بریده کتابهای حانیه حانیه 1403/6/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.6 8 صفحۀ 92 نویسنده، سرنوشتی ظالم و تلخ دارد. چون ماهیت کارش او را وادار به استخدام واژه میکند تا جوشش درونش را به سکون تبدیل کند. هر واژهای صدفی سخت است که نیرویی بزرگ و انفجارآلود در خود نفهته دارد. برای یافتن معنایش، باید بگذاری در درونت مانند بمبی منفجر شود و از این راه روحی را که زندانی کرده است، آزاد سازد. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 31 دلم میخواست موهام سیاه نبود، سیبیلم سیاه نبود، آروارههای بزرگ میداشتم، با موهای بور، از یک نژاد برتر که احساس غریبی نکنم، خارجی نباشم، و فکر کنم که اینجا هم سرزمین من است. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 31 سرزمین من کجاست؟ من کجاییام؟ از کجا به کجا پرتاب شدم؟ تو به من بگو، برادر! اصلا چرا اینجوری شدیم؟ ما انقلاب کردیم. اما انگار منفجر شدیم. یک تکهمان رفت زیر خاک. ما هم اسیر این خاک شدیم، آویزان مثل دندان عاریه که با عطسهی کوچکی از دهنشان پرتاب شویم. پرتاب هم نشویم فقط زندهایم، زندگی که نمیکنیم. 0 6 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 31 ما فرزندان انقلاب نبودیم. ما نان بودیم. نان داغی که لقمهی چپِ سران حکومت شدیم. تکهپارهمان کردند و خوردند و پاشیدند.نه. چه میگویم؟ انگار که در این خلقت اضافه بودیم. ما را مصرف جامعهمان نکردند، ما را اسراف کردند. پخشمان کردند که بر سفرهی خودمان ننشسته باشیم. شخصیت و هویتمان را به لجن کشیدند که حتی در اروپای مترقی هم نتوانیم مثل بقیهی مردم زندگی کنیم. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 30 هروقت میآیم لقمهای نان در دهنم بگذارم و آن را فرو دهم بغض میکنم، گریه راه نفسم را میبندد و دلم میخواهد با همان لقمه که فرو میدهم در هقهقم خفه شوم. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 29 چرا همیشه یکجای زندگی گندیده است، و کاری هم نمیشود کرد؟ 1 12 حانیه 1403/5/17 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 23 به آلمانی که حرف میزنی حالتی در صدات نیست، نه غمی نه غمبادی، نه... مردهشور این حال آدم را ببرد که فقط وقتی به زبان مادری حرف میزند، همهی هستیاش میآید بالا. آدم رو میشود. حرف که میزنی خودت را تعریف کنی، همین که دهنت باز شود میفهمند کی هستی و چند مرده حلاجی. 0 36 حانیه 1403/5/17 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 20 گاهی از سر ترحم یا کنجکاوی کسی میپرسید:«از کجا میآیید؟» «ایران.» «ایراک. یا امام حسین» «نیشت ایراک.» چقدر دردناک بود. شمرده شمرده و بلند گفتم:«ایران. ایران» «اوه. یا، ایران، خمینی» تنم گر میگرفت و داشتم به این فکر میکردم که اگر از آنطرفها آمده باشی تو را با امامحسین یا خمینی میشناسند. اصلا یادشان نیست که انها هم روزگاری هیتلر داشتهاند. 0 1 حانیه 1403/5/17 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 20 خستگی و غم چشمها را دیگر نمیشد کاری کرد. غربت و نم اشکی که ته چشمهاش خانه کرده بود، برمیگشت به سیزده سال تنهایی و ناامیدی غریبکش روزگار. چنان غربتی که احساس کند از خانه بیرونش کردهاند تا از چرخهی هستی پرتاب شود به جایی که هیچ نقشی نداشته باشد. در قلب اروپا بود، اما انگار از پشت دیوارهای شیشهای دنیا را تماشا میکرد. سروصدا را میشنید، صدای ناقوس کلیسا را میشنید، صدای پا را میشنید، و همهچیز را میدید، اما در هیچجایی نقش نداشت. در میان مردم بود، اما حبابی به دورش کشیده بودند که کسی صدایش را نشنود. 0 0 حانیه 1403/4/27 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.6 8 صفحۀ 12 جدالم همه این است که قلبم را تسلا دهم، و راضیاش کنم تا آری را آزادانه بر زبان آرد. ما باید زمین را، نه چون بردگان تازیانه خورده و گریان، بلکه مانند شاهان که پس از سیر خوردن و نوشیدن دست از سفره میکشند، ترک کنیم. ولی دل هنوز در قفس سینه میتپد و درحالی که فریاد میزند " اندکی بمان"، از رفتن سر باز میزند. 0 1 حانیه 1403/4/11 سال بلوا عباس معروفی 4.1 98 صفحۀ 101 «با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید. سایهی ترس از مرگ هم بدتر است» 0 34 حانیه 1403/4/5 کالیگولا آلبر کامو 4.0 37 صفحۀ 91 "ممکن است که من منکر چیزی باشم، ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم." 1 42 حانیه 1403/3/27 کالیگولا آلبر کامو 4.0 37 صفحۀ 41 کالیگولا : "من آدم میخواهم، تماشاگر میخواهم، قربانی و مقصر میخواهم. مقصرها را وارد کنید. من مقصر میخواهم. و همه مقصرند. من میخواهم که اعدامی ها را حاضر کنند. من تماشاگر میخواهم، من تماشاگرهایم را میخواهم! قاضی و شاهد و متهم، که همگی از پیش محکماند!" 0 1 حانیه 1403/3/25 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 94 مثل گدای پیری هستم که، یک روز، در محوطهی بازِ کافهای، دستم را چسبیده بود و رها نمیکرد؛ میگفت « ای آقا، مبادا فکرکنید آدم بدی هستم، فقط روشنایی را گم کردهام. » 0 18 حانیه 1403/3/24 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 74 برای جنایت همواره وکیل مدافع پیدا میشود ولی برای اثبات بیگناهی، فقط گاهی. 0 1 حانیه 1403/3/22 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 50 مردم هرگز به انگیزههایتان، به صداقتتان و به شدتِ رنجهایتان یقین نمیآورند، مگر به برکت مرگتان. 1 14 حانیه 1403/3/19 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 29 اگر دزدها همیشه و همهجا محکوم شوند، مردم شرافتمند خیال برشان میدارد که همواره و در همهحال بیگناهاند. 0 4 حانیه 1403/3/16 مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول 3.6 21 صفحۀ 181 : " حقیقت! حقیقت! ببین تیتا حقیقت ساده این است که اصلا حقیقتی وجود ندارد؛ جزءجزء آن بسته به نگاه آدم به قضییه است." 0 0 حانیه 1403/3/16 مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول 3.6 21 صفحۀ 112 بدبختانه باید اعتراف میکرد: کبریتهای وجودش نم کشیده و کپک زده. دیگر کسی قادر نبود حتی یکی از آنها را روشن کند. 0 0 حانیه 1403/3/13 مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول 3.6 21 صفحۀ 21 " سینیوریتا تیتا، از این فرصت که لحظهای با شما تنها هستم استفاده میکنم که بگویم با تمام وجود عاشق شما هستم. میدانم این اعتراف، جسارت امیز و غیرمنتظره است. اما آنقدر نزدیک شدن به شما مشکل است که تصمیم گرفتم همین امشب رازم را با شما در میان بگذارم. تنها تمنایم این است که به من بگویید آیا میتوانم به عشق شما امیدوار باشم؟ " 0 15
بریده کتابهای حانیه حانیه 1403/6/17 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.6 8 صفحۀ 92 نویسنده، سرنوشتی ظالم و تلخ دارد. چون ماهیت کارش او را وادار به استخدام واژه میکند تا جوشش درونش را به سکون تبدیل کند. هر واژهای صدفی سخت است که نیرویی بزرگ و انفجارآلود در خود نفهته دارد. برای یافتن معنایش، باید بگذاری در درونت مانند بمبی منفجر شود و از این راه روحی را که زندانی کرده است، آزاد سازد. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 31 دلم میخواست موهام سیاه نبود، سیبیلم سیاه نبود، آروارههای بزرگ میداشتم، با موهای بور، از یک نژاد برتر که احساس غریبی نکنم، خارجی نباشم، و فکر کنم که اینجا هم سرزمین من است. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 31 سرزمین من کجاست؟ من کجاییام؟ از کجا به کجا پرتاب شدم؟ تو به من بگو، برادر! اصلا چرا اینجوری شدیم؟ ما انقلاب کردیم. اما انگار منفجر شدیم. یک تکهمان رفت زیر خاک. ما هم اسیر این خاک شدیم، آویزان مثل دندان عاریه که با عطسهی کوچکی از دهنشان پرتاب شویم. پرتاب هم نشویم فقط زندهایم، زندگی که نمیکنیم. 0 6 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 31 ما فرزندان انقلاب نبودیم. ما نان بودیم. نان داغی که لقمهی چپِ سران حکومت شدیم. تکهپارهمان کردند و خوردند و پاشیدند.نه. چه میگویم؟ انگار که در این خلقت اضافه بودیم. ما را مصرف جامعهمان نکردند، ما را اسراف کردند. پخشمان کردند که بر سفرهی خودمان ننشسته باشیم. شخصیت و هویتمان را به لجن کشیدند که حتی در اروپای مترقی هم نتوانیم مثل بقیهی مردم زندگی کنیم. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 30 هروقت میآیم لقمهای نان در دهنم بگذارم و آن را فرو دهم بغض میکنم، گریه راه نفسم را میبندد و دلم میخواهد با همان لقمه که فرو میدهم در هقهقم خفه شوم. 0 0 حانیه 1403/5/22 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 29 چرا همیشه یکجای زندگی گندیده است، و کاری هم نمیشود کرد؟ 1 12 حانیه 1403/5/17 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 23 به آلمانی که حرف میزنی حالتی در صدات نیست، نه غمی نه غمبادی، نه... مردهشور این حال آدم را ببرد که فقط وقتی به زبان مادری حرف میزند، همهی هستیاش میآید بالا. آدم رو میشود. حرف که میزنی خودت را تعریف کنی، همین که دهنت باز شود میفهمند کی هستی و چند مرده حلاجی. 0 36 حانیه 1403/5/17 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 20 گاهی از سر ترحم یا کنجکاوی کسی میپرسید:«از کجا میآیید؟» «ایران.» «ایراک. یا امام حسین» «نیشت ایراک.» چقدر دردناک بود. شمرده شمرده و بلند گفتم:«ایران. ایران» «اوه. یا، ایران، خمینی» تنم گر میگرفت و داشتم به این فکر میکردم که اگر از آنطرفها آمده باشی تو را با امامحسین یا خمینی میشناسند. اصلا یادشان نیست که انها هم روزگاری هیتلر داشتهاند. 0 1 حانیه 1403/5/17 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.2 14 صفحۀ 20 خستگی و غم چشمها را دیگر نمیشد کاری کرد. غربت و نم اشکی که ته چشمهاش خانه کرده بود، برمیگشت به سیزده سال تنهایی و ناامیدی غریبکش روزگار. چنان غربتی که احساس کند از خانه بیرونش کردهاند تا از چرخهی هستی پرتاب شود به جایی که هیچ نقشی نداشته باشد. در قلب اروپا بود، اما انگار از پشت دیوارهای شیشهای دنیا را تماشا میکرد. سروصدا را میشنید، صدای ناقوس کلیسا را میشنید، صدای پا را میشنید، و همهچیز را میدید، اما در هیچجایی نقش نداشت. در میان مردم بود، اما حبابی به دورش کشیده بودند که کسی صدایش را نشنود. 0 0 حانیه 1403/4/27 گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس 4.6 8 صفحۀ 12 جدالم همه این است که قلبم را تسلا دهم، و راضیاش کنم تا آری را آزادانه بر زبان آرد. ما باید زمین را، نه چون بردگان تازیانه خورده و گریان، بلکه مانند شاهان که پس از سیر خوردن و نوشیدن دست از سفره میکشند، ترک کنیم. ولی دل هنوز در قفس سینه میتپد و درحالی که فریاد میزند " اندکی بمان"، از رفتن سر باز میزند. 0 1 حانیه 1403/4/11 سال بلوا عباس معروفی 4.1 98 صفحۀ 101 «با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید. سایهی ترس از مرگ هم بدتر است» 0 34 حانیه 1403/4/5 کالیگولا آلبر کامو 4.0 37 صفحۀ 91 "ممکن است که من منکر چیزی باشم، ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم." 1 42 حانیه 1403/3/27 کالیگولا آلبر کامو 4.0 37 صفحۀ 41 کالیگولا : "من آدم میخواهم، تماشاگر میخواهم، قربانی و مقصر میخواهم. مقصرها را وارد کنید. من مقصر میخواهم. و همه مقصرند. من میخواهم که اعدامی ها را حاضر کنند. من تماشاگر میخواهم، من تماشاگرهایم را میخواهم! قاضی و شاهد و متهم، که همگی از پیش محکماند!" 0 1 حانیه 1403/3/25 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 94 مثل گدای پیری هستم که، یک روز، در محوطهی بازِ کافهای، دستم را چسبیده بود و رها نمیکرد؛ میگفت « ای آقا، مبادا فکرکنید آدم بدی هستم، فقط روشنایی را گم کردهام. » 0 18 حانیه 1403/3/24 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 74 برای جنایت همواره وکیل مدافع پیدا میشود ولی برای اثبات بیگناهی، فقط گاهی. 0 1 حانیه 1403/3/22 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 50 مردم هرگز به انگیزههایتان، به صداقتتان و به شدتِ رنجهایتان یقین نمیآورند، مگر به برکت مرگتان. 1 14 حانیه 1403/3/19 سقوط آلبر کامو 3.8 48 صفحۀ 29 اگر دزدها همیشه و همهجا محکوم شوند، مردم شرافتمند خیال برشان میدارد که همواره و در همهحال بیگناهاند. 0 4 حانیه 1403/3/16 مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول 3.6 21 صفحۀ 181 : " حقیقت! حقیقت! ببین تیتا حقیقت ساده این است که اصلا حقیقتی وجود ندارد؛ جزءجزء آن بسته به نگاه آدم به قضییه است." 0 0 حانیه 1403/3/16 مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول 3.6 21 صفحۀ 112 بدبختانه باید اعتراف میکرد: کبریتهای وجودش نم کشیده و کپک زده. دیگر کسی قادر نبود حتی یکی از آنها را روشن کند. 0 0 حانیه 1403/3/13 مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول 3.6 21 صفحۀ 21 " سینیوریتا تیتا، از این فرصت که لحظهای با شما تنها هستم استفاده میکنم که بگویم با تمام وجود عاشق شما هستم. میدانم این اعتراف، جسارت امیز و غیرمنتظره است. اما آنقدر نزدیک شدن به شما مشکل است که تصمیم گرفتم همین امشب رازم را با شما در میان بگذارم. تنها تمنایم این است که به من بگویید آیا میتوانم به عشق شما امیدوار باشم؟ " 0 15