بریده‌های کتاب AmirAli.Tohidi

AmirAli.Tohidi

AmirAli.Tohidi

1403/12/18

بریدۀ کتاب

صفحۀ 267

گویی هنگامه خیرگی در او، بر لبه خلقت ایستاده‌ام، یا در ابتدای دریای فطرت، مکانی که در آنجا، دیگر با خود حقیقی‌ات هیچ فاصله‌ای نداری... بله... برای هر چیز فاصله‌ای هست درست مثل وقتی که صورت به آیینه می‌چسبانی، چهره‌ی این سویت با صورت آن سوی یکی شده اما باز فاصله‌ای هست و درد همیشه همین فاصله است... دقیقاً همین فاصله، و تمام تکاپوی زندگی برای گذر از این فاصله است که اگر با کسی یکی شوی و در او بپیوندی، در واقع خودت را یافته‌ای و اوج رسیدن به معشوق، همین یافتن خود است حال میخواهد معشوقت آسمانی باشد و خدای خالق که با رسیدن به او عالی‌ترین وجه خود را می‌یابی به سان آن مرد نورانی که خیره به آسمان، محو در خدای خود بود و قدرت تمام خلقت را با لحظه‌ای از نیایش خود معاوضه نکرد و یا اینکه معشوق تو زمینی باشد که در پیوستن به او در وجه زمینی خود به اوج خود می‌رسی و آن فاصله از میان می‌رود، و همه درد همین فاصله است... همین فاصله لعنتی که تقدیر می نامندش... تو می‌خواهی بپیوندی اما تقدیر جور دیگری رقم می‌خورد! و آیا هیچ نبردی در طول تاریخ عظیم تر از جنگ با تقدیر بوده است؟ کسانی که می‌خواستند از تقدیر خود چیز دیگری بسازند اما به هر راهی که رفتند، باز به همان نقطه اول ختم شد و جایی که تقدير رقم زده بود؛ بله... همان فاصله و همان نیافتن و همان درد...

5

AmirAli.Tohidi

AmirAli.Tohidi

1402/11/25

بریدۀ کتاب

صفحۀ 56

می گویم: -چگونه چنین گمان و تصوری دارند؟ بر چه اساسی؟ اگر برکات وجودی آقا را بفهمند، از لحاظ مادی هم حضور و ظهور را مطلوب و مغتنم می‌شمارند. می گوید: - اولاً رسیدن به این پایه از درک و شعور، آسان نیست. ثانیاً همه ماجرا هم محدود و منحصر به نخواستن نیست. می پرسم: -نتوانستن؟ جواب میدهد: -بله. ولی نه با تعریف متعارف. -یعنی؟ -پرنده ای که بال پرواز ندارد یا به پای خودش یا همتش،بند و زنجیر دارد، از انهدام قفس، استقبال نمیکند.چرا که ناتوانی اش به چشم می آید و درماندگی اش آشکار میشود. تا وقتی که میله های قفس هست،هر کس می تواند ادعا کند که اهل پروازهای بلند است. تا وقتی که میله های قفس هست،بندهای مرئی و نامرئی،خواسته و نخواسته و دانسته و ندانسته آدمها، مغفول یا مکتوم یا مستتر می ماند؛ حتی برای خودشان. و ناگهان با لحن شبیه توبیخ و محاکمه از من می پرسد: -وقتی که تشنه نیستیم،چه لزومی دارد که فریاد العطش سر بدهیم؟! این چه منتی است که بر سر آب می گذاریم؟! هنوز درک و هضم قضیه برایم دشوار است. می پرسم - و البته بی آن که بخواهم با لحن انکار-: -یعنی این همه آدم از خانه هایشان در آمده اند و اینجا جمع شده اند برای این که با صدای بلند دروغ بگویند؟!دروغ را قاعدتاً به آهستگی و در خلوت می گویند نه با فریاد،در جمعیت. قاطع و محکم اما خونسرد و آرام می گوید: -اینها دروغشان را قبلاً گفته اند. و اینجا به قصد دیگری آمده اند. حرف عجیبی است و اگر من از درک آن عاجز باشم، چندان عجیب نیست!!!

8