بریدههای کتاب •Anne• •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 240 تو این دنیا بدون قدرت نمیتونی چیزی رو به دست بیاری و قدرت نیازمند قربانی کردن،تمرکز کردن و بیرحم بودنه. 0 3 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 240 دلت میخواد این دنیا رو تغییر بدی، افعی کوچولو؟پس از قفست برو بالا ،اونقدر برو بالا که دست هیچکس بهت نرسه. میله هاش رو بشکن و به سلاحت تبدیل کن. هیچی تیز تر از این نیست. 0 3 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 232 «هیچی به جز این اهمیت نداره اوریا.هیچی.از موانع موقتی رد شو.وقتی برنده بشی،دنیا مال تو میشه.اون وقت میتونی خیال بافی کنی.ولی الان؟ وقت چیره شدنه.» 0 5 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 30 هرگز اعتماد نکن هرگز تسلیم نشو همیشه از قلبت محافظت کن -وینسنت 0 4 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 65 گریه نکردم نه. بدجوری عصبانی بودم. غم احساسی بیهوده و ضعیف بود. حداقل خشم به یک دردی میخورد. لبه ای تیز برای بریدن قلب یک نفر دیگه یا پوسته ای سفت برای محافظت از قلب خودت. 0 5 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 105 شاید داشتم اشتباه میکردم.مدت ها عصبانی بودم . فکر میکردم بهتر بودن از اطرافیانم یه جورهایی حالمو خوب میکنه. همین تفکر تلاش نکردن برای بهترین بودن،خودش حس خیلی خوبی داره و خیلی آرامش بخشه،یه جورایی حس میکنم به خودم اومدم. 0 6 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 60 0 5 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 50 0 5 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 40 گل های میتونن توی ناخوشایند ترین جاها هم شکوفه بدن. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 34 گربه گفت :« هرجا که بریم خودمون همسفر خودمونیم. و به همین دلیله که باید سعی کنیم دوست خوبی برای خودمون باشیم و با ملایمت با خودمون رفتار کنیم. به هرحال بیشترین وقت رو با خودمون میگذرونیم و عادتمون هست که نظر های خودمون و خیلی جدی بگیریم.» 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 33 با کسایی وقت بگذرون که باعث شکوفایی بهترین ویژگی هات باشن. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 32 مهم ترین چیز،سفر یا مقصد نیست؛ بلکه همسفره. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 30 توی سکوت وقت بگذرون، قدر طبیعت و بدون و هوشیار در پی آرامش باش. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 29 به یاد گیری ادامه بدیم. ایده های جدید به رشدمون کمک میکنه و مانع تکرار اشتباه های مشابه میشه. وقتی متوجه بشیم که زندگی همیشه سعی داره یه چیزی یادمون بده، یادگیری آسون تر میشه. 0 42 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 100 0 1 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 63 ـ اما دیگر خیالم از او راحت است؛ چون او راه دلش را پیدا کرده. -راه دلش را؟ -آره زهرا. کسی که راه دلش را پیدا کند خوشبخت است. -خوشبخت است یعنی خوشحال است مامان؟ - نه، خوشبخت یعنی ... یعنی .... نمیدانم زهرا، نمیدانم یعنی چی! 0 2 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 44 - کی قصه ی مارا مینویسد مامان؟ -کسی که قصه ی ما را خوب بلد باشد. -خب، من بلدم مامان. -اما تو دیگر تو شهر قصه ها نیستی دخترم،کسی قصه را مینویسد که توی شهر قصه ها باشد. 0 1 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 41 _مامان خسته شدی؟ _نه، زهرا جان. دیگر خسته نمی شوم؛ مثل پرنده ها که هیچوقت خسته نمیشوند. _پس چرا قناری من خسته میشد؟ وقتی خسته میشد، آوار نمیخواند. _ قناری ات تو قفس بود که خسته میشد. اگر پرش میدادی، همیشه میخواند. _خب، مامان خودش از قفس بیرون نمی رفت. دوست داشت توی قفس بماند. _ دوست نداشت، عادت کرده بود؛ میترسید بیرون برود. 0 2 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 15 آرزو...نه، مادرم هیچ وقت هیچ آرزویی نداشت! آدمی که آرزو دارد،از نگاهش معلوم میشود: چشم هایش برق می زند،دلش خوش است، میخندد؛ مثل من. اما مادرم نمی خندید.فقط گاهی به زور لبخند میزد. شاید می دانست که آرزو داشتنش می فایده است 0 1 •Anne• 1404/2/12 مبادله قتل استیو کاوانا 4.1 7 صفحۀ 65 «اون وقت برات آسون تر شده؟» «متفاوت میشه. فکر میکنم برات دورتر میشه. دردت تغییر میکنه. کمتر میشه. همیشه هست، ولی همیشه قلبت رو از سینه نمی کنه ، میدونی؟» 0 1
بریدههای کتاب •Anne• •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 240 تو این دنیا بدون قدرت نمیتونی چیزی رو به دست بیاری و قدرت نیازمند قربانی کردن،تمرکز کردن و بیرحم بودنه. 0 3 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 240 دلت میخواد این دنیا رو تغییر بدی، افعی کوچولو؟پس از قفست برو بالا ،اونقدر برو بالا که دست هیچکس بهت نرسه. میله هاش رو بشکن و به سلاحت تبدیل کن. هیچی تیز تر از این نیست. 0 3 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 232 «هیچی به جز این اهمیت نداره اوریا.هیچی.از موانع موقتی رد شو.وقتی برنده بشی،دنیا مال تو میشه.اون وقت میتونی خیال بافی کنی.ولی الان؟ وقت چیره شدنه.» 0 5 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 30 هرگز اعتماد نکن هرگز تسلیم نشو همیشه از قلبت محافظت کن -وینسنت 0 4 •Anne• 1404/4/2 افعی و بال های شب جلد 1 کریسا برودبنت 3.8 20 صفحۀ 65 گریه نکردم نه. بدجوری عصبانی بودم. غم احساسی بیهوده و ضعیف بود. حداقل خشم به یک دردی میخورد. لبه ای تیز برای بریدن قلب یک نفر دیگه یا پوسته ای سفت برای محافظت از قلب خودت. 0 5 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 105 شاید داشتم اشتباه میکردم.مدت ها عصبانی بودم . فکر میکردم بهتر بودن از اطرافیانم یه جورهایی حالمو خوب میکنه. همین تفکر تلاش نکردن برای بهترین بودن،خودش حس خیلی خوبی داره و خیلی آرامش بخشه،یه جورایی حس میکنم به خودم اومدم. 0 6 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 60 0 5 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 50 0 5 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 40 گل های میتونن توی ناخوشایند ترین جاها هم شکوفه بدن. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 34 گربه گفت :« هرجا که بریم خودمون همسفر خودمونیم. و به همین دلیله که باید سعی کنیم دوست خوبی برای خودمون باشیم و با ملایمت با خودمون رفتار کنیم. به هرحال بیشترین وقت رو با خودمون میگذرونیم و عادتمون هست که نظر های خودمون و خیلی جدی بگیریم.» 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 33 با کسایی وقت بگذرون که باعث شکوفایی بهترین ویژگی هات باشن. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 32 مهم ترین چیز،سفر یا مقصد نیست؛ بلکه همسفره. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 30 توی سکوت وقت بگذرون، قدر طبیعت و بدون و هوشیار در پی آرامش باش. 0 1 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 29 به یاد گیری ادامه بدیم. ایده های جدید به رشدمون کمک میکنه و مانع تکرار اشتباه های مشابه میشه. وقتی متوجه بشیم که زندگی همیشه سعی داره یه چیزی یادمون بده، یادگیری آسون تر میشه. 0 42 •Anne• 1404/2/31 گربه ای که ذن یاد می داد جیمز نوربری 4.0 30 صفحۀ 100 0 1 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 63 ـ اما دیگر خیالم از او راحت است؛ چون او راه دلش را پیدا کرده. -راه دلش را؟ -آره زهرا. کسی که راه دلش را پیدا کند خوشبخت است. -خوشبخت است یعنی خوشحال است مامان؟ - نه، خوشبخت یعنی ... یعنی .... نمیدانم زهرا، نمیدانم یعنی چی! 0 2 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 44 - کی قصه ی مارا مینویسد مامان؟ -کسی که قصه ی ما را خوب بلد باشد. -خب، من بلدم مامان. -اما تو دیگر تو شهر قصه ها نیستی دخترم،کسی قصه را مینویسد که توی شهر قصه ها باشد. 0 1 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 41 _مامان خسته شدی؟ _نه، زهرا جان. دیگر خسته نمی شوم؛ مثل پرنده ها که هیچوقت خسته نمیشوند. _پس چرا قناری من خسته میشد؟ وقتی خسته میشد، آوار نمیخواند. _ قناری ات تو قفس بود که خسته میشد. اگر پرش میدادی، همیشه میخواند. _خب، مامان خودش از قفس بیرون نمی رفت. دوست داشت توی قفس بماند. _ دوست نداشت، عادت کرده بود؛ میترسید بیرون برود. 0 2 •Anne• 1404/2/28 کاش یکی قصه اش را می گفت شکوه قاسم نیا 4.0 5 صفحۀ 15 آرزو...نه، مادرم هیچ وقت هیچ آرزویی نداشت! آدمی که آرزو دارد،از نگاهش معلوم میشود: چشم هایش برق می زند،دلش خوش است، میخندد؛ مثل من. اما مادرم نمی خندید.فقط گاهی به زور لبخند میزد. شاید می دانست که آرزو داشتنش می فایده است 0 1 •Anne• 1404/2/12 مبادله قتل استیو کاوانا 4.1 7 صفحۀ 65 «اون وقت برات آسون تر شده؟» «متفاوت میشه. فکر میکنم برات دورتر میشه. دردت تغییر میکنه. کمتر میشه. همیشه هست، ولی همیشه قلبت رو از سینه نمی کنه ، میدونی؟» 0 1