بریدۀ کتاب
1403/3/22
صفحۀ 109
باز هم اندیشه اش جاده های طولانی سکوت را در می نوردد اما باز هم گوش هایش پر از هیاهو می.شود روی سقف مگس ریزه ای در تار عنکبوت افتاده است میلرزد و بال بال میزند عنکبوت روی تاری بلند سر میخورد شکمش به سفیدی خمیر نان است لحظه ای معلق میماند مضطرب و جمع شده ،موحنایی نشسته روی لمبرهایش عنکبوت را می پاید و در فکر فرجام کار است و هنگامی که عنکبوت نحس پاهای ستاره مانندش را می بندد، به طعمه خود هجوم می برد آن را می فشارد و می خورد، موحنایی بلند میشود و می ایستد، گویی سهم خود را می طلبد و نه چیزی بیش از این عنكبوت دوباره بالا میرود موحنایی دوباره مینشیند و به خود باز می گردد به روح خود که همچو خرگوش ترسان است و تاریکی در آن حکم فرما .دیری نمیگذرد که مثل باریکه ای از آب سنگین شده از ماسه خیال پردازی هایش که سراشیبی نمیبیند از جریان باز می ایستد، به شکل چاله آبی در می آید و راکد می ماند.
باز هم اندیشه اش جاده های طولانی سکوت را در می نوردد اما باز هم گوش هایش پر از هیاهو می.شود روی سقف مگس ریزه ای در تار عنکبوت افتاده است میلرزد و بال بال میزند عنکبوت روی تاری بلند سر میخورد شکمش به سفیدی خمیر نان است لحظه ای معلق میماند مضطرب و جمع شده ،موحنایی نشسته روی لمبرهایش عنکبوت را می پاید و در فکر فرجام کار است و هنگامی که عنکبوت نحس پاهای ستاره مانندش را می بندد، به طعمه خود هجوم می برد آن را می فشارد و می خورد، موحنایی بلند میشود و می ایستد، گویی سهم خود را می طلبد و نه چیزی بیش از این عنكبوت دوباره بالا میرود موحنایی دوباره مینشیند و به خود باز می گردد به روح خود که همچو خرگوش ترسان است و تاریکی در آن حکم فرما .دیری نمیگذرد که مثل باریکه ای از آب سنگین شده از ماسه خیال پردازی هایش که سراشیبی نمیبیند از جریان باز می ایستد، به شکل چاله آبی در می آید و راکد می ماند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.