بریده‌های کتاب تاج نفرین شده

سر به سرم نزار.اگر یک درس از زندگی یاد گرفته باشم،اینه که هر چیزی رو میشه با پول خرید جز عشق.بهای عشق چیزی نیست جز قلب:)

وفاداری محدودیتی نداره🌟"

شن گفت :《 سر در نمیارم.میخوای ازشون دلبری کنی؟》 رز با حالت دفاعی گفت:《 به هر حال یک ملکه اول باید با کشورش وصلت کنه.دلبری کردن از مردم چه اشکالی داره؟》 شن فکری کرد و گفت:《نمیدونم،فقط از شاهزاده کارو دلبری نکن.》 اوکی ولی حسودیای شن>>>>>>😭🛐

رز به اطرافش نگاه کرد و دنبال بانبا گشت ، ولی جز رن کسی را ندید. نمی دانست چطور ، ولی جادوی طوفانی کار رن بود😳

رن نفسش را آهسته بیرون داد و فقط یک کلمه بر زبان آورد : ( میسوزونش ) . و این یک کلمه گویی روح او را از هم درید

هیچ کار بزرگی ساده نیست.

ولی اندوه آدم رو توی خودش غرق می‌کنه؛

الریک خندید.« رن مطمئن باش اگه بخوام بکشمت مراسم بهتری ترتیب میدم.» «الان باید خوشحال باشم؟» «شاید باور نکنی ولی،آره » رن گفت«بیخود نیست نامزدت ولت کرده.» «ولم نکرده» «باشه هرچی تو بگی »

وقتی روح آدم سیاه بشه،جسم چه ارزشی داره؟

《رن،بخشش یه جادهٔ طولانیه.》

وقتی روح آدم سیاه بشه ، جسم چه ارزشی داره؟

-ما همه عزیزانی رو از دست داده‌یم و حتی انتقام هم اون‌هارو بر نمی‌گردونه. +شاید حق با تو باشه،ولی دست کم از غصه آدم کم می‌کنه.

نور هم مثل عشق خاموش نشدنیه.)

آدم تا چیزی رو از دست نداده باشه، نمیدونه چقدر دلش براش تنگ میشه.

رن به اَلریک گفت:《من حاضرم جام رو با مادربزرگم عوض کنم.》 تور بی اختیار گفت:《نه.》 الریک به او رو کرد.《تور، تو شاهی یا من؟》

«من این نگاه رو میشناسم.» ‌رن با تعجب پلک‌هایش را به هم زد. «کدوم نگاه؟» ‌ناخدا لبخند زد و دندان‌هایش را به او نشان داد. «تو عاشقی.»

بعضی راه ها بی بازگشتن.))

شن شانه ای بالا انداخت و گفت:《من اون ها رو به جنگ نیاوردم.فقط بهشون گفتم که می خوام به جنگ برم و اون ها هم اگه دلشون خواست، می تونن باهام بیان.》لبخندی زد و چال گونه اش نمایان شد:《این جور که به نظر می آد،هیجده سال زندگی زیر زمین حسابی حوصله آدم رو سر می بره.بیشترشون از خداشون بود که یه مقدار تحرک داشته باشن.》

اختلاف عقیده خطرناکیه، معترض امروز ممکنه شورشی فردا باشه...

وقتی روح سیاه بشه، جسم چه ارزشی داره؟)