بریده‌های کتاب حمید خباز

از تو چرا تازه نباشم؟! که تو تازگی سرو و گل و سوسنی از تو چرا نور نگیرم؟! که تو تابش هر خانه و هر روزنی

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست عشقِ سعدی نه حدیثی است که پِنهان مانَد داستانی است که بر هر سرِ بازاری هست

خدای من خدای من جنگ انسان را به یک خون آشام تبدیل می کند در جنگ انسان سیمایی را که تو به او بخشیده ای از دست می دهد گرگ می شود، خوک کثیف می شود خدایا به او رحم کن و سیمای راستینش را به وی باز ده سیمای خودت را...

من احساس می کنم کرمی هستم مدفون در اعماق زمین. تمامی زمین بر وجودم فشار می آورد و مرا خرد می کند می کوشم تا دالانی حفر کنم. من صبر و حوصله میکنم زیرا احساس می کنم هنگامی که به روشنایی برسم به یک پروانه تبدیل می شوم.

و گفت: بدان که تحمل هیچ تنبیهی دشوارتر از این نیست که موجودی در برابر بدی هایی که کرده با خوبی روبرو شود

چاقویت را غلاف کن، اگر جواب چاقو را با چاقو بدهیم، پس کی دنیا از شر چاقو زدن خلاص خواهد شد؟

گیاهان، سوسک ها، پرندگان،حیوانات، آدمیان، همه مقدسند، همه آفریدگان خدایند... پس بگذار دعا کنیم که تا خدا خدائی می کند، زنده بمانند

باید شریعت موسی را بسط دهم تا دوست و دشمن و یهود و بت پرست را در بر گیرد

انسان یک مرز است جائی که زمین به پایان می رسد و آسمان آغاز می گردد اما این مرز هیچگاه از دگرگونی و پیشروی به سوی آسمان باز نمی ایستد فرامین خدا هم همراه آن خود را دگرگون می سازد و به پیش می روند من فرامین خدا را از الواح موسی بر می گیرم و آنها را بسط می دهم به پیشروی و امیدارمشان

شب هدیه بزرگ خداست مادر انسان است دست خنک اش را روی پیشانی انسان می نهد و روزمرگی را از بدن و روح می زداید برادران، وقت آن است تا خود را به آغوش شب بسپاریم...

خاخام: تو باید به شریعت گوش دهی عیسی جواب داد: پدر، من به قلبم گوش می‌دهم.

ملکوت آسمان درون ماست ملکوت شیطان بیرون ما این دو ملکوت با هم در ستیزند جنگ جنگ اولین وظیفه ما انداختن شیطان است

عمو شمعون، من خسته ام می خواهم به رختخواب بروم گاهی اوقات خدا شب هنگام می آید و رویداد های روز را تشریح می کند