بریدههای کتاب AmirAli.Tohidi AmirAli.Tohidi 1404/3/3 نگاهی به رابطه عبد و مولا علیرضا پناهیان 4.6 27 صفحۀ 160 چون خدا هیچوقت سخت نمیگیرد، پس این دستور که به من گفته شده سخت نیست. من خودم را از حالت عادی خارج کردهام که از این دستور احساس سختی میکنم. 0 10 AmirAli.Tohidi 1404/2/26 ضد فاضل نظری 4.2 73 صفحۀ 55 0 8 AmirAli.Tohidi 1404/2/26 نیست فاضل نظری 4.4 31 صفحۀ 17 0 8 AmirAli.Tohidi 1404/2/26 نیست فاضل نظری 4.4 31 صفحۀ 17 ای قلم! تقدیر ما قدری غلط تحریر شد خوشنویسان نقطهی آواز را نگذاشتند...💔 0 6 AmirAli.Tohidi 1404/2/25 حضور علی موذنی 2.5 3 صفحۀ 28 صف ممتد ماشینها. فکر کردم در مرز زمان ایستادهایم تا از طرف کسی یا چیزی بازرسی شویم. محمولهی قاچاق ما «زندگی» است. 0 7 AmirAli.Tohidi 1404/2/22 هشت کتاب سهراب سپهری سهراب سپهری 4.2 0 صفحۀ 1 دود میخیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد از ویرانهام؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان میرسد افسانهام؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بیخبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم میدوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید. تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسستهام. گرچه میسوزم از این آتش به جان، لیک بر این سوختن دل بسته ام. تیرگی پا میکشد از بامها: صبح میخندد به راه شهر من. دود میخیزد هنوز از خلوتم. با درون سوخته دارم سخن..! 0 9 AmirAli.Tohidi 1404/2/22 هبذول امید کوره چی 4.1 10 صفحۀ 443 «محبت و عشق به پادشاه بزرگ هرکسی را تبدیل به چیزی بهتر از آنچه بوده میکند» 0 6 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 هبذول امید کوره چی 4.1 10 صفحۀ 279 ...وقتی با جماعتی انس گرفتی، دیگر خواهی نخواهی بخشی از وجودت به آنها میل میکند... 0 4 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 سرمه ای حامد عسکری 3.8 28 صفحۀ 84 بر بخار پنجره یک شب نوشتی: "عاشقم" خون شد انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...!🩸💔❤️🩹 2 13 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 سرمه ای حامد عسکری 3.8 28 صفحۀ 83 0 9 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 گریه های امپراتور فاضل نظری 4.3 87 صفحۀ 13 بیچاره آهویی که صید پنجهی شیریست بیچارهتر شیری که صید چشم آهویی... 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/12/18 هبذول امید کوره چی 4.1 10 صفحۀ 267 گویی هنگامه خیرگی در او، بر لبه خلقت ایستادهام، یا در ابتدای دریای فطرت، مکانی که در آنجا، دیگر با خود حقیقیات هیچ فاصلهای نداری... بله... برای هر چیز فاصلهای هست درست مثل وقتی که صورت به آیینه میچسبانی، چهرهی این سویت با صورت آن سوی یکی شده اما باز فاصلهای هست و درد همیشه همین فاصله است... دقیقاً همین فاصله، و تمام تکاپوی زندگی برای گذر از این فاصله است که اگر با کسی یکی شوی و در او بپیوندی، در واقع خودت را یافتهای و اوج رسیدن به معشوق، همین یافتن خود است حال میخواهد معشوقت آسمانی باشد و خدای خالق که با رسیدن به او عالیترین وجه خود را مییابی به سان آن مرد نورانی که خیره به آسمان، محو در خدای خود بود و قدرت تمام خلقت را با لحظهای از نیایش خود معاوضه نکرد و یا اینکه معشوق تو زمینی باشد که در پیوستن به او در وجه زمینی خود به اوج خود میرسی و آن فاصله از میان میرود، و همه درد همین فاصله است... همین فاصله لعنتی که تقدیر می نامندش... تو میخواهی بپیوندی اما تقدیر جور دیگری رقم میخورد! و آیا هیچ نبردی در طول تاریخ عظیم تر از جنگ با تقدیر بوده است؟ کسانی که میخواستند از تقدیر خود چیز دیگری بسازند اما به هر راهی که رفتند، باز به همان نقطه اول ختم شد و جایی که تقدير رقم زده بود؛ بله... همان فاصله و همان نیافتن و همان درد... 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/5/6 لو 30 یا امید کوره چی 4.0 18 صفحۀ 89 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/5/5 لو 30 یا امید کوره چی 4.0 18 صفحۀ 89 بله... من باور دارم که زندگی حقیقی با انتخاب های خاص شروع می شود؛ مهم نیست چقدر زندگی کرده ای یا چقدر از عمرت سپری شده بالاخره برای هر کس زمانی فرا می رسد که باید انتخاب خاص خودش را انجام دهد مگر آنکه خود را به ندیدن بزند. اگر شهامت انتخاب خاص را داشته باشی زندگی حقیقی تو آغاز میشود؛ آن وقت تمام داشته هایت در یک سو قرار می گیرد و به دست آوردن چیزی که معلوم نیست نصیبت خواهد شد یا نه، سویی دیگر..! 0 4 AmirAli.Tohidi 1403/1/28 7 جن امید کوره چی 3.9 53 صفحۀ 122 عقل چقدر حقیر است در برابر عشق و من کسی نیستم که اکسیر عشق را با خاکدان کروی عقل عوض کنم. میدانی،تنها کسی قدر عشق را میداند که سال های زیادی از عمرش را در حسرت آن تباه کرده باشد و وجودش روزها و روزها در سیاه و سفید گورستان عمر پر از بیتفاوتی شده باشد،پر از مرگ،و هر لحظه مردن در روزمرگی ها. 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/1/28 کتاب مصور هفت جن امید کوره چی 4.1 2 صفحۀ 122 عقل چقدر حقیر است در برابر عشق و من کسی نیستم که اکسیر عشق را با خاکدان کروی عقل عوض کنم. میدانی،تنها کسی قدر عشق را میداند که سال های زیادی از عمرش را در حسرت آن تباه کرده باشد و وجودش روزها و روزها در سیاه و سفید گورستان عمر پر از بیتفاوتی شده باشد،پر از مرگ،و هر لحظه مردن در روزمرگی ها. 1 5 AmirAli.Tohidi 1402/11/25 ارتداد یامین پور 3.8 201 صفحۀ 1 از شک،وقتی دورو بر تو بچرخد،بیشتر میترسم. 0 9 AmirAli.Tohidi 1402/11/25 کمی دیرتر سیدمهدی شجاعی 4.2 111 صفحۀ 56 می گویم: -چگونه چنین گمان و تصوری دارند؟ بر چه اساسی؟ اگر برکات وجودی آقا را بفهمند، از لحاظ مادی هم حضور و ظهور را مطلوب و مغتنم میشمارند. می گوید: - اولاً رسیدن به این پایه از درک و شعور، آسان نیست. ثانیاً همه ماجرا هم محدود و منحصر به نخواستن نیست. می پرسم: -نتوانستن؟ جواب میدهد: -بله. ولی نه با تعریف متعارف. -یعنی؟ -پرنده ای که بال پرواز ندارد یا به پای خودش یا همتش،بند و زنجیر دارد، از انهدام قفس، استقبال نمیکند.چرا که ناتوانی اش به چشم می آید و درماندگی اش آشکار میشود. تا وقتی که میله های قفس هست،هر کس می تواند ادعا کند که اهل پروازهای بلند است. تا وقتی که میله های قفس هست،بندهای مرئی و نامرئی،خواسته و نخواسته و دانسته و ندانسته آدمها، مغفول یا مکتوم یا مستتر می ماند؛ حتی برای خودشان. و ناگهان با لحن شبیه توبیخ و محاکمه از من می پرسد: -وقتی که تشنه نیستیم،چه لزومی دارد که فریاد العطش سر بدهیم؟! این چه منتی است که بر سر آب می گذاریم؟! هنوز درک و هضم قضیه برایم دشوار است. می پرسم - و البته بی آن که بخواهم با لحن انکار-: -یعنی این همه آدم از خانه هایشان در آمده اند و اینجا جمع شده اند برای این که با صدای بلند دروغ بگویند؟!دروغ را قاعدتاً به آهستگی و در خلوت می گویند نه با فریاد،در جمعیت. قاطع و محکم اما خونسرد و آرام می گوید: -اینها دروغشان را قبلاً گفته اند. و اینجا به قصد دیگری آمده اند. حرف عجیبی است و اگر من از درک آن عاجز باشم، چندان عجیب نیست!!! 0 8
بریدههای کتاب AmirAli.Tohidi AmirAli.Tohidi 1404/3/3 نگاهی به رابطه عبد و مولا علیرضا پناهیان 4.6 27 صفحۀ 160 چون خدا هیچوقت سخت نمیگیرد، پس این دستور که به من گفته شده سخت نیست. من خودم را از حالت عادی خارج کردهام که از این دستور احساس سختی میکنم. 0 10 AmirAli.Tohidi 1404/2/26 ضد فاضل نظری 4.2 73 صفحۀ 55 0 8 AmirAli.Tohidi 1404/2/26 نیست فاضل نظری 4.4 31 صفحۀ 17 0 8 AmirAli.Tohidi 1404/2/26 نیست فاضل نظری 4.4 31 صفحۀ 17 ای قلم! تقدیر ما قدری غلط تحریر شد خوشنویسان نقطهی آواز را نگذاشتند...💔 0 6 AmirAli.Tohidi 1404/2/25 حضور علی موذنی 2.5 3 صفحۀ 28 صف ممتد ماشینها. فکر کردم در مرز زمان ایستادهایم تا از طرف کسی یا چیزی بازرسی شویم. محمولهی قاچاق ما «زندگی» است. 0 7 AmirAli.Tohidi 1404/2/22 هشت کتاب سهراب سپهری سهراب سپهری 4.2 0 صفحۀ 1 دود میخیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد از ویرانهام؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان میرسد افسانهام؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بیخبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم میدوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید. تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسستهام. گرچه میسوزم از این آتش به جان، لیک بر این سوختن دل بسته ام. تیرگی پا میکشد از بامها: صبح میخندد به راه شهر من. دود میخیزد هنوز از خلوتم. با درون سوخته دارم سخن..! 0 9 AmirAli.Tohidi 1404/2/22 هبذول امید کوره چی 4.1 10 صفحۀ 443 «محبت و عشق به پادشاه بزرگ هرکسی را تبدیل به چیزی بهتر از آنچه بوده میکند» 0 6 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 هبذول امید کوره چی 4.1 10 صفحۀ 279 ...وقتی با جماعتی انس گرفتی، دیگر خواهی نخواهی بخشی از وجودت به آنها میل میکند... 0 4 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 سرمه ای حامد عسکری 3.8 28 صفحۀ 84 بر بخار پنجره یک شب نوشتی: "عاشقم" خون شد انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...!🩸💔❤️🩹 2 13 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 سرمه ای حامد عسکری 3.8 28 صفحۀ 83 0 9 AmirAli.Tohidi 1404/2/20 گریه های امپراتور فاضل نظری 4.3 87 صفحۀ 13 بیچاره آهویی که صید پنجهی شیریست بیچارهتر شیری که صید چشم آهویی... 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/12/18 هبذول امید کوره چی 4.1 10 صفحۀ 267 گویی هنگامه خیرگی در او، بر لبه خلقت ایستادهام، یا در ابتدای دریای فطرت، مکانی که در آنجا، دیگر با خود حقیقیات هیچ فاصلهای نداری... بله... برای هر چیز فاصلهای هست درست مثل وقتی که صورت به آیینه میچسبانی، چهرهی این سویت با صورت آن سوی یکی شده اما باز فاصلهای هست و درد همیشه همین فاصله است... دقیقاً همین فاصله، و تمام تکاپوی زندگی برای گذر از این فاصله است که اگر با کسی یکی شوی و در او بپیوندی، در واقع خودت را یافتهای و اوج رسیدن به معشوق، همین یافتن خود است حال میخواهد معشوقت آسمانی باشد و خدای خالق که با رسیدن به او عالیترین وجه خود را مییابی به سان آن مرد نورانی که خیره به آسمان، محو در خدای خود بود و قدرت تمام خلقت را با لحظهای از نیایش خود معاوضه نکرد و یا اینکه معشوق تو زمینی باشد که در پیوستن به او در وجه زمینی خود به اوج خود میرسی و آن فاصله از میان میرود، و همه درد همین فاصله است... همین فاصله لعنتی که تقدیر می نامندش... تو میخواهی بپیوندی اما تقدیر جور دیگری رقم میخورد! و آیا هیچ نبردی در طول تاریخ عظیم تر از جنگ با تقدیر بوده است؟ کسانی که میخواستند از تقدیر خود چیز دیگری بسازند اما به هر راهی که رفتند، باز به همان نقطه اول ختم شد و جایی که تقدير رقم زده بود؛ بله... همان فاصله و همان نیافتن و همان درد... 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/5/6 لو 30 یا امید کوره چی 4.0 18 صفحۀ 89 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/5/5 لو 30 یا امید کوره چی 4.0 18 صفحۀ 89 بله... من باور دارم که زندگی حقیقی با انتخاب های خاص شروع می شود؛ مهم نیست چقدر زندگی کرده ای یا چقدر از عمرت سپری شده بالاخره برای هر کس زمانی فرا می رسد که باید انتخاب خاص خودش را انجام دهد مگر آنکه خود را به ندیدن بزند. اگر شهامت انتخاب خاص را داشته باشی زندگی حقیقی تو آغاز میشود؛ آن وقت تمام داشته هایت در یک سو قرار می گیرد و به دست آوردن چیزی که معلوم نیست نصیبت خواهد شد یا نه، سویی دیگر..! 0 4 AmirAli.Tohidi 1403/1/28 7 جن امید کوره چی 3.9 53 صفحۀ 122 عقل چقدر حقیر است در برابر عشق و من کسی نیستم که اکسیر عشق را با خاکدان کروی عقل عوض کنم. میدانی،تنها کسی قدر عشق را میداند که سال های زیادی از عمرش را در حسرت آن تباه کرده باشد و وجودش روزها و روزها در سیاه و سفید گورستان عمر پر از بیتفاوتی شده باشد،پر از مرگ،و هر لحظه مردن در روزمرگی ها. 0 5 AmirAli.Tohidi 1403/1/28 کتاب مصور هفت جن امید کوره چی 4.1 2 صفحۀ 122 عقل چقدر حقیر است در برابر عشق و من کسی نیستم که اکسیر عشق را با خاکدان کروی عقل عوض کنم. میدانی،تنها کسی قدر عشق را میداند که سال های زیادی از عمرش را در حسرت آن تباه کرده باشد و وجودش روزها و روزها در سیاه و سفید گورستان عمر پر از بیتفاوتی شده باشد،پر از مرگ،و هر لحظه مردن در روزمرگی ها. 1 5 AmirAli.Tohidi 1402/11/25 ارتداد یامین پور 3.8 201 صفحۀ 1 از شک،وقتی دورو بر تو بچرخد،بیشتر میترسم. 0 9 AmirAli.Tohidi 1402/11/25 کمی دیرتر سیدمهدی شجاعی 4.2 111 صفحۀ 56 می گویم: -چگونه چنین گمان و تصوری دارند؟ بر چه اساسی؟ اگر برکات وجودی آقا را بفهمند، از لحاظ مادی هم حضور و ظهور را مطلوب و مغتنم میشمارند. می گوید: - اولاً رسیدن به این پایه از درک و شعور، آسان نیست. ثانیاً همه ماجرا هم محدود و منحصر به نخواستن نیست. می پرسم: -نتوانستن؟ جواب میدهد: -بله. ولی نه با تعریف متعارف. -یعنی؟ -پرنده ای که بال پرواز ندارد یا به پای خودش یا همتش،بند و زنجیر دارد، از انهدام قفس، استقبال نمیکند.چرا که ناتوانی اش به چشم می آید و درماندگی اش آشکار میشود. تا وقتی که میله های قفس هست،هر کس می تواند ادعا کند که اهل پروازهای بلند است. تا وقتی که میله های قفس هست،بندهای مرئی و نامرئی،خواسته و نخواسته و دانسته و ندانسته آدمها، مغفول یا مکتوم یا مستتر می ماند؛ حتی برای خودشان. و ناگهان با لحن شبیه توبیخ و محاکمه از من می پرسد: -وقتی که تشنه نیستیم،چه لزومی دارد که فریاد العطش سر بدهیم؟! این چه منتی است که بر سر آب می گذاریم؟! هنوز درک و هضم قضیه برایم دشوار است. می پرسم - و البته بی آن که بخواهم با لحن انکار-: -یعنی این همه آدم از خانه هایشان در آمده اند و اینجا جمع شده اند برای این که با صدای بلند دروغ بگویند؟!دروغ را قاعدتاً به آهستگی و در خلوت می گویند نه با فریاد،در جمعیت. قاطع و محکم اما خونسرد و آرام می گوید: -اینها دروغشان را قبلاً گفته اند. و اینجا به قصد دیگری آمده اند. حرف عجیبی است و اگر من از درک آن عاجز باشم، چندان عجیب نیست!!! 0 8