بریدههای کتاب حامد صاحبی حامد صاحبی 1404/3/3 آبی ها سعید تشکری 3.8 10 صفحۀ 62 عبادت، آدابی آسانتر از آن دارد که مؤمن را به سختی بیندازد. 0 4 حامد صاحبی 1404/2/29 داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی رابرت مک کی 4.7 15 صفحۀ 4 یکبار «پاسکال» نامهای طولانی برای یکی از دوستان خود نوشت و در پایان، از اینکه وقت کافی برای نوشتن نامهای کوتاهتر نداشته، از او عذرخواهی کرد. 0 0 حامد صاحبی 1404/1/28 چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد 3.8 141 صفحۀ 262 «ما زنها از صبح تا شب باید جان بکنیم که همهچیز برای شما مردها آماده باشد که به خیال خودتان دنیای بهتری بسازید...» در دیگ لوبیا را برداشت و گفت: «بهبه عجب لوبیایی. توی این فکرم که اگر ما مردها سعی نکنیم دنیای بهتری بسازیم، شما زنها توی این دیگ چه میپزید؟ تازه اگر دیگی باقی مانده باشد.» 0 16 حامد صاحبی 1404/1/12 چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد 3.8 141 صفحۀ 177 ورِ مهربان ذهنم پرسید: «تو چه میخواهی؟» جواب دادم: «میخواهم چند ساعت در روز تنها باشم. میخواهم با کسی از چیزهایی که دوست دارم حرف بزنم.» ورِ ایرادگیر مچ گرفت. «تنها باشی یا با کسی حرف بزنی؟» 0 52 حامد صاحبی 1403/3/15 باغ مخفی فرانسس هاجسن برنت 3.9 24 صفحۀ 168 من بر این باورم که در هر چیزی یک نوع سحر و جادو نهفته است که ما قادر به فهم آن نیستیم و یا توان آن را نداریم که از آن به درستی استفاده کنیم. مانند الکتریسیته و بخار آب. 0 23 حامد صاحبی 1402/12/26 باغ مخفی فرانسس هاجسن برنت 3.9 24 صفحۀ 28 بچههای اشراف به این جهت خنگ میشوند که مرتب کسی از آنها مراقبت میکند، صورتشان را میشوید، به آنها لباس میپوشاند و مثل سگهای کوچک آنها را به گردش میبرد. 0 14
بریدههای کتاب حامد صاحبی حامد صاحبی 1404/3/3 آبی ها سعید تشکری 3.8 10 صفحۀ 62 عبادت، آدابی آسانتر از آن دارد که مؤمن را به سختی بیندازد. 0 4 حامد صاحبی 1404/2/29 داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی رابرت مک کی 4.7 15 صفحۀ 4 یکبار «پاسکال» نامهای طولانی برای یکی از دوستان خود نوشت و در پایان، از اینکه وقت کافی برای نوشتن نامهای کوتاهتر نداشته، از او عذرخواهی کرد. 0 0 حامد صاحبی 1404/1/28 چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد 3.8 141 صفحۀ 262 «ما زنها از صبح تا شب باید جان بکنیم که همهچیز برای شما مردها آماده باشد که به خیال خودتان دنیای بهتری بسازید...» در دیگ لوبیا را برداشت و گفت: «بهبه عجب لوبیایی. توی این فکرم که اگر ما مردها سعی نکنیم دنیای بهتری بسازیم، شما زنها توی این دیگ چه میپزید؟ تازه اگر دیگی باقی مانده باشد.» 0 16 حامد صاحبی 1404/1/12 چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد 3.8 141 صفحۀ 177 ورِ مهربان ذهنم پرسید: «تو چه میخواهی؟» جواب دادم: «میخواهم چند ساعت در روز تنها باشم. میخواهم با کسی از چیزهایی که دوست دارم حرف بزنم.» ورِ ایرادگیر مچ گرفت. «تنها باشی یا با کسی حرف بزنی؟» 0 52 حامد صاحبی 1403/3/15 باغ مخفی فرانسس هاجسن برنت 3.9 24 صفحۀ 168 من بر این باورم که در هر چیزی یک نوع سحر و جادو نهفته است که ما قادر به فهم آن نیستیم و یا توان آن را نداریم که از آن به درستی استفاده کنیم. مانند الکتریسیته و بخار آب. 0 23 حامد صاحبی 1402/12/26 باغ مخفی فرانسس هاجسن برنت 3.9 24 صفحۀ 28 بچههای اشراف به این جهت خنگ میشوند که مرتب کسی از آنها مراقبت میکند، صورتشان را میشوید، به آنها لباس میپوشاند و مثل سگهای کوچک آنها را به گردش میبرد. 0 14