بریده‌ای از کتاب نگذار بماند اثر نیکلا ساندرز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 12

ریچارد سری تکان داد:<<این وحشتناکه. >>شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :<<چند وقت پیش بود. >>انگار نه انگار که هربار با فکر کردن به آن در حسرت می سوختم.

ریچارد سری تکان داد:<<این وحشتناکه. >>شانه هایم را بالا انداختم و گفتم :<<چند وقت پیش بود. >>انگار نه انگار که هربار با فکر کردن به آن در حسرت می سوختم.

17

2

(0/1000)

نظرات

:)))

1