بریدههای کتاب سورینام سورینام 5 روز پیش صفحۀ 196 دیگر ابراهیم را برادری برای خود میدانستم. اولین قرارم با داداش ابراهیم این بود که از خدا بخواهد به من حیای فاطمی بدهد. حیایی که تا میتوانم از نامحرم دور باشم. نامحرم را نبینم و نامحرم نیز مرا نبیند. 0 3 سورینام 6 روز پیش صفحۀ 145 میگفت: توی زندگی، اگر برخی مسائل پیش آمد که برایت تلخ بود، توی خودت بریز و اجازه نده که این مسائل، باعث کدورت و دلگیری شود. از خدا بخواه، خدا به بهترین حالت، مشکلات را برطرف میکند. 0 2 سورینام 6 روز پیش صفحۀ 145 بارها به من می گفت: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه. عزت نفس داشته باش. 0 2 سورینام 6 روز پیش صفحۀ 126 ابراهیم میگفت: میدانی الله اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هر چه که در ذهن داری بزرگتر است. خدا از هر چه بخواهی فکر کنی با عظمت تر است. یعنی هیچکس مثل او نمیتواند من و شما را کمک کند. 0 3 سورینام 7 روز پیش صفحۀ 55 0 6 سورینام 7 روز پیش صفحۀ 54 0 14 سورینام 1404/4/18 صفحۀ 107 در وضع وحشتناکی به سر میبرم: دارم روز بروز بیشتر و بیشتر عاشق همسرم میشوم. این قضیه بدجوری اعصاب خردکن است: من ده سال گذشته از هرگونه رابطه ای با زنان امتناع کرده بودم... زن صرفاً زن است. و حالا من دارم خودم را به حدی خوار و حقیر میکنم که بفهمی نفهمی حتی کارم به حسادت کردن هم رسیده است. او یک جورایی خیلی برایم عزیز و شیرین است و چاق. 0 0 سورینام 1404/4/18 صفحۀ 13 0 1 سورینام 1404/4/16 صفحۀ 36 دوباره مشغول کار در محیطی هستم که از آن متنفرم. دارم در بین آدم هایی کار میکنم که از آنها متنفرم. اطرافیانم به قدری تنفر برانگیزند که من عملا دارم در یک انزوای کامل زندگی میکنم. 0 2 سورینام 1404/4/16 صفحۀ 124 خیلی سخت است که آدم بمیرد، آن هم در حالی که عشق را تجربه نکرده باشد. 3 2 سورینام 1404/4/15 صفحۀ 100 آدمی که دماغ ندارد، نه میشود بهاش گفت پرنده، نه میشود گفت آدم. فقط باید گرفتش و از پنجره بیرونش انداخت! 0 3 سورینام 1404/4/15 صفحۀ 75 یک انسان ناپدید شد، انسانی که از نظرها پنهان شد، کسی که هیچکس از او محافظت نمیکرد، کسی که برای هيچکس عزیز نبود، کسی که در نظر هيچکس جالب نمیآمد، کسی که هیچکس توجه هیچکس را به خود جلب نکرد، حتی توجه طبیعتدانی را که هیچ فرصتی را برای فرو کردن سوزنی در یک مگس و مشاهده آن زیر میکروسکوپ از دست نمیدهد... 0 0 سورینام 1404/4/9 صفحۀ 14 باید در مورد معلم تاریخ هم به شما تذکر بدهم. مسلماً آدم با کله ای است، معلوم است. یک اطلاعاتی هم به شاگردانش میدهد. فقط با چنان شور و حرارتی درس میدهد که از خود بیخود میشود. یک بار درس دادنش را دیدم: خوب، تا موقعی که از آشوری ها و بابلی ها میگفت، هنوز چیزی نبود، ولی وقتی به اسکندر مقدونی رسید، چشمتان روز بد نبیند. خدا شاهد است خیال کردم آتش سوزی شده! از پشت میز دوید بیرون و با تمام قدرت صندلی را کوبید زمین. قبول، اسکندر مقدونی قهرمان بزرگی بوده، ولی صندلی را برای چه می شکند؟ این ضرر به خزانه دولت است. 0 2 سورینام 1404/4/9 صفحۀ 13 هیچکس نیست که گناه های خودش را نشناسد. 0 1 سورینام 1404/4/9 صفحۀ 39 برای همین است که از خواستگاری خوشم نمیآید. دوندگی دارد: امروز نمیشود، فردا تشریف بیاورید، پس فردا هم یک فنجان دیگر، باز هم باید فکر کنیم. آن هم برای قضیه به این پیش پا افتادگی؛ معمای لاینحل که نیست. 0 1 سورینام 1404/4/4 صفحۀ 69 از غنچه پرسیدند: برای چه میشکفی؟ جواب داد: برای اینکه شکوفا باشم. -ولی مگر در شکفتنت نفعی هم هست؟ جواب داد: لابد هست. اگر هم نباشد، به خاطر سعادت کوتاهم از سرنوشت ممنونم چرا که قبل از پژمردن و بی خبر رفتنم خواه بدون هیچ نفعی، شکوفا بودم. 0 0 سورینام 1404/4/4 صفحۀ 81 انسان ها موجوداتی هستند که باید زیر فشار قرارشان داد، زندگی را به کامشان زهر کرد، و تا جایی که میشود درد و رنج بیشتری نثارشان کرد. آن وقت است که چیزهایی یادشان میماند. 0 1 سورینام 1404/4/4 صفحۀ 66 دشمنانی هستند که به طور علنی، نفرت ددمنشانه خود را نسبت به هر چیز مربوط به نظام ما ابراز میکنند. مبارزه با این دشمنان مشکل نیست. اینها را فقط میگیری و تَق تَق تقَ، کار تمام است. ولی کسانی که برای ما خطر خیلی بیشتری به همراه دارند، همین امثال پاداپلیوکوف های نقابدار هستند. تعداد آنها زیاد است. در همین سالن و خارج از آن، که سر کار میروند، آبجو میخورند، شطرنج بازی میکنند، و نفرت ددمنشانه خود را با دقت و مهارت مخفی نگه میدارند و حتی در حساس ترین موقعیتها هم آن را بروز نمیدهند. 0 1 سورینام 1404/4/3 صفحۀ 17 مهم نیست که شما خود را چه کسی میدانید. مهم آن است ما شما را چه کسی بدانیم. هر کسی ممکن است خودش را هر کسی که دلش بخواهد بداند. 0 7 سورینام 1404/3/31 صفحۀ 118 همه شبهایم را به انتظار سحر سپری کردهام. هیچ گاه دلم نمیخواست غافلگیرم کنند. زمانی که باید حادثهای برایم رخ بدهد بهتر میبینم که آماده باشم و همین باعث شده بود که دیگر خواب را فراموش کنم. 0 1
بریدههای کتاب سورینام سورینام 5 روز پیش صفحۀ 196 دیگر ابراهیم را برادری برای خود میدانستم. اولین قرارم با داداش ابراهیم این بود که از خدا بخواهد به من حیای فاطمی بدهد. حیایی که تا میتوانم از نامحرم دور باشم. نامحرم را نبینم و نامحرم نیز مرا نبیند. 0 3 سورینام 6 روز پیش صفحۀ 145 میگفت: توی زندگی، اگر برخی مسائل پیش آمد که برایت تلخ بود، توی خودت بریز و اجازه نده که این مسائل، باعث کدورت و دلگیری شود. از خدا بخواه، خدا به بهترین حالت، مشکلات را برطرف میکند. 0 2 سورینام 6 روز پیش صفحۀ 145 بارها به من می گفت: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه. عزت نفس داشته باش. 0 2 سورینام 6 روز پیش صفحۀ 126 ابراهیم میگفت: میدانی الله اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هر چه که در ذهن داری بزرگتر است. خدا از هر چه بخواهی فکر کنی با عظمت تر است. یعنی هیچکس مثل او نمیتواند من و شما را کمک کند. 0 3 سورینام 7 روز پیش صفحۀ 55 0 6 سورینام 7 روز پیش صفحۀ 54 0 14 سورینام 1404/4/18 صفحۀ 107 در وضع وحشتناکی به سر میبرم: دارم روز بروز بیشتر و بیشتر عاشق همسرم میشوم. این قضیه بدجوری اعصاب خردکن است: من ده سال گذشته از هرگونه رابطه ای با زنان امتناع کرده بودم... زن صرفاً زن است. و حالا من دارم خودم را به حدی خوار و حقیر میکنم که بفهمی نفهمی حتی کارم به حسادت کردن هم رسیده است. او یک جورایی خیلی برایم عزیز و شیرین است و چاق. 0 0 سورینام 1404/4/18 صفحۀ 13 0 1 سورینام 1404/4/16 صفحۀ 36 دوباره مشغول کار در محیطی هستم که از آن متنفرم. دارم در بین آدم هایی کار میکنم که از آنها متنفرم. اطرافیانم به قدری تنفر برانگیزند که من عملا دارم در یک انزوای کامل زندگی میکنم. 0 2 سورینام 1404/4/16 صفحۀ 124 خیلی سخت است که آدم بمیرد، آن هم در حالی که عشق را تجربه نکرده باشد. 3 2 سورینام 1404/4/15 صفحۀ 100 آدمی که دماغ ندارد، نه میشود بهاش گفت پرنده، نه میشود گفت آدم. فقط باید گرفتش و از پنجره بیرونش انداخت! 0 3 سورینام 1404/4/15 صفحۀ 75 یک انسان ناپدید شد، انسانی که از نظرها پنهان شد، کسی که هیچکس از او محافظت نمیکرد، کسی که برای هيچکس عزیز نبود، کسی که در نظر هيچکس جالب نمیآمد، کسی که هیچکس توجه هیچکس را به خود جلب نکرد، حتی توجه طبیعتدانی را که هیچ فرصتی را برای فرو کردن سوزنی در یک مگس و مشاهده آن زیر میکروسکوپ از دست نمیدهد... 0 0 سورینام 1404/4/9 صفحۀ 14 باید در مورد معلم تاریخ هم به شما تذکر بدهم. مسلماً آدم با کله ای است، معلوم است. یک اطلاعاتی هم به شاگردانش میدهد. فقط با چنان شور و حرارتی درس میدهد که از خود بیخود میشود. یک بار درس دادنش را دیدم: خوب، تا موقعی که از آشوری ها و بابلی ها میگفت، هنوز چیزی نبود، ولی وقتی به اسکندر مقدونی رسید، چشمتان روز بد نبیند. خدا شاهد است خیال کردم آتش سوزی شده! از پشت میز دوید بیرون و با تمام قدرت صندلی را کوبید زمین. قبول، اسکندر مقدونی قهرمان بزرگی بوده، ولی صندلی را برای چه می شکند؟ این ضرر به خزانه دولت است. 0 2 سورینام 1404/4/9 صفحۀ 13 هیچکس نیست که گناه های خودش را نشناسد. 0 1 سورینام 1404/4/9 صفحۀ 39 برای همین است که از خواستگاری خوشم نمیآید. دوندگی دارد: امروز نمیشود، فردا تشریف بیاورید، پس فردا هم یک فنجان دیگر، باز هم باید فکر کنیم. آن هم برای قضیه به این پیش پا افتادگی؛ معمای لاینحل که نیست. 0 1 سورینام 1404/4/4 صفحۀ 69 از غنچه پرسیدند: برای چه میشکفی؟ جواب داد: برای اینکه شکوفا باشم. -ولی مگر در شکفتنت نفعی هم هست؟ جواب داد: لابد هست. اگر هم نباشد، به خاطر سعادت کوتاهم از سرنوشت ممنونم چرا که قبل از پژمردن و بی خبر رفتنم خواه بدون هیچ نفعی، شکوفا بودم. 0 0 سورینام 1404/4/4 صفحۀ 81 انسان ها موجوداتی هستند که باید زیر فشار قرارشان داد، زندگی را به کامشان زهر کرد، و تا جایی که میشود درد و رنج بیشتری نثارشان کرد. آن وقت است که چیزهایی یادشان میماند. 0 1 سورینام 1404/4/4 صفحۀ 66 دشمنانی هستند که به طور علنی، نفرت ددمنشانه خود را نسبت به هر چیز مربوط به نظام ما ابراز میکنند. مبارزه با این دشمنان مشکل نیست. اینها را فقط میگیری و تَق تَق تقَ، کار تمام است. ولی کسانی که برای ما خطر خیلی بیشتری به همراه دارند، همین امثال پاداپلیوکوف های نقابدار هستند. تعداد آنها زیاد است. در همین سالن و خارج از آن، که سر کار میروند، آبجو میخورند، شطرنج بازی میکنند، و نفرت ددمنشانه خود را با دقت و مهارت مخفی نگه میدارند و حتی در حساس ترین موقعیتها هم آن را بروز نمیدهند. 0 1 سورینام 1404/4/3 صفحۀ 17 مهم نیست که شما خود را چه کسی میدانید. مهم آن است ما شما را چه کسی بدانیم. هر کسی ممکن است خودش را هر کسی که دلش بخواهد بداند. 0 7 سورینام 1404/3/31 صفحۀ 118 همه شبهایم را به انتظار سحر سپری کردهام. هیچ گاه دلم نمیخواست غافلگیرم کنند. زمانی که باید حادثهای برایم رخ بدهد بهتر میبینم که آماده باشم و همین باعث شده بود که دیگر خواب را فراموش کنم. 0 1