بریده‌ای از کتاب خاما اثر یوسف علیخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 300

همیشه یک قدم ازم جلوتر بودند انگار. نگاه کردم به چشمانش،دنبال رد آشنایی بودم. همیشه اولین بار اگر به چشمی نگاه کردی و توانستی در دریاچه ی نورش شنا بکنی،می توانی کنار آن آدم بمانی، اگر نه که چه بهتر هر چه زودتر، راهی بشوی.

همیشه یک قدم ازم جلوتر بودند انگار. نگاه کردم به چشمانش،دنبال رد آشنایی بودم. همیشه اولین بار اگر به چشمی نگاه کردی و توانستی در دریاچه ی نورش شنا بکنی،می توانی کنار آن آدم بمانی، اگر نه که چه بهتر هر چه زودتر، راهی بشوی.

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.