بریده‌ای از کتاب کاش یکی قصه اش را می گفت اثر شکوه قاسم نیا

•Anne•

•Anne•

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

آرزو...نه، مادرم هیچ وقت هیچ آرزویی نداشت! آدمی که آرزو دارد،از نگاهش معلوم میشود: چشم هایش برق می زند،دلش خوش است، میخندد؛ مثل من. اما مادرم نمی خندید.فقط گاهی به زور لبخند میزد. شاید می دانست که آرزو داشتنش می فایده است

آرزو...نه، مادرم هیچ وقت هیچ آرزویی نداشت! آدمی که آرزو دارد،از نگاهش معلوم میشود: چشم هایش برق می زند،دلش خوش است، میخندد؛ مثل من. اما مادرم نمی خندید.فقط گاهی به زور لبخند میزد. شاید می دانست که آرزو داشتنش می فایده است

3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.