بریدهای از کتاب نگذار بماند اثر نیکلا ساندرز
12 ساعت پیش
صفحۀ 11
از اینکه روی پیراهن زیبایش اشک ریختم، احساس مضحک بودن می کردم، اما حقیقت این بود که نمیخواستم از او جدا شوم. مدت زمان زیادی بود که کسی برای محافظت مرا در آغوش نگرفته بود و احساس امنیت میکردم. :)
از اینکه روی پیراهن زیبایش اشک ریختم، احساس مضحک بودن می کردم، اما حقیقت این بود که نمیخواستم از او جدا شوم. مدت زمان زیادی بود که کسی برای محافظت مرا در آغوش نگرفته بود و احساس امنیت میکردم. :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.