بریدهای از کتاب پسری با 35 کیلو امید اثر آنا گاوالدا
دیروز
صفحۀ 25
خوب بودم اما خوشحال نه. از اینکه نمیتوانستم به لئون کمک کنم عصبی بودم. میتوانستم برایش کوه هارا از جا بلند کنم، خودم را تکه تکه کنم و توی ماهیتابه سرخ بشوم. میتوانستم اورا در آغوش بگیرم و به سینهام بفشارم و به همه جای دنیا ببرمش، برای نجات دادنش میتوانستم هرچیزی را تحمل کنم، اما خب، در حقیقت هیچکاری نمیتوانستم بکنم، جز صبر!
خوب بودم اما خوشحال نه. از اینکه نمیتوانستم به لئون کمک کنم عصبی بودم. میتوانستم برایش کوه هارا از جا بلند کنم، خودم را تکه تکه کنم و توی ماهیتابه سرخ بشوم. میتوانستم اورا در آغوش بگیرم و به سینهام بفشارم و به همه جای دنیا ببرمش، برای نجات دادنش میتوانستم هرچیزی را تحمل کنم، اما خب، در حقیقت هیچکاری نمیتوانستم بکنم، جز صبر!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.