بریده‌های کتاب فاطمه

وقتی میام جنگل دلم می خواد پری باشم🧝🏻‍♀️🤍

ماریلا به نظر من نباید برای مشکلی که هنوز پیش نیومده غصه بخوریم»»»»»»

در واقعه بزرگ شدن پر از مسئولیت و دردسره!!!!!

تنها دشمن هر انسانی ترس است؛

آدم‌هایی که دوستشان داری جبر ریاضی نیستند: که محاسبه شوند، تفریق شوند، یا با یک ممیز بین خودت و آن‌ها فاصله بیندازی

از اول می‌گفتی. جون آدم‌ها ارزش جنگیدن داره.»

بهتر بود که سرهمان ساعت دیروز می آمدی ؛ به خاطر اینکه مثلاً اگر قرار باشد ساعت چهار بیایی؛ من از ساعت سه خوشحالم و همین‌طور که ساعت جلو می‌رود خوشحال‌ و خوشحال‌تر می‌شوم و ساعت چهار نگران وهیجان زده خواهم شد. آن وقت می‌توانم قدر خوشبختی را بفهمم. اما اگر تو هر ساعتی که دلت خواست بیایی، دیگر هرگز نمی‌فهمم که قلبم از چه ساعتی باید برای دیدارت آماده شود. هر چیز برای خودش آدابی دارد».

من سیاره‌ای را سراغ دارم که یک آقای سرخ چهره آنجا زندگی می‌کند. او هرگز گلی را نبوییده. او هرگز به ستاره‌ای نگاه نکرده. او هرگز عاشق کسی نبوده. او هرگز در زندگی‌اش هیچ کاری نکرده، جز جمع زدن اعداد . تمام روز درست مثل تو، بارها و بارها می‌گوید: « من من یک آدم مهمم! یک آدم مهم» و همین باعث شده است که از غرور بیخودی به خودش باد کند. اما او یک انسان نیست؛ یک قارچ است».

از ارواح و شیاطین نباید ترسید بلکه باید از آدما بترسی....

این داستان منع پس قهرمانشم خودمم

لباسش دیگر به رنگ بژ ملال آور نبود .بلکه به رنگ قرمز روشن در آمده بود ، رنگ اغوا و راز های پنهانی.....