببینیم ولی تقریبا همهی چیزای مهم درونمون اتفاق میوفتن ֪֢″ 0 22 istella 1404/5/27 رویافروشی دالرگات لی می یه 4.0 49 صفحۀ 175 ″الهام″ کلمه ی راحت و در دسترسیه. باعث میشه حس کنی ایده های بزرگ قراره از ناکجاآباد سر برسن، مثل اینکه از توی یه لوح خالی بیان بیرون. ولی درواقع، یه ایدهٔ بزرگ به این بستگی داره که چقدر زمان صرفش کنی، و این چیزیه که تفاوت رو رقم میزنه؛ اینکه زمان کافی رو صرف جستجوی پاسخ کردی یا نه. کلیدش اینه، دوستِ من! فقط باید تقلا کنی و سختی بکشی تا پاسخت رو پیدا کنی ֪֢ 0 15
بریدههای کتاب istella istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 25 خوب بودم اما خوشحال نه. از اینکه نمیتوانستم به لئون کمک کنم عصبی بودم. میتوانستم برایش کوه هارا از جا بلند کنم، خودم را تکه تکه کنم و توی ماهیتابه سرخ بشوم. میتوانستم اورا در آغوش بگیرم و به سینهام بفشارم و به همه جای دنیا ببرمش، برای نجات دادنش میتوانستم هرچیزی را تحمل کنم، اما خب، در حقیقت هیچکاری نمیتوانستم بکنم، جز صبر! 0 3 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 17 با خودم میگفتم اگر میشد که کوچک و کوچکتر بشوم، کم کم فراموشم میکنند و بلاخره روزی به کل از صفحهی روزگار محو میشوم و تمام مشکلاتم هم به یکباره حل میشوند. 0 1 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 16 باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره، و من، میشنوی؟ من آدمهای راحتطلب رو قبول ندارم، من آدمهایی که از همه چیز مینالن رو دوست ندارم. خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن. 0 5 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 12 وقتی وارد این فضای کوچک و شلوغ میشوم، نفس عمیقی میکشم تا عطر خوشبختی را استشمام کنم. بوی روغن سوخته، گریس، هویه، چسب چوب، تنباکو و بقیهی چیزها. لذت بخش است! به خودم قول دادهام که روزی عصارهی این بو را بگیرم و عطری درست کنم و اسمش را ″عطر انبار″ بگذارم. برای اینکه اگر روزی زندگی آزارم داد از آن بو نفس بکشم. 0 0 istella دیروز پسری با 35 کیلو امید آنا گاوالدا 3.9 35 صفحۀ 13 به خودم گفتم:«یا میری روی تختت و گریه میکنی، که حق داری گریه کنی چون زندگیت ارزشی نداره، خودت هم ارزشی نداری و میتونی همین الان بمیری بدون هیچ مشکلی؛ یا از روی زمین بلند میشی و یه چیزی درست میکنی.» 0 0 istella 2 روز پیش دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 2.1 254 صفحۀ 168 ″وقتی به کرین نگاه میکنم، فقط خودش رو میبینم، مثل نور روشنی تو تاریکی. اون وقتی به من نگاه میکنه، فقط تاریکی میبینه. ″ 0 12 istella 1404/5/27 پسرک ، موش کور ، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.3 2 صفحۀ 36 ″به نظرت عجیب نیست؟ ما فقط میتونیم بیرون خودمون رو ببینیم ولی تقریبا همهی چیزای مهم درونمون اتفاق میوفتن ֪֢″ 0 22 istella 1404/5/27 رویافروشی دالرگات لی می یه 4.0 49 صفحۀ 175 ″الهام″ کلمه ی راحت و در دسترسیه. باعث میشه حس کنی ایده های بزرگ قراره از ناکجاآباد سر برسن، مثل اینکه از توی یه لوح خالی بیان بیرون. ولی درواقع، یه ایدهٔ بزرگ به این بستگی داره که چقدر زمان صرفش کنی، و این چیزیه که تفاوت رو رقم میزنه؛ اینکه زمان کافی رو صرف جستجوی پاسخ کردی یا نه. کلیدش اینه، دوستِ من! فقط باید تقلا کنی و سختی بکشی تا پاسخت رو پیدا کنی ֪֢ 0 15