بریدههای کتاب خدای خورشید خدای خورشید 1404/3/29 سفر شگفت انگیز گریگور سوزان کالینز 4.7 5 صفحۀ 202 اگه سعی نکنی دو دستی به زندگی بچسبی، دیگه برای از دست دادنش هم ترس چندانی نداری. 0 4 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 119 بعضی از خونواده ها اعتراض کردن که زمان جنگ چرا باید موسیقی درس داده بشه؛ ولی آقای دنیلز میگه هر کسی به زیبایی احتیاج داره. مخصوصا توی دوران زشت جنگ. 0 3 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 «قول میدی؟» آیوی لبخند زد؛ «چرا همهش ازم قول میگیری؟» سوزان شانه بالا انداخت؛ «آخه... بعضی وقتا آدما میگن دوباره میبینیشون... ولی دیگه اونا رو نمیبینی!» آیوی به اسم های حک شده روی درشکه نگاه کرد و متوجه منظورِ سوزان شد. لبخند زد و گفت: «قول میدم.» 0 5 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 170 به کلمه ای که خیلی ناخواسته به ذهنش خطور کرده بود، فکر کرد، "فرار. من دارم همین کار را میکنم؟ از یک زندگی خسته کننده و پرفشار فرار میکنم؟ آره. اما..." اما بریتا نمیخواست از دست هرکسی و هر چیزی که دوست داشت هم فرار کند 0 5 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 166 زولا یکی از آن آدم هایی بود که به نظر خودشان خیلی مهم اند و طاقت کنار گذاشته شدن را ندارند. با توجه به راه و رسم زندگی، اینجور آدم ها محکوم به ناامیدی اند. 0 3 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 166 بعضی ها میگویند خوب نیست پشت سر مرده حرف بزنیم. به نظرم اینکه اجازه بدهیم زنده ها بدون هیچ دلیلی عذاب وجدان بگیرند، بدتر است. 0 4 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 149 وقتی که فهمید چطور با بی ملاحظگی و دروغ هایش امنیت خانواده اش را به خطر انداخته بود، حالش بد شد. مادرش سعی کرده بود این موضوع را به بریتا بگوید، اما او گوش نداده بود. درحالی که به امیدهای پرشور خودش سرگرم شده بود، امنیت خانه ای را به قمار گذاشته بود که در دنیا بیشتر از هرچیز دیگری دوست داشت-قماری که در آن باخته بود. 0 1 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 111 تاجر خوب همواره بر هدف اصلی اش تمرکز میکند. هدر دادن انرژی با عصبانی شدنِ بی ثمر از تقدیر، آب و هوا یا آدم هایی که میخواهند مانعمان شوند، احمقانه است. تمام هوشمندی ما باید در راستای رسیدن به هدف متمرکز شود. 0 2 خدای خورشید 1404/3/28 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 80 میدانستم این روش وینسنت برای این بود که بگوید دوستم دارد. هیچکس هرگز این کلمات را خطاب به من نگفته بود-حداقل تا جایی که به خاطر داشتم. ولی او این حس را در طول این سال ها به هزاران شکل مختلف که اکثرشان آغشته به مرگ بودند، نشان داده بود. دوستت دارم. اینجوری باید زنده بمونی. اینجوری مطمئن میشی که هیچکس بهت آسیب نمیزنه. 0 4 خدای خورشید 1404/3/28 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 65 گریه نکردم. نه. بدجوری عصبانی بودم. غم، احساسی بیهوده و ضعیف بود. حداقل خشم به یک دردی میخورد-لبه ای تیز برای بریدن قلب یک نفر دیگر، یا پوسته ای سفت برای محافظت از قلب خودت. 0 5 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 30 گفت اسم کشتی را ستارهی دلتورا گذاشته؛ چون برای مسافرهایی که در شب گم شده اند، ستاره ها مثل فانوس های دریایی توی تاریکی، راهنماهای صادق، روشن و ثابت قدمی هستند. گفت که ستاره هم این جوری است: هیچوقت ناامیدمان نمیکند. برای ما ساخته شده. کشتی ماست. تا ابد! 0 3 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 433 خیلی ظالمانه به نظر میآد. کسی که از دستمون رفته بود، بالاخره برمیگرده اما بعد دوباره از دست میره. 0 16 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 426 <<زندگی فقط واسه این ارزش داره که تموم میشه، بچه جون.>> 0 15 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 389 انگار چنان از درون مرده بودم که نه احساس وحشت میکردم و نه نفرت. 0 22 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 343 آخرین باری که احساس کرده بودم <<دماغم چاق است>> کی بود؟ دلم میخواست باور کنم وقتی که ایزد بودم، اما حقیقت نداشت. چندین قرن، شاید حتی چندین هزاره بود که انگار خودم نبودم. 0 1 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 108 میدانستم فقط یک تندیس بیشتر نیست اما اگر از کسی آسیب روانی دیده باشید، درک میکنید. به سادگی میشود آن ترس های قدیمی را تحریک کرد: با یک نگاه، با یک صدا، با یک موقعیت آشنا. 0 3 خدای خورشید 1403/12/27 ناتوان لورن رابرتس 4.2 82 صفحۀ 560 هرگز تصور نمیکردم روزی او را درحال زاری ببینم، اما قوی ترین ها نیز در بین ما گاهی زیر بار غم در هم میشکنند، کمر خم میکنند و مدفون میشوند. 0 34 خدای خورشید 1403/12/25 قهرمانان المپ: خانه هادس جلد 4 ریک ریوردان 4.5 2 صفحۀ 15 <<جادو نه خوبه و نه بد. یه ابزاره، مثل یه چاقو. آیا چاقو بده؟ فقط وقتی که صاحبش بد باشه.>> 0 11
بریدههای کتاب خدای خورشید خدای خورشید 1404/3/29 سفر شگفت انگیز گریگور سوزان کالینز 4.7 5 صفحۀ 202 اگه سعی نکنی دو دستی به زندگی بچسبی، دیگه برای از دست دادنش هم ترس چندانی نداری. 0 4 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 119 بعضی از خونواده ها اعتراض کردن که زمان جنگ چرا باید موسیقی درس داده بشه؛ ولی آقای دنیلز میگه هر کسی به زیبایی احتیاج داره. مخصوصا توی دوران زشت جنگ. 0 3 خدای خورشید 1404/3/28 اکو: داستان آیوی جلد 3 پام مونیوس رایان 4.3 12 صفحۀ 60 «قول میدی؟» آیوی لبخند زد؛ «چرا همهش ازم قول میگیری؟» سوزان شانه بالا انداخت؛ «آخه... بعضی وقتا آدما میگن دوباره میبینیشون... ولی دیگه اونا رو نمیبینی!» آیوی به اسم های حک شده روی درشکه نگاه کرد و متوجه منظورِ سوزان شد. لبخند زد و گفت: «قول میدم.» 0 5 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 170 به کلمه ای که خیلی ناخواسته به ذهنش خطور کرده بود، فکر کرد، "فرار. من دارم همین کار را میکنم؟ از یک زندگی خسته کننده و پرفشار فرار میکنم؟ آره. اما..." اما بریتا نمیخواست از دست هرکسی و هر چیزی که دوست داشت هم فرار کند 0 5 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 166 زولا یکی از آن آدم هایی بود که به نظر خودشان خیلی مهم اند و طاقت کنار گذاشته شدن را ندارند. با توجه به راه و رسم زندگی، اینجور آدم ها محکوم به ناامیدی اند. 0 3 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 166 بعضی ها میگویند خوب نیست پشت سر مرده حرف بزنیم. به نظرم اینکه اجازه بدهیم زنده ها بدون هیچ دلیلی عذاب وجدان بگیرند، بدتر است. 0 4 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 149 وقتی که فهمید چطور با بی ملاحظگی و دروغ هایش امنیت خانواده اش را به خطر انداخته بود، حالش بد شد. مادرش سعی کرده بود این موضوع را به بریتا بگوید، اما او گوش نداده بود. درحالی که به امیدهای پرشور خودش سرگرم شده بود، امنیت خانه ای را به قمار گذاشته بود که در دنیا بیشتر از هرچیز دیگری دوست داشت-قماری که در آن باخته بود. 0 1 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 111 تاجر خوب همواره بر هدف اصلی اش تمرکز میکند. هدر دادن انرژی با عصبانی شدنِ بی ثمر از تقدیر، آب و هوا یا آدم هایی که میخواهند مانعمان شوند، احمقانه است. تمام هوشمندی ما باید در راستای رسیدن به هدف متمرکز شود. 0 2 خدای خورشید 1404/3/28 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 80 میدانستم این روش وینسنت برای این بود که بگوید دوستم دارد. هیچکس هرگز این کلمات را خطاب به من نگفته بود-حداقل تا جایی که به خاطر داشتم. ولی او این حس را در طول این سال ها به هزاران شکل مختلف که اکثرشان آغشته به مرگ بودند، نشان داده بود. دوستت دارم. اینجوری باید زنده بمونی. اینجوری مطمئن میشی که هیچکس بهت آسیب نمیزنه. 0 4 خدای خورشید 1404/3/28 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 65 گریه نکردم. نه. بدجوری عصبانی بودم. غم، احساسی بیهوده و ضعیف بود. حداقل خشم به یک دردی میخورد-لبه ای تیز برای بریدن قلب یک نفر دیگر، یا پوسته ای سفت برای محافظت از قلب خودت. 0 5 خدای خورشید 1404/3/28 سایه های ارباب جلد 1 امیلی رودا 4.4 2 صفحۀ 30 گفت اسم کشتی را ستارهی دلتورا گذاشته؛ چون برای مسافرهایی که در شب گم شده اند، ستاره ها مثل فانوس های دریایی توی تاریکی، راهنماهای صادق، روشن و ثابت قدمی هستند. گفت که ستاره هم این جوری است: هیچوقت ناامیدمان نمیکند. برای ما ساخته شده. کشتی ماست. تا ابد! 0 3 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 433 خیلی ظالمانه به نظر میآد. کسی که از دستمون رفته بود، بالاخره برمیگرده اما بعد دوباره از دست میره. 0 16 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 426 <<زندگی فقط واسه این ارزش داره که تموم میشه، بچه جون.>> 0 15 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 389 انگار چنان از درون مرده بودم که نه احساس وحشت میکردم و نه نفرت. 0 22 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 343 آخرین باری که احساس کرده بودم <<دماغم چاق است>> کی بود؟ دلم میخواست باور کنم وقتی که ایزد بودم، اما حقیقت نداشت. چندین قرن، شاید حتی چندین هزاره بود که انگار خودم نبودم. 0 1 خدای خورشید 1404/1/21 آپولو؛ مقبره ی بیدادگر جلد 4 ریک ریوردان 4.5 1 صفحۀ 108 میدانستم فقط یک تندیس بیشتر نیست اما اگر از کسی آسیب روانی دیده باشید، درک میکنید. به سادگی میشود آن ترس های قدیمی را تحریک کرد: با یک نگاه، با یک صدا، با یک موقعیت آشنا. 0 3 خدای خورشید 1403/12/27 ناتوان لورن رابرتس 4.2 82 صفحۀ 560 هرگز تصور نمیکردم روزی او را درحال زاری ببینم، اما قوی ترین ها نیز در بین ما گاهی زیر بار غم در هم میشکنند، کمر خم میکنند و مدفون میشوند. 0 34 خدای خورشید 1403/12/25 قهرمانان المپ: خانه هادس جلد 4 ریک ریوردان 4.5 2 صفحۀ 15 <<جادو نه خوبه و نه بد. یه ابزاره، مثل یه چاقو. آیا چاقو بده؟ فقط وقتی که صاحبش بد باشه.>> 0 11