بریده کتابهای راضیه محمدی راضیه محمدی 1403/5/15 علی (ع) از زبان علی (ع): زندگی و زمانه امیرالمومنین (ع) از زبان ایشان محمد محمدیان 4.7 33 صفحۀ 76 به خدا سوگند، نمیدانم از چه چیزی و به چه کسی گلایه کنم: از ستمی که به انصار روا شد یا از ظلمی که در حق من روا داشتند؛ هر چند حق این است که به من ستم شد و حق من را زیر پا گذاشتند؛ چراکه سخنگوی قریش در برابر استدلال انصار، پاسخ داد که رسول خدا فرموده است: «امامان از قریشاند» او با این پاسخ، انصار را به سکوت وادار کرد. اما نوبت که به من رسید بدون هیچ استدلالی حق مسلم مرا نادیده گرفتند و مرا از ورود به عرصهی حاکمیت بازداشتند. 0 0 راضیه محمدی 1403/4/28 حماسهی سجادیه؛ جز حکایت دوست جلد 3 سیدمهدی شجاعی 4.5 7 صفحۀ 142 و از همهی اینها عجیبتر و غریبتر مرگ ناگهانی یزید بود. یزید اصلا و ابدا مردنی نبود. سی و هشت سالگی که سن مردن نیست. این وسیلهی نقلیه طبق تنظیمات کارخانه لااقل باید سی سال دیگر برایم کار میکرد. سقط یا اسقاط شدن بی مقدمه و ناگهانی یعنی سیبل تیر غیب قرار گرفته است. 0 1 راضیه محمدی 1403/4/21 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.6 9 صفحۀ 216 این سجادی که اکنون ساکن زمین است، یک موجود فوق بشری که نیست آدمی است با همۀ حواس و غریزههای انسانی یعنی تشنگی و گرسنگی دارد خواب و بیداری دارد بیم و امید دارد خشم و شهوت دارد شادابی و خستگی دارد و در کل جامع همۀ طبایع و غرایز بشری است. روبات نیست که از خودش هیچ اراده و اختیاری نداشته باشد و مطابق تنظیمات کارخانۀ الهی عمل کند. خلبان طیاره هم نیست که سیستم را بر روی اتوپایلت بگذارد و همه چیز را به مرکز کنترل. بسپارد اینها اگر اراده و اختیاری از خودشان نمیداشتند که کارهای مثبتشان ارزش پیدا نمیکرد اگر حق انتخاب نمیداشتند که موفقیتهایشان هنر محسوب نمیشد 0 4 راضیه محمدی 1403/3/9 جمجمه ات را قرض بده برادر مرتضا کربلایی لو 3.7 5 صفحۀ 109 هلال انگار پرده از حقیقتی برمیداشت گفت "اول مطمئن شو طرفت معنای شهادت را میفهمد بعد این سوال را بپرس. من این سه سال که اینجا بودم این را فهمیدم آن که زیاد از شهادت حرف میزند شهید نمیشود. من هنوز نمیدانم شهادت یعنی چه. چون آنها که شهید شدند هیچ حرفی دربارهاش نزدند. یا لااقل با من نزدند." 0 1 راضیه محمدی 1403/2/13 از معراج برگشتگان جلد 1 حمید داودآبادی 5.0 1 صفحۀ 505 0 3 راضیه محمدی 1403/1/25 مطرد ستاره روشن 3.1 6 صفحۀ 1 میدانید! نویسندگی نه سواد میخواهد و نه تکنیک. این از من به شما نصیحت، همهاش یه نوع موهبت است. قانون ریاضی و فیزیک نیست که با درس خواندن یادش بگیرید، چیزیست شبیه پیغمبری. باید انتخاب شوید و رسالت را به دش بکشید. نمیتوانید همینطوری قلم و کاغذ را بگذارید زیر دستتان و شروع کنید به نوشتن. اگر منتخب نباشید هر چقدر هم که دوره ببینید، تلاش کنید و زحمت بکشید هیچ گوهی نخواهید شد. رک بگویم، هر کسی غیر از این به شما گفت، برای جیبتان کیسه دوخته. شک نکنید هیچکس بدونه قصد و نیت بهتان امیدواری نمیدهد. که اگر غیر از این بود، جیب روانشناسان و روانکاوان، خروار خروار پر نمیشد. 4 6 راضیه محمدی 1402/12/4 دروازه مردگان؛ قبرستان عمودی حمیدرضا شاه آبادی 4.4 69 صفحۀ 219 خیلی چیزها هست که نمیدانیم. چیزهای زیادی که انگار پشت دیوار بلندی پنهان شدهاند و یک نفر مثل "شکور" میتواند به ما بگوید. خیلی چیزها هست که پیش روی ما یا پشت سر ما اتفاق میافتد و سایهاش در جایی دیگر دیده میشود. 0 3 راضیه محمدی 1402/12/3 دروازه مردگان؛ قبرستان عمودی حمیدرضا شاه آبادی 4.4 69 صفحۀ 93 شاید بزرگترین نعمت الهی به انسان نعمت فراموشی باشد. اینکه بتوانی خاطرات تلخ را فراموش کنی. اینکه بتوانی روزگار شیرین گذشته را از یاد ببری و به آنچه نصیبت شده عادت کنی و باور کنی که از اول روزگارت همین بوده، نعمت بزرگی است. 0 3 راضیه محمدی 1402/11/20 خون خورده مهدی یزدانی خرم 3.3 70 صفحۀ 103 مسعود سوخته، پسر کریم، دودِ زر را بیرون میداد و کف زخم خورده ی دستش را میخاراند و فکر میکرد گاهی اوقات مُردن بهترین اتفاق عالم است. به خصوص در جنگ. با گلوله. خون پاشان و جوان. استغفراللهی گفت و کام عمیق دیگری گرفت از سیگار... 0 3 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 177 و جهان برای آدمی که در آنی احساس کند هیچ مطلق است تنگ تر از رحم معیوبِ زنی است با لگن خاصره ی تنگ... صدای اذان از نزدیک به گوش میرسد. کیوکوشین کای سی و سه ساله به عادت همیشه زیرلب میخواند الله لا اله الا هو الحى القيوم... 0 3 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 164 بعضی بارهایی که تاریخ روی شانههای آدمها میگذارد آنقدر سنگین است که انسان به انصافِ تاریخ شک میکند. 0 1 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 128 در تاریخ هر انقلاب بیمارستانها سردخانهها و گورستانها بسیار پرکارند. بدشانس مردههای عادی ای اند که این روزها گذرشان به پزشکی قانونی میافتد. انگار بی موقع ریق رحمت را سر کشیده اند،مزاحم اند... سه سال کار توی سردخانه به او یاد داده بود که همه ی مرده ها به یک اندازه حق مُرده بودن 0 0 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 94 اما مگر نه این که هر آدم لحظه ای باشکوه دارد در زیستنش؟... لحظه ای که میتواند از تاریخ و روزگار جدایش کند و به آن تکیه بدهد... این لحظه را نمیشود با هیچ کس در عالم تقسیم کرد 0 1 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 81 ناگهان با یک نگاه به زنی شکسته اما زيبا با ابروهایی پر دلش میلرزد... مردها در سالِ 58 هم تفاوتی با مردهای سالهای قبل و بعد ندارند 0 1 راضیه محمدی 1402/9/3 گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان) بهناز ضرابی زاده 4.2 46 صفحۀ 179 اغلب صبح ها بچههای حاج آقا همدانی را می بردم توی حیاط و سوار تاب میکردم اما آن روز خدایی بود که بچه ها خواب بودند و من تنهایی رفتم حیاط و روی تاب نشستم. یک دفعه صدای هواپیمایی را شنیدم؛ آنقدر پایین حرکت میکرد که زود فهمیدم یک هواپیمای عراقی است میگ سیاه و ترسناکی بود. نمیدانم خدا آن لحظه چه نیرویی به من داده بود با اینکه از ترس داشتم میمردم دیدم دو تا موشک از میگ جدا شده و دارد به طرفم میآید. با چنان سرعتی از تاب پایین پریدم و به طرف دیوار رفتم که بعدها خودم باورم نمیشد دستهایم را روی گوشهایم گذاشتم و دهانم را باز کردم و تندتند اشهدم را خواندم میدیدم که بمبها چطور مستقیم به طرفم میآید منتظر بودم لحظه بعد همه جا آتش بگیرد و من تکه تکه یا پودر بشوم. پ. ن: ما نسل بعد کی و چطور میتونیم درکی از جنگ داشته باشیم؟ جنگ این است💔 0 0 راضیه محمدی 1402/8/13 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 16 صفحۀ 185 در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن... زن حقیقت عشق را زود تشخیص میدهد با حس نیرومند زنی، و اگر دبّه درمیآورد از آن است که عشق هم برایش کافی نیست، او بیش از عشق میطلبد، جان تو را. 1 12 راضیه محمدی 1402/8/12 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 16 صفحۀ 166 قلب، قلب، همانچه در سینهی من میتپد، که در سینهی من میتپد و بازتاب آن در چهره و در مویرگهای چهره، انسان را از دیگری متفاوت مینماید. قلب، _دل_ همان مفهوم قدیمی و باستانی که فرهنگ ما بر محور آن ریخت یافته یا از ریخت افتاده است. 0 4 راضیه محمدی 1402/7/25 قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی یاسین حجازی 4.6 43 صفحۀ 843 پس اول که کافران حمله به وی آوردند و وی را در تیغ گرفتند، دستِ راست وی بینداختند. و جعفر عَلَم باز دستِ چپ گرفت و نگاه میداشت تا دستِ چپ وی نیز بیفگندند. و چون دست چپ وی انداخته بودند، علم به سینه بازنهاد و نگاه میداشت و جنگ میکرد تا وی را بکشتند. در خواب دیدند که حق به عوض آنکه کافران هر دو دستِ وی انداخته بودند، او را دو پر برویانیده بود تا در بهشت هر کجا میخواست با مرغانِ بهشت میپرید و از این جهت او را "جعفر طیار" لقب نهادند. 0 5 راضیه محمدی 1402/7/7 قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی یاسین حجازی 4.6 43 صفحۀ 294 آنگه مرا گفت یا حبیبِ ،من هفت کرامت به جای تو و به جای امتِ تو بکردم که هرگز به جای هیچ پیغامبری نکردم یکی آنکه هر پیغامبری که آفریدم او را مانندی آفریدم؛ تو را که آفریدم، بی نظیر آفریدم. دیگر آنکه همه رسولان را از وقتِ آدم تا به روزگارِ تو مشتاقِ دیدار تو داشتم تا امشب که تو را بدیدند. سه دیگر آنکه امتِ تو را قوتِ بسیار ندادم تا دعوی خدایی نکنند چون دیگر امتان. کچهارم آنکه امتِ تو را مالِ بسیار ندادم تا شمار ایشان دراز نباشد در قیامت. پنجم آنکه ایشان را عمرهای دراز ندادم تا گناهان ایشان بسیار نبود. ششم آنکه در توبه بر ایشان گشاده دارم تا آن وقت که جان ایشان به در غَرغَره رسد. هفتم آنکه ایشان را آخر همه امتان کردم تا بودنِ ایشان در گور دراز نباشد تا به قیامت. 0 1 راضیه محمدی 1402/7/4 قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی یاسین حجازی 4.6 43 صفحۀ 287 گفتم: «یا جبریل، آن که راست که من خود را بازان حالی مییابم؟» گفت: «یکی از آن فرزند توست: حسن، شهید گشته به زهر، و دیگر به نام فرزند تو: حسین، شهید کربلا.» مرا دل درپیچید. بگریستم... (هرگز در بهشت کس نگریست، مگر رسول آن شب برای حسن و حسین.) 0 4
بریده کتابهای راضیه محمدی راضیه محمدی 1403/5/15 علی (ع) از زبان علی (ع): زندگی و زمانه امیرالمومنین (ع) از زبان ایشان محمد محمدیان 4.7 33 صفحۀ 76 به خدا سوگند، نمیدانم از چه چیزی و به چه کسی گلایه کنم: از ستمی که به انصار روا شد یا از ظلمی که در حق من روا داشتند؛ هر چند حق این است که به من ستم شد و حق من را زیر پا گذاشتند؛ چراکه سخنگوی قریش در برابر استدلال انصار، پاسخ داد که رسول خدا فرموده است: «امامان از قریشاند» او با این پاسخ، انصار را به سکوت وادار کرد. اما نوبت که به من رسید بدون هیچ استدلالی حق مسلم مرا نادیده گرفتند و مرا از ورود به عرصهی حاکمیت بازداشتند. 0 0 راضیه محمدی 1403/4/28 حماسهی سجادیه؛ جز حکایت دوست جلد 3 سیدمهدی شجاعی 4.5 7 صفحۀ 142 و از همهی اینها عجیبتر و غریبتر مرگ ناگهانی یزید بود. یزید اصلا و ابدا مردنی نبود. سی و هشت سالگی که سن مردن نیست. این وسیلهی نقلیه طبق تنظیمات کارخانه لااقل باید سی سال دیگر برایم کار میکرد. سقط یا اسقاط شدن بی مقدمه و ناگهانی یعنی سیبل تیر غیب قرار گرفته است. 0 1 راضیه محمدی 1403/4/21 حماسهی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد جلد 2 سید مهدی شجاعی 4.6 9 صفحۀ 216 این سجادی که اکنون ساکن زمین است، یک موجود فوق بشری که نیست آدمی است با همۀ حواس و غریزههای انسانی یعنی تشنگی و گرسنگی دارد خواب و بیداری دارد بیم و امید دارد خشم و شهوت دارد شادابی و خستگی دارد و در کل جامع همۀ طبایع و غرایز بشری است. روبات نیست که از خودش هیچ اراده و اختیاری نداشته باشد و مطابق تنظیمات کارخانۀ الهی عمل کند. خلبان طیاره هم نیست که سیستم را بر روی اتوپایلت بگذارد و همه چیز را به مرکز کنترل. بسپارد اینها اگر اراده و اختیاری از خودشان نمیداشتند که کارهای مثبتشان ارزش پیدا نمیکرد اگر حق انتخاب نمیداشتند که موفقیتهایشان هنر محسوب نمیشد 0 4 راضیه محمدی 1403/3/9 جمجمه ات را قرض بده برادر مرتضا کربلایی لو 3.7 5 صفحۀ 109 هلال انگار پرده از حقیقتی برمیداشت گفت "اول مطمئن شو طرفت معنای شهادت را میفهمد بعد این سوال را بپرس. من این سه سال که اینجا بودم این را فهمیدم آن که زیاد از شهادت حرف میزند شهید نمیشود. من هنوز نمیدانم شهادت یعنی چه. چون آنها که شهید شدند هیچ حرفی دربارهاش نزدند. یا لااقل با من نزدند." 0 1 راضیه محمدی 1403/2/13 از معراج برگشتگان جلد 1 حمید داودآبادی 5.0 1 صفحۀ 505 0 3 راضیه محمدی 1403/1/25 مطرد ستاره روشن 3.1 6 صفحۀ 1 میدانید! نویسندگی نه سواد میخواهد و نه تکنیک. این از من به شما نصیحت، همهاش یه نوع موهبت است. قانون ریاضی و فیزیک نیست که با درس خواندن یادش بگیرید، چیزیست شبیه پیغمبری. باید انتخاب شوید و رسالت را به دش بکشید. نمیتوانید همینطوری قلم و کاغذ را بگذارید زیر دستتان و شروع کنید به نوشتن. اگر منتخب نباشید هر چقدر هم که دوره ببینید، تلاش کنید و زحمت بکشید هیچ گوهی نخواهید شد. رک بگویم، هر کسی غیر از این به شما گفت، برای جیبتان کیسه دوخته. شک نکنید هیچکس بدونه قصد و نیت بهتان امیدواری نمیدهد. که اگر غیر از این بود، جیب روانشناسان و روانکاوان، خروار خروار پر نمیشد. 4 6 راضیه محمدی 1402/12/4 دروازه مردگان؛ قبرستان عمودی حمیدرضا شاه آبادی 4.4 69 صفحۀ 219 خیلی چیزها هست که نمیدانیم. چیزهای زیادی که انگار پشت دیوار بلندی پنهان شدهاند و یک نفر مثل "شکور" میتواند به ما بگوید. خیلی چیزها هست که پیش روی ما یا پشت سر ما اتفاق میافتد و سایهاش در جایی دیگر دیده میشود. 0 3 راضیه محمدی 1402/12/3 دروازه مردگان؛ قبرستان عمودی حمیدرضا شاه آبادی 4.4 69 صفحۀ 93 شاید بزرگترین نعمت الهی به انسان نعمت فراموشی باشد. اینکه بتوانی خاطرات تلخ را فراموش کنی. اینکه بتوانی روزگار شیرین گذشته را از یاد ببری و به آنچه نصیبت شده عادت کنی و باور کنی که از اول روزگارت همین بوده، نعمت بزرگی است. 0 3 راضیه محمدی 1402/11/20 خون خورده مهدی یزدانی خرم 3.3 70 صفحۀ 103 مسعود سوخته، پسر کریم، دودِ زر را بیرون میداد و کف زخم خورده ی دستش را میخاراند و فکر میکرد گاهی اوقات مُردن بهترین اتفاق عالم است. به خصوص در جنگ. با گلوله. خون پاشان و جوان. استغفراللهی گفت و کام عمیق دیگری گرفت از سیگار... 0 3 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 177 و جهان برای آدمی که در آنی احساس کند هیچ مطلق است تنگ تر از رحم معیوبِ زنی است با لگن خاصره ی تنگ... صدای اذان از نزدیک به گوش میرسد. کیوکوشین کای سی و سه ساله به عادت همیشه زیرلب میخواند الله لا اله الا هو الحى القيوم... 0 3 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 164 بعضی بارهایی که تاریخ روی شانههای آدمها میگذارد آنقدر سنگین است که انسان به انصافِ تاریخ شک میکند. 0 1 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 128 در تاریخ هر انقلاب بیمارستانها سردخانهها و گورستانها بسیار پرکارند. بدشانس مردههای عادی ای اند که این روزها گذرشان به پزشکی قانونی میافتد. انگار بی موقع ریق رحمت را سر کشیده اند،مزاحم اند... سه سال کار توی سردخانه به او یاد داده بود که همه ی مرده ها به یک اندازه حق مُرده بودن 0 0 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 94 اما مگر نه این که هر آدم لحظه ای باشکوه دارد در زیستنش؟... لحظه ای که میتواند از تاریخ و روزگار جدایش کند و به آن تکیه بدهد... این لحظه را نمیشود با هیچ کس در عالم تقسیم کرد 0 1 راضیه محمدی 1402/11/11 سرخ سفید مهدی یزدانی خرم 3.9 12 صفحۀ 81 ناگهان با یک نگاه به زنی شکسته اما زيبا با ابروهایی پر دلش میلرزد... مردها در سالِ 58 هم تفاوتی با مردهای سالهای قبل و بعد ندارند 0 1 راضیه محمدی 1402/9/3 گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان) بهناز ضرابی زاده 4.2 46 صفحۀ 179 اغلب صبح ها بچههای حاج آقا همدانی را می بردم توی حیاط و سوار تاب میکردم اما آن روز خدایی بود که بچه ها خواب بودند و من تنهایی رفتم حیاط و روی تاب نشستم. یک دفعه صدای هواپیمایی را شنیدم؛ آنقدر پایین حرکت میکرد که زود فهمیدم یک هواپیمای عراقی است میگ سیاه و ترسناکی بود. نمیدانم خدا آن لحظه چه نیرویی به من داده بود با اینکه از ترس داشتم میمردم دیدم دو تا موشک از میگ جدا شده و دارد به طرفم میآید. با چنان سرعتی از تاب پایین پریدم و به طرف دیوار رفتم که بعدها خودم باورم نمیشد دستهایم را روی گوشهایم گذاشتم و دهانم را باز کردم و تندتند اشهدم را خواندم میدیدم که بمبها چطور مستقیم به طرفم میآید منتظر بودم لحظه بعد همه جا آتش بگیرد و من تکه تکه یا پودر بشوم. پ. ن: ما نسل بعد کی و چطور میتونیم درکی از جنگ داشته باشیم؟ جنگ این است💔 0 0 راضیه محمدی 1402/8/13 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 16 صفحۀ 185 در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن... زن حقیقت عشق را زود تشخیص میدهد با حس نیرومند زنی، و اگر دبّه درمیآورد از آن است که عشق هم برایش کافی نیست، او بیش از عشق میطلبد، جان تو را. 1 12 راضیه محمدی 1402/8/12 سلوک محمود دولت آبادی 3.6 16 صفحۀ 166 قلب، قلب، همانچه در سینهی من میتپد، که در سینهی من میتپد و بازتاب آن در چهره و در مویرگهای چهره، انسان را از دیگری متفاوت مینماید. قلب، _دل_ همان مفهوم قدیمی و باستانی که فرهنگ ما بر محور آن ریخت یافته یا از ریخت افتاده است. 0 4 راضیه محمدی 1402/7/25 قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی یاسین حجازی 4.6 43 صفحۀ 843 پس اول که کافران حمله به وی آوردند و وی را در تیغ گرفتند، دستِ راست وی بینداختند. و جعفر عَلَم باز دستِ چپ گرفت و نگاه میداشت تا دستِ چپ وی نیز بیفگندند. و چون دست چپ وی انداخته بودند، علم به سینه بازنهاد و نگاه میداشت و جنگ میکرد تا وی را بکشتند. در خواب دیدند که حق به عوض آنکه کافران هر دو دستِ وی انداخته بودند، او را دو پر برویانیده بود تا در بهشت هر کجا میخواست با مرغانِ بهشت میپرید و از این جهت او را "جعفر طیار" لقب نهادند. 0 5 راضیه محمدی 1402/7/7 قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی یاسین حجازی 4.6 43 صفحۀ 294 آنگه مرا گفت یا حبیبِ ،من هفت کرامت به جای تو و به جای امتِ تو بکردم که هرگز به جای هیچ پیغامبری نکردم یکی آنکه هر پیغامبری که آفریدم او را مانندی آفریدم؛ تو را که آفریدم، بی نظیر آفریدم. دیگر آنکه همه رسولان را از وقتِ آدم تا به روزگارِ تو مشتاقِ دیدار تو داشتم تا امشب که تو را بدیدند. سه دیگر آنکه امتِ تو را قوتِ بسیار ندادم تا دعوی خدایی نکنند چون دیگر امتان. کچهارم آنکه امتِ تو را مالِ بسیار ندادم تا شمار ایشان دراز نباشد در قیامت. پنجم آنکه ایشان را عمرهای دراز ندادم تا گناهان ایشان بسیار نبود. ششم آنکه در توبه بر ایشان گشاده دارم تا آن وقت که جان ایشان به در غَرغَره رسد. هفتم آنکه ایشان را آخر همه امتان کردم تا بودنِ ایشان در گور دراز نباشد تا به قیامت. 0 1 راضیه محمدی 1402/7/4 قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی یاسین حجازی 4.6 43 صفحۀ 287 گفتم: «یا جبریل، آن که راست که من خود را بازان حالی مییابم؟» گفت: «یکی از آن فرزند توست: حسن، شهید گشته به زهر، و دیگر به نام فرزند تو: حسین، شهید کربلا.» مرا دل درپیچید. بگریستم... (هرگز در بهشت کس نگریست، مگر رسول آن شب برای حسن و حسین.) 0 4