بریدهای از کتاب نگذار بماند اثر نیکلا ساندرز
13 ساعت پیش
صفحۀ 12
ریچارد سری تکان داد:<<این وحشتناکه. >>شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :<<چند وقت پیش بود. >>انگار نه انگار که هربار با فکر کردن به آن در حسرت می سوختم.
ریچارد سری تکان داد:<<این وحشتناکه. >>شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :<<چند وقت پیش بود. >>انگار نه انگار که هربار با فکر کردن به آن در حسرت می سوختم.
(0/1000)
ִֶָ 𝖦𝗁𝗮𝗓𝗮𝗅
13 ساعت پیش
1