بریدۀ کتاب

hatsumi

1403/1/18

خانه خوبرویان خفته
بریدۀ کتاب

صفحۀ 27

او در حالی که به من خیره شده بودد، گفت: «خواهش می کنم، خواهش می کنم.» انگشتانم را روی پلک هایش گذاشتم و آن ها را بستم، صدایش می لرزید؛ «مسیح گریه کرد.سپس یهودیان گفتند:اینک ببینید که چگونه آن زن را دوست دارد.»

او در حالی که به من خیره شده بودد، گفت: «خواهش می کنم، خواهش می کنم.» انگشتانم را روی پلک هایش گذاشتم و آن ها را بستم، صدایش می لرزید؛ «مسیح گریه کرد.سپس یهودیان گفتند:اینک ببینید که چگونه آن زن را دوست دارد.»

4

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.