بریدههای کتاب حانیه افتخاری حانیه افتخاری 1404/6/1 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 300 همیشه یک قدم ازم جلوتر بودند انگار. نگاه کردم به چشمانش،دنبال رد آشنایی بودم. همیشه اولین بار اگر به چشمی نگاه کردی و توانستی در دریاچه ی نورش شنا بکنی،می توانی کنار آن آدم بمانی، اگر نه که چه بهتر هر چه زودتر، راهی بشوی. 0 1 حانیه افتخاری 1404/6/1 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 285 ـ می خواستم این لاک پشت را ببرم به آب برسانم. ـ از کجا می دانی داری بهش لطف می کنی؟ ـ معلومه یکی آورده اون رو اینجا. ـ معلوم نیست،شاید هم خودش آمده. ـ ولی باید برگرده آبگیر. ـ از کجا معلوم دلش اینجا نباشه. 0 4 حانیه افتخاری 1404/6/1 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 249 زمان مثل کره خر بزرگ می شود و آدم متوجه نمی شود،کره گی اش کی بوده و خرانه گی اش کی! سر می چرخانی زیر بار رفته ای و باید سختی بکشی. 0 0 حانیه افتخاری 1404/5/24 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 249 راست می گفت،زمان مثل کره خر بزرگ میشود و آدم متوجه نمی شود،کره گی اش کی بوده و خرانه گی اش کی! سر می چرخانی زیر بار رفته ای و باید سختی بکشی. 0 1 حانیه افتخاری 1404/5/23 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 206 ـ هر وقت دنبال دلیل گشتی،بدان هنوز وقتِ رفتنت نبوده. ـ آدم بی دلیل به راه نمی زند که. ـ دلیل هر راهی در دلِ راه است. 0 1 حانیه افتخاری 1404/5/23 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 205 آدمی فرار می کند و بعد دنبالِ دلیل می گردد چرا فرار کرده. تازه این وقت هم دارد فرار می کند. 0 50 حانیه افتخاری 1404/5/11 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 102 مرد اگر گریه نکند،بغضش روزی سرش را خواهد خورد. 0 1 حانیه افتخاری 1404/5/11 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 99 خدایار را دوست داشتم اما آغگل برایم بوی دیگری می داد. این وطن وطن که باب و دایه از آن حرف می زدند،برایم آغگل و آواجیق و دریاچه و نی زارهایش نبود؛برای من بوی خاما بود که هنوز هنوز توی سرم چرخ می خورد و روی کلاهش علامت دو کوه آرارات،برق می زد. 0 6 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 271 در موسیقی صفحه های کوارتت جَز مدرن شب وجود ندارد،خبری از بارهای دود گرفته نیست. انفجار ها و جرقه ها و بارقه های کوچک نور،نور ستارگان و گاهی نور ظهر،نور شگفت آور فراگیر ،مثل چلچراغ های الماسی شناور در آسمان. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 271 نوشتن،اینجا کسی را برای حرف زدن به من می دهد. ولی بی فایده است،چیزهایی می نویسی که دوست داری بشنوی. عجیب است وقتی خودت را می کِشی این کار را نمی کنی. تقلب وسوسه ات نمی کند. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 247 فهمیدم برای مهربان نبودن با او باید با خودم بجنگم.چون نمی توانم میلم به حرف زدن را مهار کنم.حتی با او.حداقل دست کم یک انسان است. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 245 او انسان نیست ،یک فضای تُهی است با قیافه ی مبدل انسان. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 240 من همیشه ازدواج را به چشم یک ماجراجویی جوانانه نگاه کرده ام،دو آدم هم سن با هم رهسپار می شوند ،با هم کشف می کنند،با هم رشد می کنند. ولی من هیچ چیز برای گفتن به او ندارم،هیچ چیز برای نشان دادن به او. همه ی کمک ها از سمت او خواهد بود. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 233 یک شب گفتم عطر فرانسوی می خواهم،فقط یک هوس بود،امروز با چهارده شیشه عطر مختلف آمد،رسما عطر فروشی را غارت کرده بود.جنون است. چهل پوند قیمت دارند. انگار در هزار و یک شب زندگی می کنم.سوگلی حرمم. با این همه تنها عطری که می خواهم آزادی است. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 232 کالیبان را انگار مجبور کرده اند یک بطری ویسکی را تا ته بخورد. معده اش نمی کشد.پیش از این تنها عامل شرافتش فقر بوده.اسیر یک مکان و شغل بودن. مثل اینکه یک کور را بنشانی پشت فرمان ماشینی و به او بگویی هر جور دوست داری رانندگی کن و هر جا عشقت کشید برو. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 231 فقرای درستکار همان ثروتمندان وقیح اند منهای پول. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 229 من عاشق صداقت و آزادی و بخششم. من عاشق ساختنم ،عاشق انجام دادنم.عاشق کمالم،عاشق هر چیزی هستم که ایستا نیست ،راکد نیست ،تقلید نمی کند، روحش نمُرده. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 209 حسی داشتم که قبلاً یکی دوبار تجربه اش کرده بودم،یک جور احساس نزدیکی مریض و غیرعادی به او،عشق یا کشش یا همدردی نه،به هیچ وجه. یک جور گره خوردن سرنوشت. مثل دو کشتی شکسته در یک جزیره ،یک قایق،که در هیچ حالتی نمی خواهند با هم باشند، ولی با هم اند. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 191 زندگی جوکی بیش نیست ،نباید زیاد جدی اش گرفت. هنر را جدی بگیر،ولی با بقیه چیزها کَمَکی شوخی کن.به روزی که بمب اتم افتاد می گوید: «روز سرخ کردنی بزرگ». 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 190 می دانم او شیطان است و می خواهد دنیایی را نشانم دهد که می تواند مال من باشد. ولی من خودم را به او نمی فروشم. با چیزهای کوچک کاری می کنم برایش گران تمام شوم،ولی می دانم دوست دارد چیز بزرگی از او بخواهم. می میرد برای اینکه مرا مدیون خودش کند،ولی نمی گذارم. 0 1
بریدههای کتاب حانیه افتخاری حانیه افتخاری 1404/6/1 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 300 همیشه یک قدم ازم جلوتر بودند انگار. نگاه کردم به چشمانش،دنبال رد آشنایی بودم. همیشه اولین بار اگر به چشمی نگاه کردی و توانستی در دریاچه ی نورش شنا بکنی،می توانی کنار آن آدم بمانی، اگر نه که چه بهتر هر چه زودتر، راهی بشوی. 0 1 حانیه افتخاری 1404/6/1 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 285 ـ می خواستم این لاک پشت را ببرم به آب برسانم. ـ از کجا می دانی داری بهش لطف می کنی؟ ـ معلومه یکی آورده اون رو اینجا. ـ معلوم نیست،شاید هم خودش آمده. ـ ولی باید برگرده آبگیر. ـ از کجا معلوم دلش اینجا نباشه. 0 4 حانیه افتخاری 1404/6/1 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 249 زمان مثل کره خر بزرگ می شود و آدم متوجه نمی شود،کره گی اش کی بوده و خرانه گی اش کی! سر می چرخانی زیر بار رفته ای و باید سختی بکشی. 0 0 حانیه افتخاری 1404/5/24 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 249 راست می گفت،زمان مثل کره خر بزرگ میشود و آدم متوجه نمی شود،کره گی اش کی بوده و خرانه گی اش کی! سر می چرخانی زیر بار رفته ای و باید سختی بکشی. 0 1 حانیه افتخاری 1404/5/23 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 206 ـ هر وقت دنبال دلیل گشتی،بدان هنوز وقتِ رفتنت نبوده. ـ آدم بی دلیل به راه نمی زند که. ـ دلیل هر راهی در دلِ راه است. 0 1 حانیه افتخاری 1404/5/23 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 205 آدمی فرار می کند و بعد دنبالِ دلیل می گردد چرا فرار کرده. تازه این وقت هم دارد فرار می کند. 0 50 حانیه افتخاری 1404/5/11 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 102 مرد اگر گریه نکند،بغضش روزی سرش را خواهد خورد. 0 1 حانیه افتخاری 1404/5/11 خاما یوسف علیخانی 3.7 9 صفحۀ 99 خدایار را دوست داشتم اما آغگل برایم بوی دیگری می داد. این وطن وطن که باب و دایه از آن حرف می زدند،برایم آغگل و آواجیق و دریاچه و نی زارهایش نبود؛برای من بوی خاما بود که هنوز هنوز توی سرم چرخ می خورد و روی کلاهش علامت دو کوه آرارات،برق می زد. 0 6 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 271 در موسیقی صفحه های کوارتت جَز مدرن شب وجود ندارد،خبری از بارهای دود گرفته نیست. انفجار ها و جرقه ها و بارقه های کوچک نور،نور ستارگان و گاهی نور ظهر،نور شگفت آور فراگیر ،مثل چلچراغ های الماسی شناور در آسمان. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 271 نوشتن،اینجا کسی را برای حرف زدن به من می دهد. ولی بی فایده است،چیزهایی می نویسی که دوست داری بشنوی. عجیب است وقتی خودت را می کِشی این کار را نمی کنی. تقلب وسوسه ات نمی کند. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 247 فهمیدم برای مهربان نبودن با او باید با خودم بجنگم.چون نمی توانم میلم به حرف زدن را مهار کنم.حتی با او.حداقل دست کم یک انسان است. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 245 او انسان نیست ،یک فضای تُهی است با قیافه ی مبدل انسان. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 240 من همیشه ازدواج را به چشم یک ماجراجویی جوانانه نگاه کرده ام،دو آدم هم سن با هم رهسپار می شوند ،با هم کشف می کنند،با هم رشد می کنند. ولی من هیچ چیز برای گفتن به او ندارم،هیچ چیز برای نشان دادن به او. همه ی کمک ها از سمت او خواهد بود. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 233 یک شب گفتم عطر فرانسوی می خواهم،فقط یک هوس بود،امروز با چهارده شیشه عطر مختلف آمد،رسما عطر فروشی را غارت کرده بود.جنون است. چهل پوند قیمت دارند. انگار در هزار و یک شب زندگی می کنم.سوگلی حرمم. با این همه تنها عطری که می خواهم آزادی است. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 232 کالیبان را انگار مجبور کرده اند یک بطری ویسکی را تا ته بخورد. معده اش نمی کشد.پیش از این تنها عامل شرافتش فقر بوده.اسیر یک مکان و شغل بودن. مثل اینکه یک کور را بنشانی پشت فرمان ماشینی و به او بگویی هر جور دوست داری رانندگی کن و هر جا عشقت کشید برو. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 231 فقرای درستکار همان ثروتمندان وقیح اند منهای پول. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 229 من عاشق صداقت و آزادی و بخششم. من عاشق ساختنم ،عاشق انجام دادنم.عاشق کمالم،عاشق هر چیزی هستم که ایستا نیست ،راکد نیست ،تقلید نمی کند، روحش نمُرده. 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 209 حسی داشتم که قبلاً یکی دوبار تجربه اش کرده بودم،یک جور احساس نزدیکی مریض و غیرعادی به او،عشق یا کشش یا همدردی نه،به هیچ وجه. یک جور گره خوردن سرنوشت. مثل دو کشتی شکسته در یک جزیره ،یک قایق،که در هیچ حالتی نمی خواهند با هم باشند، ولی با هم اند. 0 0 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 191 زندگی جوکی بیش نیست ،نباید زیاد جدی اش گرفت. هنر را جدی بگیر،ولی با بقیه چیزها کَمَکی شوخی کن.به روزی که بمب اتم افتاد می گوید: «روز سرخ کردنی بزرگ». 0 1 حانیه افتخاری 1404/3/31 کلکسیونر جان فولز 3.5 59 صفحۀ 190 می دانم او شیطان است و می خواهد دنیایی را نشانم دهد که می تواند مال من باشد. ولی من خودم را به او نمی فروشم. با چیزهای کوچک کاری می کنم برایش گران تمام شوم،ولی می دانم دوست دارد چیز بزرگی از او بخواهم. می میرد برای اینکه مرا مدیون خودش کند،ولی نمی گذارم. 0 1