بریدهای از کتاب گزارش به خاک یونان عریضه به ال گرکو اثر نیکوس کازانتزاکیس
7 روز پیش
صفحۀ 140
از برنایی تا پیری، هر گفتار یا کرداری که مرا از مسیر سرنوشتم منحرف میکرد، گناه میشمردم. سرنوشتم چه بود و به کجا مینشاندم؟ از آنجا که عقلم به کنه راز پی نمیبرد، اختیارم را در کف دل نهادم: «این را بکن، آن را نکن. به پیش! نایست و فریاد مزن. تنها یک وظیفه داری و آن هم رسیدن به نهایت است.» میپرسیدم: «کدام نهایت؟ مپرس و پیش برو!»
از برنایی تا پیری، هر گفتار یا کرداری که مرا از مسیر سرنوشتم منحرف میکرد، گناه میشمردم. سرنوشتم چه بود و به کجا مینشاندم؟ از آنجا که عقلم به کنه راز پی نمیبرد، اختیارم را در کف دل نهادم: «این را بکن، آن را نکن. به پیش! نایست و فریاد مزن. تنها یک وظیفه داری و آن هم رسیدن به نهایت است.» میپرسیدم: «کدام نهایت؟ مپرس و پیش برو!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.