بریدههای کتاب محمد طاها کریمی محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 86 گاهی از اوقات نفس طبیعت در اعمال و افعال تأثیر و مناظر خود را مانند نمودار های مبهم دخالت میدهد و مثل این است که میخواهد ما را به تفکر بیشتری وادار کند. 0 1 محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 83 وقتی که انسان تحت تأثیر احساسات مختلف روزانه ناراحت باشد و هنگامیکه پیش آمد های زیاد روح آدمی را تحت فشار قرار دهد طبعا خواب او تبدیل به بیخوابی میشود و چون بیدار شد خواب مجدد او امکان پذیر نیست. 1 2 محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 81 از خود پرسید آیا هیئت اجتماع میتواند چنین حقی داشته باشد که بطور مساوی کوتاه و پیشبینی بیرحمانه ی خود را در آن واحد به یک فرد ضعیف تحمیل نماید 1 1 محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 80 باید همه چیز را گفت.هیئت اجتماع باید تمام این قسمت ها را در نظر بگیرد زیرا نفس اجتماع است که نر گناهی را مرتکب میشود. 1 1 محمد طاها کریمی 1403/4/10 کوچه ی نقاش ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی راحله صبوری 4.2 12 صفحۀ 49 فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد،.فهمیدم دارن میبرندشون برای اعدام.وقتی میرفتند ،طیب زد به میله سلول من و گفت:محمد آقا،اگه یه روزی خمینی رو دیدی سلام من رو بهشون برسون و بگو خیلی ها شما را دیدن وخریدن؛ ما شما را ندیده خریدیم. 0 1 محمد طاها کریمی 1403/4/8 دژ سرخ؛ جنگل گلخزه جلد 2 برایان جکس 4.8 1 صفحۀ 593 براگ نگران و اندوهگین لبه ی پنجره نشست و فکرداز چه چیزی بیشتر غافلگیر و شگفت زده شده است؛رفتن تزار مینای ملکه یا به سرعت نزدیک شدن تخته سنگی که برای همیشه به فکر کردن او پایان داد. 0 2 محمد طاها کریمی 1403/2/15 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 15 صفحۀ 131 قرة بن قیس که داشت نفس نفس می زد گفت:«حر...!حر...!حر بن یزید...!» با وحشت نگاهش کردم و گفتم:«حر؟!حر چه شده؟!او را کشتند؟» سرباز های دیگر با صدای ابن قیس ،دور من و او جمع شدند.شمر هم که داشت دور می شد،برگشت که ببیند چه شده است. ابن قیس همین جور داشت نفس نفس می زد.گفتم:«جانت بالا بیاید!» رفتم و کاسه ای آب براش آوردم.گفتم:«بخور.بنال ببینم چه شده؟» ابن قیس آب را خورد و گفت: «امیر...،حر بن یزید به لشکر حسین پیوست!» 0 4 محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 15 صفحۀ 36 گفتم:«اصلا همه اش تقصیر خود گردن شکسته ام است.من اگر چغلی حسین را پیش یزید نمی کردم،شاید کار به اینجا نمی کشید!شاید حالا حالا ها در مکه یا مدینه می ماند.» 0 4 محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 15 صفحۀ 22 راست گفته اند که مار از پونه بدش می آید،دم خانه اش سبز میشود! این قدر از شمر بدم می آمد که حد و حساب نداشت.توی کوفه بهش میگفتند شیخ؛اما از یک بچه هم بچه تر بود.روی پیشانی اش جای مهر بود،؛ما در دهانش به جای زبان،مار بود. 0 4 محمد طاها کریمی 1402/11/24 حانیه حامد عسکری 4.2 63 صفحۀ 40 چهل چه عدد عجیبی است!چه رازی در خود دارد؟چیست در این چلگی که محمد باید چهل ساله شود و من بروم سراغش و بگویم تو برگزیده شده ای و مبعوث شود؟!موسی را ابتدا گفتم سی روز و بعد ده روز دیگر بر آن اضافه شد و به چهل رسید!چیست این چهل که باید بر شراب نیز بگذرد و بر چهلم عزای حسین زائر شدن نشانه ی ایمان است.چهل روز گذشت و کاروانش چهل منزل به اسرت رفت و بغداد نیز چهل دزد داشت. 1 7
بریدههای کتاب محمد طاها کریمی محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 86 گاهی از اوقات نفس طبیعت در اعمال و افعال تأثیر و مناظر خود را مانند نمودار های مبهم دخالت میدهد و مثل این است که میخواهد ما را به تفکر بیشتری وادار کند. 0 1 محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 83 وقتی که انسان تحت تأثیر احساسات مختلف روزانه ناراحت باشد و هنگامیکه پیش آمد های زیاد روح آدمی را تحت فشار قرار دهد طبعا خواب او تبدیل به بیخوابی میشود و چون بیدار شد خواب مجدد او امکان پذیر نیست. 1 2 محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 81 از خود پرسید آیا هیئت اجتماع میتواند چنین حقی داشته باشد که بطور مساوی کوتاه و پیشبینی بیرحمانه ی خود را در آن واحد به یک فرد ضعیف تحمیل نماید 1 1 محمد طاها کریمی 1403/5/6 بینوایان ویکتور هوگو 4.5 63 صفحۀ 80 باید همه چیز را گفت.هیئت اجتماع باید تمام این قسمت ها را در نظر بگیرد زیرا نفس اجتماع است که نر گناهی را مرتکب میشود. 1 1 محمد طاها کریمی 1403/4/10 کوچه ی نقاش ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی راحله صبوری 4.2 12 صفحۀ 49 فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد،.فهمیدم دارن میبرندشون برای اعدام.وقتی میرفتند ،طیب زد به میله سلول من و گفت:محمد آقا،اگه یه روزی خمینی رو دیدی سلام من رو بهشون برسون و بگو خیلی ها شما را دیدن وخریدن؛ ما شما را ندیده خریدیم. 0 1 محمد طاها کریمی 1403/4/8 دژ سرخ؛ جنگل گلخزه جلد 2 برایان جکس 4.8 1 صفحۀ 593 براگ نگران و اندوهگین لبه ی پنجره نشست و فکرداز چه چیزی بیشتر غافلگیر و شگفت زده شده است؛رفتن تزار مینای ملکه یا به سرعت نزدیک شدن تخته سنگی که برای همیشه به فکر کردن او پایان داد. 0 2 محمد طاها کریمی 1403/2/15 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 15 صفحۀ 131 قرة بن قیس که داشت نفس نفس می زد گفت:«حر...!حر...!حر بن یزید...!» با وحشت نگاهش کردم و گفتم:«حر؟!حر چه شده؟!او را کشتند؟» سرباز های دیگر با صدای ابن قیس ،دور من و او جمع شدند.شمر هم که داشت دور می شد،برگشت که ببیند چه شده است. ابن قیس همین جور داشت نفس نفس می زد.گفتم:«جانت بالا بیاید!» رفتم و کاسه ای آب براش آوردم.گفتم:«بخور.بنال ببینم چه شده؟» ابن قیس آب را خورد و گفت: «امیر...،حر بن یزید به لشکر حسین پیوست!» 0 4 محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 15 صفحۀ 36 گفتم:«اصلا همه اش تقصیر خود گردن شکسته ام است.من اگر چغلی حسین را پیش یزید نمی کردم،شاید کار به اینجا نمی کشید!شاید حالا حالا ها در مکه یا مدینه می ماند.» 0 4 محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 15 صفحۀ 22 راست گفته اند که مار از پونه بدش می آید،دم خانه اش سبز میشود! این قدر از شمر بدم می آمد که حد و حساب نداشت.توی کوفه بهش میگفتند شیخ؛اما از یک بچه هم بچه تر بود.روی پیشانی اش جای مهر بود،؛ما در دهانش به جای زبان،مار بود. 0 4 محمد طاها کریمی 1402/11/24 حانیه حامد عسکری 4.2 63 صفحۀ 40 چهل چه عدد عجیبی است!چه رازی در خود دارد؟چیست در این چلگی که محمد باید چهل ساله شود و من بروم سراغش و بگویم تو برگزیده شده ای و مبعوث شود؟!موسی را ابتدا گفتم سی روز و بعد ده روز دیگر بر آن اضافه شد و به چهل رسید!چیست این چهل که باید بر شراب نیز بگذرد و بر چهلم عزای حسین زائر شدن نشانه ی ایمان است.چهل روز گذشت و کاروانش چهل منزل به اسرت رفت و بغداد نیز چهل دزد داشت. 1 7