بریدههای کتاب haniyeh samani haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 38 به غیر از لبخند ساختگی و دروغینم، من خوبم. 0 8 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 14 اما قطرات اشک گونه هایم را می خراشند. نمی توانم فکر از دست او را از سرم بیرون کنم. 0 1 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 12 ریچارد سری تکان داد:<<این وحشتناکه. >>شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :<<چند وقت پیش بود. >>انگار نه انگار که هربار با فکر کردن به آن در حسرت می سوختم. 1 7 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 11 از اینکه روی پیراهن زیبایش اشک ریختم، احساس مضحک بودن می کردم، اما حقیقت این بود که نمیخواستم از او جدا شوم. مدت زمان زیادی بود که کسی برای محافظت مرا در آغوش نگرفته بود و احساس امنیت میکردم. :) 0 3 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 9 اما اوضاع طوری پیش نمی رود که من امیدوار بودم. 0 1 haniyeh samani 1404/2/8 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 407 تصور پایان زندگی تان راحت تر از تصور پایان عشق است. 0 8 haniyeh samani 1404/2/5 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 429 ای کاش هیچوقت بزرگ نمی شدیم. ولی غنچه ها گل می شوند، بچه گربه ها گربه... و فقط می ماند افسوس! 0 12 haniyeh samani 1404/1/7 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 208 فقر نمی تواند یک عاشق واقعی را فراری بدهد. 0 11 haniyeh samani 1404/1/5 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 102 0 1 haniyeh samani 1404/1/5 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 91 0 0 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 397 0 1 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 402 ولی عاشقش بودم یا نه؟ عشقم بالغ بود یا نابالغ؟ خب، روش خودم را برای فهمیدن این موضوع داشتم: وقتی عاشقم که از مرگ او به اندازه ی مرگ خودم وحشت داشته باشم. 0 0 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 385 نباید هميشه به خود آسان گرفت. گاهی بخشیدن خود کاری نابخشودنی است. 0 0 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 374 عادت داشت نوک خودکار را بین لب هایش بگیرد. یک روز جامدادی اش را دزدیدم و تمام خودکار هایش را بوسیدم. می دانم صورت خوشی ندارد، ولی عصر خودمانی ای بود، فقط من و خودکار ها. وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب هایم آبی شده. میخواستم بگویم برا اینکه او آبی می نویسد. همیشه آبی. 4 54 haniyeh samani 1404/1/2 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 361 آقای وایت داد زد <<ساکت!>>انگار روز حساب بود و نقشی حیاتی در مرتب کردن ارواح داشت. خفه شدیم. فایده ای نداشت. سکوت دستوری باز هم پر سرو صداست. 0 1 haniyeh samani 1404/1/2 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 361 به من لبخند زد. من هم لبخند زدم. اگر می دانستم دو ماه بعد زندگی اش را به دست خودش پایان خواهد داد به جای خندیدن گریه میکردم. 0 2 haniyeh samani 1404/1/2 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 360 0 1 haniyeh samani 1403/11/20 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 291 چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی. 0 1 haniyeh samani 1403/11/20 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 285 وقتی وسواس ظاهرت را داری تمام سطوح منعکس کننده ی جهان توجهت را جلب می کنند. 0 2 haniyeh samani 1403/10/21 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 206 0 2
بریدههای کتاب haniyeh samani haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 38 به غیر از لبخند ساختگی و دروغینم، من خوبم. 0 8 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 14 اما قطرات اشک گونه هایم را می خراشند. نمی توانم فکر از دست او را از سرم بیرون کنم. 0 1 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 12 ریچارد سری تکان داد:<<این وحشتناکه. >>شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :<<چند وقت پیش بود. >>انگار نه انگار که هربار با فکر کردن به آن در حسرت می سوختم. 1 7 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 11 از اینکه روی پیراهن زیبایش اشک ریختم، احساس مضحک بودن می کردم، اما حقیقت این بود که نمیخواستم از او جدا شوم. مدت زمان زیادی بود که کسی برای محافظت مرا در آغوش نگرفته بود و احساس امنیت میکردم. :) 0 3 haniyeh samani 1404/2/27 نگذار بماند نیکلا ساندرز 4.1 4 صفحۀ 9 اما اوضاع طوری پیش نمی رود که من امیدوار بودم. 0 1 haniyeh samani 1404/2/8 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 407 تصور پایان زندگی تان راحت تر از تصور پایان عشق است. 0 8 haniyeh samani 1404/2/5 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 429 ای کاش هیچوقت بزرگ نمی شدیم. ولی غنچه ها گل می شوند، بچه گربه ها گربه... و فقط می ماند افسوس! 0 12 haniyeh samani 1404/1/7 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 208 فقر نمی تواند یک عاشق واقعی را فراری بدهد. 0 11 haniyeh samani 1404/1/5 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 102 0 1 haniyeh samani 1404/1/5 زنان کوچک لوییزا می الکوت 4.2 108 صفحۀ 91 0 0 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 397 0 1 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 402 ولی عاشقش بودم یا نه؟ عشقم بالغ بود یا نابالغ؟ خب، روش خودم را برای فهمیدن این موضوع داشتم: وقتی عاشقم که از مرگ او به اندازه ی مرگ خودم وحشت داشته باشم. 0 0 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 385 نباید هميشه به خود آسان گرفت. گاهی بخشیدن خود کاری نابخشودنی است. 0 0 haniyeh samani 1404/1/3 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 374 عادت داشت نوک خودکار را بین لب هایش بگیرد. یک روز جامدادی اش را دزدیدم و تمام خودکار هایش را بوسیدم. می دانم صورت خوشی ندارد، ولی عصر خودمانی ای بود، فقط من و خودکار ها. وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب هایم آبی شده. میخواستم بگویم برا اینکه او آبی می نویسد. همیشه آبی. 4 54 haniyeh samani 1404/1/2 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 361 آقای وایت داد زد <<ساکت!>>انگار روز حساب بود و نقشی حیاتی در مرتب کردن ارواح داشت. خفه شدیم. فایده ای نداشت. سکوت دستوری باز هم پر سرو صداست. 0 1 haniyeh samani 1404/1/2 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 361 به من لبخند زد. من هم لبخند زدم. اگر می دانستم دو ماه بعد زندگی اش را به دست خودش پایان خواهد داد به جای خندیدن گریه میکردم. 0 2 haniyeh samani 1404/1/2 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 360 0 1 haniyeh samani 1403/11/20 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 291 چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی. 0 1 haniyeh samani 1403/11/20 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 285 وقتی وسواس ظاهرت را داری تمام سطوح منعکس کننده ی جهان توجهت را جلب می کنند. 0 2 haniyeh samani 1403/10/21 جز از کل استیو تولتز 4.1 201 صفحۀ 206 0 2