بریدههای کتاب hatsumi hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 168 وقتی می گویند قهر کرده ام کفرم در می آید. بله، موحنایی نمی تواند جداً از کسی دلخور باشد قهر میکند ولش کنید وقتی که تمام شد خودش از کنج تنهایی اش بیرون می آید می بینیدش که آرام گرفته و اخم هایش باز شده به خصوص نشان ندهید که بهش توجه دارید چیز مهمی نیست. معذرت می خواهم ،پاپا برای پدر و مادر و غریبه ها مهم نیست. قبول دارم گاهی قهر میکنم برای حفظ ظاهر اما باور کن گاهی هم به شدت جوش می آورم با تمام وجود و توهین هایش را فراموش نمیکنم. 0 10 hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 193 یعنی از روی محبت برایشان تابوت میسازید؟ نجار میگوید هرچه پیرتر می شویم این کار ناخوشایندتر می شود. جوان که بودم، ساختن تابوت برایم فرقی با ساختن یک میز نداشت. به هیچ چیز فکر نمی کردم حالا با هر تابوتی به مرگ فکر میکنید؟ بله همین طور است. و با اینکه میدانید دارید تابوت کس دیگری را میسازید، از فکر اینکه ندانسته تابوت خودتان را میسازید می ترسید... این طور نیست؟ بگویید... نمیدانم نجار امروز چهاش شده است هر کاری میکنم نمیتوانم بخندانمش. 0 16 hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 171 پاپا، اگر به ات بگویم که میخواستم خودکشی کنم چه میگویی؟ آقای لوپیک: شورش را در میاری، موحنایی! موحنایی: قسم میخورم که همین دیروز می خواستم خودم را دار بزنم. آقای لوپیک: فعلا که اینجایی پس آن قدرها هم دلت نمیخواست خودت را بکشی. اما وقتی که یاد خودکشی ناموفقت میافتی با افتخار سرت را بالا نگه می داری گمان میکنی فقط تویی که گاهی به فکر خودکشی افتاده ای موحنایی خودخواهی گمراهت می کند میخواهی همه چیز مال تو باشد. خیال می کنی فقط خودت توی این دنیا وجود داری موحنایی: پاپا، برادرم خوشبخت است خواهرم خوشبخت است و اگر مامان به قول تو از اذیت کردن من هیچ لذتی نمیبرد دیگر نمیدانم چه بگویم. اما تو به همه مسلطی و همه ازت حساب می برند حتی مامان هیچ کاری برای برهم زدن خوشبختی ات از دستش برنمی آید و این ثابت می کند که میان انسانها هم کسانی هستند که خوشبخت باشند. آقای لوپیک: آدم کوچولوی لجوج این دلیل هایی که می آوری همه بی ربط است. تو از دل مردم خبر داری؟ همه چیزها را می فهمی؟ 0 5 hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 109 باز هم اندیشه اش جاده های طولانی سکوت را در می نوردد اما باز هم گوش هایش پر از هیاهو می.شود روی سقف مگس ریزه ای در تار عنکبوت افتاده است میلرزد و بال بال میزند عنکبوت روی تاری بلند سر میخورد شکمش به سفیدی خمیر نان است لحظه ای معلق میماند مضطرب و جمع شده ،موحنایی نشسته روی لمبرهایش عنکبوت را می پاید و در فکر فرجام کار است و هنگامی که عنکبوت نحس پاهای ستاره مانندش را می بندد، به طعمه خود هجوم می برد آن را می فشارد و می خورد، موحنایی بلند میشود و می ایستد، گویی سهم خود را می طلبد و نه چیزی بیش از این عنكبوت دوباره بالا میرود موحنایی دوباره مینشیند و به خود باز می گردد به روح خود که همچو خرگوش ترسان است و تاریکی در آن حکم فرما .دیری نمیگذرد که مثل باریکه ای از آب سنگین شده از ماسه خیال پردازی هایش که سراشیبی نمیبیند از جریان باز می ایستد، به شکل چاله آبی در می آید و راکد می ماند. 0 2 hatsumi 1403/1/18 خانه خوبرویان خفته یاسوناری کاواباتا 3.1 7 صفحۀ 53 مرد با خود می اندیشید که اصولا انسان ها در هنگام احساس تنهایی، سعی می کنند خانواده ها را خوار بشمارند؛ زیرا تصور می کنند ان ها نیز، تنهایی او را به استهزا می گیرند. 0 1 hatsumi 1403/1/18 خانه خوبرویان خفته یاسوناری کاواباتا 3.1 7 صفحۀ 27 او در حالی که به من خیره شده بودد، گفت: «خواهش می کنم، خواهش می کنم.» انگشتانم را روی پلک هایش گذاشتم و آن ها را بستم، صدایش می لرزید؛ «مسیح گریه کرد.سپس یهودیان گفتند:اینک ببینید که چگونه آن زن را دوست دارد.» 0 4 hatsumi 1403/1/18 خانه خوبرویان خفته یاسوناری کاواباتا 3.1 7 صفحۀ 19 دختر گفت:« می تونم یکی از دست هامو واسه امشب در اختیارت بذارم.» سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت. شروع سورئال و میخکوب کننده این داستان رو قراره همیشه یادم بمونه . وقتی میگم به داستان های ژاپنی و سبک عجیب و غریب اون ها علاقه دارم منظورم دقیقا همچنین کتابی هست. کتاب سه تا داستان داره که هر سه هم از نظر فرم و هم محتوا قابل بررسی هستند، سه داستان فوقالعاده که به بررسی تأثیر متقابل بین فانتزی وابسته به عشق شهوانی و واقعیت در ذهن یک فرد تنها میپردازد. هر سه داستان حول محور یک قهرمان تنها و اروتیسم خاص او هستند. در هر یک، نویسنده تعامل فانتزی و واقعیت خلوت ذهنی قهرمان های داستان بررسی میکنه، وجه اشتراک هر سه داستان شخصیت اصلی ، راوی داستان هست که مرد هست و فانتزی خاصی نسبت به جنس مونث داره. مضامین زیادی پشت داستان ها پنهان شده ، طوری که باید حتما چندبار خونده بشه و در موردش بحث بشه و به نظرم باز هم نکاتی پنهان می مونن که این یکی از جنبه های داستان های اروتیک و ادغام خیال و واقعیت هست .بخاطر سانسورها من نسخه انگلیسی کتاب رو همراه با نسخه فارسی خوندم ، توی داستان دست در حد دو خط سانسور داشتیم که به اصل داستان آسیبی نمی زنه، داستان پرنده ها سانسور نداشت و داستان آخر یعنی خانه خوبرویان خفته یک سری لمس ها رو سانسور کرده بودن که خب با توجه به اروتیک بودن داستان قابل پیشبینی بود ولی خب باز هم به اصل داستان آسیبی وارد نشده بود ، که فکر کنیم نکته ای از داستان رو از دست دادیم. داستان خانه خوبرویان خفته داستانی هست که مارکز آرزو می کرده کاش خودش نوشته بود و من اثر دلبرکان غمگین من مارکز که الهام گرفته از این اثر هست رو هم قبلا خونده بودم و باید بگم هر دو درخشان هستند. داستان دست که داستان مورد علاقه من توی این کتاب هست،داستان مردی هست که زنی دستش رو از شانه قطع میکنه و به مرد می ده و مرد دست رو به خونه میاره تا یک شب رو باهاش بگذرونه و خب مونولوگ ها و دیالوگ هایی که شکل می گیره خیلی جالب و مهم هستند، جنس زن توی هر سه داستان به عنوان سوژه اصلی آورده شده و هر سه شخصیت مرد داستان به نوعی دچار افسون زن ها می شن. توی داستان اول به مضامینی مثل تنهایی انسان ، انزوا، خودشناسی، عشق ، زیبایی، شرم و هویت اشاره می شه... به طوری که راوی عنوان می کنه زن دستش رو به من داد چون من اون رو زیبا می دیدم، و دست که بخشی از وجود زن هست در دید راوی تمام وجود زن دیده می شه . «او به خوبی حس کرده بود که من او را زیبا می پندارم؛و اصلا به همین دلیل بود که دستش را از محل گردی شانه اش قطع کرد و به امانت در اختیار من گذاشت». من از شرم صحبت میکنم چون راوی از پنجره و دوقلوهای همسایه صحبت میکنه و من ترس از دیده شدن در مقابل همسایه ها و زن ماشین سوار رو به عنوان ترس از اجتماع و قضاوت شدن تفسیر کردم. جایی دست عنوان میکنه که اگه کسی منو ببینه انگار خویشتن من رو دیده و برای خودشناسی باید دور شد ، خودشناسی رو میشه به عنوان دلیلی که زن دستش رو به مرد قرض داده تفسیر کرد. و جایی از داستان مرد دست زن رو به خودش متصل میکنه و می گه حالا خودم شدم و به نظر من مرد با مفهوم هویت خودش درگیر یود. «دست دخترک پرسید:کسی از اونجا ما را می بینه؟ گفتم:شاید یه زن یا یه مرد.شاید هم هیچکس «هیچ کس نباید من رو ببینه وگرنه خویشتن منو دیده....» « از خواب و خاطرات هم به عنوان عناصر مهم داستان ها می شه یاد کرد، هر سه شخصیت مرد توی هر سه داستان مردهایی بودند که با یک اندوه خاصی که مربوط به گذشته و زمان از دست رفته بود زندگی می کردند . داستان دوم علاقمندی مرد به پرنده ها بود و خاطرات باز هم توی داستان نقش مهمی دارند، یه جایی از داستان خیلی برای من شوکه کننده بود اون رفتار مرد با پرنده ها بود ، اون سهل انگاری که انگار از عمد بود و آسیب زدن به پرنده ها... داستان سوم داستان پیرمردی به نام آگوچی هست که از طریق یکی از دوستانش با خونه ای آشنا میشه که توی اون خونه دخترای کم سن رو بصورت خواب در اختیار پیرمردها میذارن که یه شب تا صبح رو باهاشون سپری کنند. و تفکرات، اتفاقات و نحوه مواجه آگوچی با این مسئله روایت میشه. باز هم مضامینی که توی داستان وجود دارن خواب، انزوا، گذشته، خاطرات، وجدان، فساد و پستی ،زیبایی زنان، اشتیاق به گذشته، جستجوی یک شادی واهی و مرگ هستند. به نظرم گذشته و زن های زندگی آگوچی نقش پررنگی رو توی داستان ایفا می کنند، اینکه با یک سری لمس ها آگوچی یاد زن های زندگیش مثل مادر ، همسرو دخترش میفتاد، به نظرم جا داره حتی یک تفسیر فرویدی هم ازش بکنیم چون من خیلی جاها حس میکردم در واقع آگوچی غریزه زیادی نسب به دختر یا مادرش داشته و سرکوبش باعث شده ، توی اولین رویارویی به اون ها فکر کنه. مضامینی مثل احساس گناه و فساد و قساوت انسان هم که کاملا توی داستان آشکار بود ، اینکه اگر واقعا مرزی وجود نداشته باشه تا چه حد حاضری بی رحمانه رفتار کنی و گذشته ، بارها توی داستان تاکید میشه که مردها اینکار رو انجام میدن تا مثل گذشته احساس زنده بودن داشته باشند، پایان داستان ، پایانی رئال ، شوکه کننده و به فکر فروبرنده هست. کتاب رو خیلی خیلی خیلی زیاد دوست داشتم و همیشه برای من به یاد موندنی هست و کتابی هست که قطعا دوباره میخونمش، خیلی زود تمومش کردم اما داستان ها اینقدر برام درگیر کننده و جذاب بودن که تا مدت ها کتاب رو کنارم نگه داشتم ، ورقش می زدم و به داستان هاش فکر میکردم... چندتا هایلایت های من از کتاب: دست گفت:«من یه رایحه ای استشمان می کنم» گفتم:«رایحه؟ شاید از بدن من باشه.ردپای سایه مو تو تاریکی ندیدی؟ یه خرده دقت کن.شاید سایه ام منتظره تا برگردم پیشش». «نه یه رایحه ی خوش بو» با هیجان گفتم: آهان ، ماگنولیا خیلی خوشحال شدم که آن رایحه کپک زده و ناخوشایند تنهایی من نبود.بوی خوش ماگنولیا برای آن مهمان دل انگیز واقعا مناسب 0 3 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 360 شاید زندگی یعنی همین: ناامیدی بسیار، ولی همینطور لحظههایی از زیبایی که، در آن لحظهها، زمان همان زمان نیست. درست مثل نتهای موسیقی که نوعی پرانتز در گذر زمان ایجاد میکنند، تعلیق، یک جای دیگر در همینجا، یک همیشه در هرگز. آری، همین است، یک همیشه در هرگز. 0 3 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 358 میترسم به درون خودم بروم و ببینم آنجا چه میگذرد. 0 5 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 317 تهیدستی دروگر قهاری است: این دروگر همه تواناییهای ما را در برقراری ارتباط با دیگری درو میکند و ما را تخلیه شده و شسته شده از احساسات بهجا میگذارد تا بتوانیم تمام سیاهیهای زمان حال را تحمل کنیم. 0 3 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 283 شاید بزرگترین خشمها و سرخوردگیها از بیکاری نیست، از نداری نیست، از بیآینده بودن نیست: از احساسِ نداشتن فرهنگ است زیرا آدم میان فرهنگهای متفاوت، نمادهای سازشناپذیر، چهارشقه شده است. چگونه میتوان وجود داشت اگر آدم نداند در کجا قرار گرفته است. اگر باید همزمان به فرهنگ ماهیگیران تایلندی و بورژواهای فرانسوی گردن نهاد، کدامین کس بخواهد اینهمه بارِ گران بودن؟ بنابراین، آدم ماشینها را آتش میزند، میکشد و غارت میکند. 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 221 آیا سرنوشت من، از پیش بر پیشانیام نوشته شده؟ اگر میخواهم بمیرم، برای این است که به آن اعتقاد دارم. ولی اگر، در جهان ما، این امکان وجود داشته باشد که انسان چیزی بشود که هنوز نیست… آیا خواهم توانست از این امکان استفاده کنم و از زندگی باغ دیگری جز باغ پدرانم درست کنم. 0 1 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 134 وقتی نگرانم، به پناهگاهم میروم. هیچ نیازی به مسافرت ندارم. رفتن و پیوستن به قلمرو خاطرات ادبیام کفایت میکند. زیرا چه وسیله تفریحی شریفتر و چه همصحبتی سرگرمکنندهتر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذتبخشتر از هیجانی است که خواندن کتاب نصیب انسان میکند. ۱۳۴ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 54 بسیار پسندیده است که انسان در خصوص تحول، تکامل، تمدن و واژههایی در همین ردیف حرف بزند و سخنرانیهای پرآب و تابی ایراد کند، ولی انسان از ابتدای پدیدار شدنش تا امروز پیشرفت زیادی نکرده است: همچنان باور دارد که تصادفاً به وجود نیامده است و خدایانی که اکثریتشان مهرباناند بر سرنوشتش نظارت دارند. 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 301 شاید زنده بودن یعنی همین: دنبال کردن لحظه هایی که می میرند. ۳۰۱ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 95 این لحظه ها پرانتزهای سحرآمیزی در زندگی اند که قلب و روح را به هیجان می آورند، به دلیل این که کمی از ابدیت، به نحوی زودگذر ولی در نهایت شدت، ناگهان سر می رسند تا زمان را پرثمر کند. در بیرون جهان می غرد یا در خواب است، جنگ همه چیز را به آتش می کشد، آدم ها زندگی می کنند و می میرند، ملت ها نابود می شوند، ملت های دیگری سر بر می کشند که به زودی بلعیده خواهند شد و در تمام این آشوب ها و خشم ها، در این ظهور و خروج و تکرار، در حالی که جهان به راه خود می رود، آتش می گیرد، خود را پاره پاره و نابود می کند و دوباره زنده می شود، زندگی انسانی در جنبش و حرکت است. ۹۵ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 75 بهنظر داراها اینطور میآید که افراد خردهپا، شاید بهعلت اینکه زندگی آنها ارزش چندانی ندارد و محروم از اکسیژن، پول و مردمداریاند، احساسات انسانی را با شدت کمتری درک میکنند و با بیاعتنایی زیادی با آن روبهرو میشوند. چون ما سرایدار بودیم، بهنظر میآمد که پذیرفته شده است که مرگ برای ما در روند طبیعی امور قرار دارد و چیزی عادی و پیشپاافتاده است حال آنکه برای داراها چیزی غیر عادلانه و واقعهای ناگوار شمرده میشود. 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 49 زیبایی گوهری است که هر چیزی را قابل بخشش می کند حتی ابتذال را ۴۹ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 31 بعضی از آدم ها، از درک آن چه میبینند، از درک آن چه زندگی آن را ساخته است، ناتوانند و یک عمر طوری سخن پراکنی در مورد آدم ها می کنند که گویی درباره آدم مصنوعی حرف می زنند و در مورد چیزها طوری صحبت می کنند انگار روحی ندارند و خلاصه می شوند در آن چه، به لطف الهامات ذهنی، می توان درباره شان گفت. ۳۱ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 22 مهم مردن و در چه سنی مردن نیست، مهم این است که آدم به هنگام مردن در حال انجام دادن چه کاری است. 0 0
بریدههای کتاب hatsumi hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 168 وقتی می گویند قهر کرده ام کفرم در می آید. بله، موحنایی نمی تواند جداً از کسی دلخور باشد قهر میکند ولش کنید وقتی که تمام شد خودش از کنج تنهایی اش بیرون می آید می بینیدش که آرام گرفته و اخم هایش باز شده به خصوص نشان ندهید که بهش توجه دارید چیز مهمی نیست. معذرت می خواهم ،پاپا برای پدر و مادر و غریبه ها مهم نیست. قبول دارم گاهی قهر میکنم برای حفظ ظاهر اما باور کن گاهی هم به شدت جوش می آورم با تمام وجود و توهین هایش را فراموش نمیکنم. 0 10 hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 193 یعنی از روی محبت برایشان تابوت میسازید؟ نجار میگوید هرچه پیرتر می شویم این کار ناخوشایندتر می شود. جوان که بودم، ساختن تابوت برایم فرقی با ساختن یک میز نداشت. به هیچ چیز فکر نمی کردم حالا با هر تابوتی به مرگ فکر میکنید؟ بله همین طور است. و با اینکه میدانید دارید تابوت کس دیگری را میسازید، از فکر اینکه ندانسته تابوت خودتان را میسازید می ترسید... این طور نیست؟ بگویید... نمیدانم نجار امروز چهاش شده است هر کاری میکنم نمیتوانم بخندانمش. 0 16 hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 171 پاپا، اگر به ات بگویم که میخواستم خودکشی کنم چه میگویی؟ آقای لوپیک: شورش را در میاری، موحنایی! موحنایی: قسم میخورم که همین دیروز می خواستم خودم را دار بزنم. آقای لوپیک: فعلا که اینجایی پس آن قدرها هم دلت نمیخواست خودت را بکشی. اما وقتی که یاد خودکشی ناموفقت میافتی با افتخار سرت را بالا نگه می داری گمان میکنی فقط تویی که گاهی به فکر خودکشی افتاده ای موحنایی خودخواهی گمراهت می کند میخواهی همه چیز مال تو باشد. خیال می کنی فقط خودت توی این دنیا وجود داری موحنایی: پاپا، برادرم خوشبخت است خواهرم خوشبخت است و اگر مامان به قول تو از اذیت کردن من هیچ لذتی نمیبرد دیگر نمیدانم چه بگویم. اما تو به همه مسلطی و همه ازت حساب می برند حتی مامان هیچ کاری برای برهم زدن خوشبختی ات از دستش برنمی آید و این ثابت می کند که میان انسانها هم کسانی هستند که خوشبخت باشند. آقای لوپیک: آدم کوچولوی لجوج این دلیل هایی که می آوری همه بی ربط است. تو از دل مردم خبر داری؟ همه چیزها را می فهمی؟ 0 5 hatsumi 1403/3/22 مو حنایی و چند داستان کوتاه ژول رنار 3.0 1 صفحۀ 109 باز هم اندیشه اش جاده های طولانی سکوت را در می نوردد اما باز هم گوش هایش پر از هیاهو می.شود روی سقف مگس ریزه ای در تار عنکبوت افتاده است میلرزد و بال بال میزند عنکبوت روی تاری بلند سر میخورد شکمش به سفیدی خمیر نان است لحظه ای معلق میماند مضطرب و جمع شده ،موحنایی نشسته روی لمبرهایش عنکبوت را می پاید و در فکر فرجام کار است و هنگامی که عنکبوت نحس پاهای ستاره مانندش را می بندد، به طعمه خود هجوم می برد آن را می فشارد و می خورد، موحنایی بلند میشود و می ایستد، گویی سهم خود را می طلبد و نه چیزی بیش از این عنكبوت دوباره بالا میرود موحنایی دوباره مینشیند و به خود باز می گردد به روح خود که همچو خرگوش ترسان است و تاریکی در آن حکم فرما .دیری نمیگذرد که مثل باریکه ای از آب سنگین شده از ماسه خیال پردازی هایش که سراشیبی نمیبیند از جریان باز می ایستد، به شکل چاله آبی در می آید و راکد می ماند. 0 2 hatsumi 1403/1/18 خانه خوبرویان خفته یاسوناری کاواباتا 3.1 7 صفحۀ 53 مرد با خود می اندیشید که اصولا انسان ها در هنگام احساس تنهایی، سعی می کنند خانواده ها را خوار بشمارند؛ زیرا تصور می کنند ان ها نیز، تنهایی او را به استهزا می گیرند. 0 1 hatsumi 1403/1/18 خانه خوبرویان خفته یاسوناری کاواباتا 3.1 7 صفحۀ 27 او در حالی که به من خیره شده بودد، گفت: «خواهش می کنم، خواهش می کنم.» انگشتانم را روی پلک هایش گذاشتم و آن ها را بستم، صدایش می لرزید؛ «مسیح گریه کرد.سپس یهودیان گفتند:اینک ببینید که چگونه آن زن را دوست دارد.» 0 4 hatsumi 1403/1/18 خانه خوبرویان خفته یاسوناری کاواباتا 3.1 7 صفحۀ 19 دختر گفت:« می تونم یکی از دست هامو واسه امشب در اختیارت بذارم.» سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت. شروع سورئال و میخکوب کننده این داستان رو قراره همیشه یادم بمونه . وقتی میگم به داستان های ژاپنی و سبک عجیب و غریب اون ها علاقه دارم منظورم دقیقا همچنین کتابی هست. کتاب سه تا داستان داره که هر سه هم از نظر فرم و هم محتوا قابل بررسی هستند، سه داستان فوقالعاده که به بررسی تأثیر متقابل بین فانتزی وابسته به عشق شهوانی و واقعیت در ذهن یک فرد تنها میپردازد. هر سه داستان حول محور یک قهرمان تنها و اروتیسم خاص او هستند. در هر یک، نویسنده تعامل فانتزی و واقعیت خلوت ذهنی قهرمان های داستان بررسی میکنه، وجه اشتراک هر سه داستان شخصیت اصلی ، راوی داستان هست که مرد هست و فانتزی خاصی نسبت به جنس مونث داره. مضامین زیادی پشت داستان ها پنهان شده ، طوری که باید حتما چندبار خونده بشه و در موردش بحث بشه و به نظرم باز هم نکاتی پنهان می مونن که این یکی از جنبه های داستان های اروتیک و ادغام خیال و واقعیت هست .بخاطر سانسورها من نسخه انگلیسی کتاب رو همراه با نسخه فارسی خوندم ، توی داستان دست در حد دو خط سانسور داشتیم که به اصل داستان آسیبی نمی زنه، داستان پرنده ها سانسور نداشت و داستان آخر یعنی خانه خوبرویان خفته یک سری لمس ها رو سانسور کرده بودن که خب با توجه به اروتیک بودن داستان قابل پیشبینی بود ولی خب باز هم به اصل داستان آسیبی وارد نشده بود ، که فکر کنیم نکته ای از داستان رو از دست دادیم. داستان خانه خوبرویان خفته داستانی هست که مارکز آرزو می کرده کاش خودش نوشته بود و من اثر دلبرکان غمگین من مارکز که الهام گرفته از این اثر هست رو هم قبلا خونده بودم و باید بگم هر دو درخشان هستند. داستان دست که داستان مورد علاقه من توی این کتاب هست،داستان مردی هست که زنی دستش رو از شانه قطع میکنه و به مرد می ده و مرد دست رو به خونه میاره تا یک شب رو باهاش بگذرونه و خب مونولوگ ها و دیالوگ هایی که شکل می گیره خیلی جالب و مهم هستند، جنس زن توی هر سه داستان به عنوان سوژه اصلی آورده شده و هر سه شخصیت مرد داستان به نوعی دچار افسون زن ها می شن. توی داستان اول به مضامینی مثل تنهایی انسان ، انزوا، خودشناسی، عشق ، زیبایی، شرم و هویت اشاره می شه... به طوری که راوی عنوان می کنه زن دستش رو به من داد چون من اون رو زیبا می دیدم، و دست که بخشی از وجود زن هست در دید راوی تمام وجود زن دیده می شه . «او به خوبی حس کرده بود که من او را زیبا می پندارم؛و اصلا به همین دلیل بود که دستش را از محل گردی شانه اش قطع کرد و به امانت در اختیار من گذاشت». من از شرم صحبت میکنم چون راوی از پنجره و دوقلوهای همسایه صحبت میکنه و من ترس از دیده شدن در مقابل همسایه ها و زن ماشین سوار رو به عنوان ترس از اجتماع و قضاوت شدن تفسیر کردم. جایی دست عنوان میکنه که اگه کسی منو ببینه انگار خویشتن من رو دیده و برای خودشناسی باید دور شد ، خودشناسی رو میشه به عنوان دلیلی که زن دستش رو به مرد قرض داده تفسیر کرد. و جایی از داستان مرد دست زن رو به خودش متصل میکنه و می گه حالا خودم شدم و به نظر من مرد با مفهوم هویت خودش درگیر یود. «دست دخترک پرسید:کسی از اونجا ما را می بینه؟ گفتم:شاید یه زن یا یه مرد.شاید هم هیچکس «هیچ کس نباید من رو ببینه وگرنه خویشتن منو دیده....» « از خواب و خاطرات هم به عنوان عناصر مهم داستان ها می شه یاد کرد، هر سه شخصیت مرد توی هر سه داستان مردهایی بودند که با یک اندوه خاصی که مربوط به گذشته و زمان از دست رفته بود زندگی می کردند . داستان دوم علاقمندی مرد به پرنده ها بود و خاطرات باز هم توی داستان نقش مهمی دارند، یه جایی از داستان خیلی برای من شوکه کننده بود اون رفتار مرد با پرنده ها بود ، اون سهل انگاری که انگار از عمد بود و آسیب زدن به پرنده ها... داستان سوم داستان پیرمردی به نام آگوچی هست که از طریق یکی از دوستانش با خونه ای آشنا میشه که توی اون خونه دخترای کم سن رو بصورت خواب در اختیار پیرمردها میذارن که یه شب تا صبح رو باهاشون سپری کنند. و تفکرات، اتفاقات و نحوه مواجه آگوچی با این مسئله روایت میشه. باز هم مضامینی که توی داستان وجود دارن خواب، انزوا، گذشته، خاطرات، وجدان، فساد و پستی ،زیبایی زنان، اشتیاق به گذشته، جستجوی یک شادی واهی و مرگ هستند. به نظرم گذشته و زن های زندگی آگوچی نقش پررنگی رو توی داستان ایفا می کنند، اینکه با یک سری لمس ها آگوچی یاد زن های زندگیش مثل مادر ، همسرو دخترش میفتاد، به نظرم جا داره حتی یک تفسیر فرویدی هم ازش بکنیم چون من خیلی جاها حس میکردم در واقع آگوچی غریزه زیادی نسب به دختر یا مادرش داشته و سرکوبش باعث شده ، توی اولین رویارویی به اون ها فکر کنه. مضامینی مثل احساس گناه و فساد و قساوت انسان هم که کاملا توی داستان آشکار بود ، اینکه اگر واقعا مرزی وجود نداشته باشه تا چه حد حاضری بی رحمانه رفتار کنی و گذشته ، بارها توی داستان تاکید میشه که مردها اینکار رو انجام میدن تا مثل گذشته احساس زنده بودن داشته باشند، پایان داستان ، پایانی رئال ، شوکه کننده و به فکر فروبرنده هست. کتاب رو خیلی خیلی خیلی زیاد دوست داشتم و همیشه برای من به یاد موندنی هست و کتابی هست که قطعا دوباره میخونمش، خیلی زود تمومش کردم اما داستان ها اینقدر برام درگیر کننده و جذاب بودن که تا مدت ها کتاب رو کنارم نگه داشتم ، ورقش می زدم و به داستان هاش فکر میکردم... چندتا هایلایت های من از کتاب: دست گفت:«من یه رایحه ای استشمان می کنم» گفتم:«رایحه؟ شاید از بدن من باشه.ردپای سایه مو تو تاریکی ندیدی؟ یه خرده دقت کن.شاید سایه ام منتظره تا برگردم پیشش». «نه یه رایحه ی خوش بو» با هیجان گفتم: آهان ، ماگنولیا خیلی خوشحال شدم که آن رایحه کپک زده و ناخوشایند تنهایی من نبود.بوی خوش ماگنولیا برای آن مهمان دل انگیز واقعا مناسب 0 3 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 360 شاید زندگی یعنی همین: ناامیدی بسیار، ولی همینطور لحظههایی از زیبایی که، در آن لحظهها، زمان همان زمان نیست. درست مثل نتهای موسیقی که نوعی پرانتز در گذر زمان ایجاد میکنند، تعلیق، یک جای دیگر در همینجا، یک همیشه در هرگز. آری، همین است، یک همیشه در هرگز. 0 3 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 358 میترسم به درون خودم بروم و ببینم آنجا چه میگذرد. 0 5 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 317 تهیدستی دروگر قهاری است: این دروگر همه تواناییهای ما را در برقراری ارتباط با دیگری درو میکند و ما را تخلیه شده و شسته شده از احساسات بهجا میگذارد تا بتوانیم تمام سیاهیهای زمان حال را تحمل کنیم. 0 3 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 283 شاید بزرگترین خشمها و سرخوردگیها از بیکاری نیست، از نداری نیست، از بیآینده بودن نیست: از احساسِ نداشتن فرهنگ است زیرا آدم میان فرهنگهای متفاوت، نمادهای سازشناپذیر، چهارشقه شده است. چگونه میتوان وجود داشت اگر آدم نداند در کجا قرار گرفته است. اگر باید همزمان به فرهنگ ماهیگیران تایلندی و بورژواهای فرانسوی گردن نهاد، کدامین کس بخواهد اینهمه بارِ گران بودن؟ بنابراین، آدم ماشینها را آتش میزند، میکشد و غارت میکند. 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 221 آیا سرنوشت من، از پیش بر پیشانیام نوشته شده؟ اگر میخواهم بمیرم، برای این است که به آن اعتقاد دارم. ولی اگر، در جهان ما، این امکان وجود داشته باشد که انسان چیزی بشود که هنوز نیست… آیا خواهم توانست از این امکان استفاده کنم و از زندگی باغ دیگری جز باغ پدرانم درست کنم. 0 1 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 134 وقتی نگرانم، به پناهگاهم میروم. هیچ نیازی به مسافرت ندارم. رفتن و پیوستن به قلمرو خاطرات ادبیام کفایت میکند. زیرا چه وسیله تفریحی شریفتر و چه همصحبتی سرگرمکنندهتر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذتبخشتر از هیجانی است که خواندن کتاب نصیب انسان میکند. ۱۳۴ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 54 بسیار پسندیده است که انسان در خصوص تحول، تکامل، تمدن و واژههایی در همین ردیف حرف بزند و سخنرانیهای پرآب و تابی ایراد کند، ولی انسان از ابتدای پدیدار شدنش تا امروز پیشرفت زیادی نکرده است: همچنان باور دارد که تصادفاً به وجود نیامده است و خدایانی که اکثریتشان مهرباناند بر سرنوشتش نظارت دارند. 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 301 شاید زنده بودن یعنی همین: دنبال کردن لحظه هایی که می میرند. ۳۰۱ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 95 این لحظه ها پرانتزهای سحرآمیزی در زندگی اند که قلب و روح را به هیجان می آورند، به دلیل این که کمی از ابدیت، به نحوی زودگذر ولی در نهایت شدت، ناگهان سر می رسند تا زمان را پرثمر کند. در بیرون جهان می غرد یا در خواب است، جنگ همه چیز را به آتش می کشد، آدم ها زندگی می کنند و می میرند، ملت ها نابود می شوند، ملت های دیگری سر بر می کشند که به زودی بلعیده خواهند شد و در تمام این آشوب ها و خشم ها، در این ظهور و خروج و تکرار، در حالی که جهان به راه خود می رود، آتش می گیرد، خود را پاره پاره و نابود می کند و دوباره زنده می شود، زندگی انسانی در جنبش و حرکت است. ۹۵ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 75 بهنظر داراها اینطور میآید که افراد خردهپا، شاید بهعلت اینکه زندگی آنها ارزش چندانی ندارد و محروم از اکسیژن، پول و مردمداریاند، احساسات انسانی را با شدت کمتری درک میکنند و با بیاعتنایی زیادی با آن روبهرو میشوند. چون ما سرایدار بودیم، بهنظر میآمد که پذیرفته شده است که مرگ برای ما در روند طبیعی امور قرار دارد و چیزی عادی و پیشپاافتاده است حال آنکه برای داراها چیزی غیر عادلانه و واقعهای ناگوار شمرده میشود. 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 49 زیبایی گوهری است که هر چیزی را قابل بخشش می کند حتی ابتذال را ۴۹ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 31 بعضی از آدم ها، از درک آن چه میبینند، از درک آن چه زندگی آن را ساخته است، ناتوانند و یک عمر طوری سخن پراکنی در مورد آدم ها می کنند که گویی درباره آدم مصنوعی حرف می زنند و در مورد چیزها طوری صحبت می کنند انگار روحی ندارند و خلاصه می شوند در آن چه، به لطف الهامات ذهنی، می توان درباره شان گفت. ۳۱ 0 0 hatsumi 1402/12/4 ظرافت جوجه تیغی موریل باربری 4.0 20 صفحۀ 22 مهم مردن و در چه سنی مردن نیست، مهم این است که آدم به هنگام مردن در حال انجام دادن چه کاری است. 0 0