بریدهای از کتاب احضاریه اثر علی موذنی
1404/4/15
صفحۀ 141
گمان می کنم از شدت ضعف دچار مالیخولیا شدهام و به قول شما پزشکها گرفتار سندرم حاج ناصر شدهام و ویروسی در ذهن من به فحش فعال شده است که هر چه پیش تر میروم سلولهای بیشتری را از من در برمیگیرند. بفرما سروکله اش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی مشتم و رفت. هیچ سؤالی نکرد. نپرسید «خوبی؟» نگفت «تصمیمت چیست؟»، عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود دستش را خواندم. حتما به نیت چهارده معصوم. میخورم. بسیار خب فحشت هم نمیدهم. چون اینجا نجف است و علی هست و آه...
گمان می کنم از شدت ضعف دچار مالیخولیا شدهام و به قول شما پزشکها گرفتار سندرم حاج ناصر شدهام و ویروسی در ذهن من به فحش فعال شده است که هر چه پیش تر میروم سلولهای بیشتری را از من در برمیگیرند. بفرما سروکله اش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی مشتم و رفت. هیچ سؤالی نکرد. نپرسید «خوبی؟» نگفت «تصمیمت چیست؟»، عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود دستش را خواندم. حتما به نیت چهارده معصوم. میخورم. بسیار خب فحشت هم نمیدهم. چون اینجا نجف است و علی هست و آه...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.